میگوید: «سال ۸۲ حوالی ساعت ۲ از کرج به تهران برمیگشتم که تسمه دینام ماشینم پاره شد. یک موتوری از غیب آمد، تسمه جدیدی به من داد و رفت... فکر میکنین از کجا آمد؟ از همان باوری که از هر دست بدهی، از همان دست هم میگیری...»
خودمان باعث میشویم که اعتراضمان جدی تلقی نشود
ما هم حتما سهمی داریم؛ سهم بزرگی که در جدی گرفتن اعتراضهایمان نقش دارد. اینکه بدانیم کی و کجا باید اعتراض کنیم یا سکوت، مرز ناشناختهای نیست که دیده نشود و اشتباه گرفته شود. اتفاقا اینبار همهچیز آنقدر عیان و شفاف است که نیازی به موشکافی ندارد.
قصه من و اسنپ
همزمان با گفتن «ایناهاش»، سینهاش را صاف کرد و خودش را بالا کشید، طوری که افادهاش به رئیس بودن بیاید. کلمه کم نمیآورد برای توصیف شرایط کاریاش که انگار خیلی از آن راضی بود. سخت بود حرفهایش را با آب و تابی که میداد بشنوی و خندهات را قورت بدهی. طوری از قدرت تکنولوژی اسنپ حرف میزد که انگار عدهای آپولو هوا کردهاند و هیچکسی جز او از این قضیه خبر ندارد.