bato-adv
کد خبر: ۹۶۷۸۸

افسانه‌اي به نام طبقه متوسط

منبع: فارن پاليسي

تاریخ انتشار: ۱۱:۲۸ - ۰۶ آذر ۱۳۹۰


كمي بيشتر از صد و شصت سال قبل تحليل اقتصادي قدرتمندي از نقش طبقه متوسط در توسعه اقتصادي همچون بمبي درميان طبقه متوسط انگلستان عهد ويكتوريا تركيد.

اين تحليل نشان مي‌داد كه چطور گيلدهاي انحصاري توسط طبقه متوسط توليدكننده يكجا جمع شده‌اند و اين طبقه با اصلاحات اقتصادي و سياسي روز به روز بر سرمايه‌اش اضافه مي‌كند. 

اين متن مي‌گفت: «طبقه متوسط كنوني چنان نيروي توليدي عظيم و بي‌همانندي براي خود ايجاد كرده است كه حتي قابل قياس با تمام نيروهاي نسل‌هاي پيشين بشر روي هم نيز نيست.» 

حالا يك قرن و نيم گذشته و كمتر كسي است كه به دكترين سياسي آن تحليل - مانيفست كمونيستي كارل ماركس و فردريش انگلس - پايبند باشد. با اين حال مفهوم طبقه متوسط به عنوان موتور محرك رشد اقتصادي و دموكراتيك شدن هنوز محبوبيت خيلي زيادي دارد. 

در واقع اين ديدگاه كه ارزش‌هاي بورژوازي – كه به زعم ماركس سنگ بناي حركت به سمت انقلاب و آرمان‌شهر هستند – بخش مهمي از فرآيند حركت به سمت پايان تاريخ را تشكيل مي‌دهند امري است كه در ميان مورخان و عالمان سياسي طبقه متوسط تقريبا به طور جهاني پذيرفته شده است.
 
مثلا چرا بريتانيا در قرن نوزدهم رهبري جهان را در دست داشت؟ چون طبقه متوسط فوق‌العاده‌اي داشت. اين پاسخي است كه ديويد لندس مورخ اقتصادي دانشگاه‌هاروارد در كتابش با نام «ثروت و فقر ملل» به پرسش فوق مي‌دهد. 

لري سامرز، مشاور اقتصادي سابق
باراك اوباما معتقد است براي آينده قرن بيست و يكم استمرار رشد جهاني با همبستگي بيشتر «به اين بستگي خواهد داشت كه براي طبقه متوسط بزرگ جهان چه كاري مي‌توان انجام داد.» 

براي آمريكا اين بزرگ‌ترين آزمون سياسي اين كشور است، اما اين تب و تاب تنها منحصر به آمريكا هم نيست بلكه تمام جهان را در برمي‌گيرد.
 
مثلا نخست وزير هند مانموهان سينگ از «مردم اهل فكر... افراد بالاي طبقه متوسط» خواسته است كه نقش بيشتري در زندگي عمومي جامعه ايفا كنند. 

اما آيا واقعا شواهدي هم هست كه تاييد كند طبقه متوسط براي بقاي ثبات و رشد اقتصادي نقشي چنين حياتي دارد؟ در واقع طبقه متوسط در قياس با قشر فقير، نسبت به آن توان كارآفريني و پيشبرد اجتماعي كه اغلب به آن منتسب است كار چنداني انجام نمي‌دهد. 

و ديگر اينكه، منظور از طبقه متوسط دقيقا كيست؟ اين موضوع تا حدي سردرگم‌كننده است. دو اقتصاددان دانشگاه MIT به نام‌هاي آبيجيت بانرجي و استر دوفلو در مقاله‌اي با عنوان «طبقه متوسط در نقاط مختلف جهان به چه معناست؟» از برآوردهاي تاريخي بر اساس طبقه متوسط انگلستان كه اغلب گفته مي‌شود مهم‌ترين عامل خيزش بريتانيا به عنوان يك قدرت جهاني بوده است استفاده كرده‌اند تا نشان دهند كه درآمد يك خانوار انگليسي كه در سال 1825 با حقوق يك منشي 30 ساله زندگي مي‌كرده‌اند به پول امروز چيزي در حدود 10 دلار در روز براي هر نفر مي‌شود.
 
آنها طبقه متوسط را كساني تعريف مي‌كنند كه درآمدشان جايي ميان آن 10 دلار و خط فقر جهاني كه 2دلار در روز تعريف شده است قرار دارد. 

هومي كاراس از موسسه بروكينگز در مقابل سوي ديگر را گرفته و طبقه متوسط را كساني تعريف مي‌كند كه درآمد روزانه شان ميان 10 تا 100 دلار در روز است. طبق هركدام از اين دو تعريف هيچ كس جزو طبقه متوسط نيست. 

و اين بي‌دقتي واژگان فني منعكس‌كننده اين واقعيت است كه مهم نيست خط تعيين‌كننده طبقه متوسط را كجا بكشيم، هيچ ادله قانع‌كننده‌اي وجود ندارد كه مويد ادعاهاي سياستمداران باشد كه افرادي كه پايين‌تر يا بالاتر از اين خط قرار مي‌گيرند از قدرت توليدي، خلاقيت، ريسك‌پذيري يا قابليت اجتماعي بالاتري نسبت به سايرين برخوردار باشند. 

مثلا قابليت كارآفريني را درنظر بگيرد كه اغلب هم بسيار درباره‌اش سروصدا مي‌شود. بانرجي و دوفلو عقيده دارند اكثريت بنگاه‌هايي كه مالكشان افرادي با درآمد روزانه بين 2 تا 10 دلار در روز هستند فروشگاهند. 

خيلي از اين فروشگاه‌ها به صورت خرده‌فروشي همان چيزهايي را مي‌فروشند كه در همه جا عرضه مي‌شود: غذاهاي اصلي، شيريني و شكلات، صابون، و چند كالاي ديگر.
 
روزانه فروش محدودي دارند و حتي يك مطالعه نشان مي‌دهد كه در هندوستان سود سالانه اين مغازه‌ها حدود 133 دلار است. اين بنگاه‌ها قرار نيست در آينده به غول‌هاي تجاري تبديل شوند. در خود ايالات متحده هم همين فقدان چشم‌انداز رشد- و انگيزه آن – به چشم مي‌خورد.
 
طبق شواهد مطالعات اريك هرست و بن پوگسلي از دانشگاه شيكاگو «اكثر كسب و كارهاي كوچك انگيزه ناچيزي براي بزرگ شدن يا نوآوري دارند.» آنها فقط مي‌خواهند يك سري خدمات مرسوم را به يكسري مشتريان مرسوم ارائه كنند. 

بنابراين آنچه شواهد جهاني نشان مي‌دهد اين است كه عضو طبقه متوسط شدن به يكباره شما را كارآفرين يا نوآور نمي‌كند. در واقع حتي كاملا عكس آن درست است: دليل اينكه بيشتر افراد طبقه متوسط ثروتمند هستند اين است كه شغل‌هاي ثابتي دارند، مشاغلي با درآمدهاي مشخص هفتگي يا ماهانه. در مقابل فقرا بيشتر احتمال دارد كه در مشاغل غيررسمي فعال باشند، ساعتي مزد بگيرند، و خيلي اوقات براي مدتي طولاني بيكار باشند. 

شايد ما دلمان بخواهد كه هر كس را كه تازه به طبقه متوسط وارد مي‌شود بيل گيتس بالقوه آينده بدانيم، اما واقعيت اين است كه بيشتر اعضاي اين طبقه ترجيح مي‌دهند در آينده يكي از كاركنان وال‌مارت باشند. 

برعكس، اگر درآمد 10 دلار در روز ديگر براي هيچ كس اميد و انگيزه‌اي باقي نمي‌گذاشت امروز هيچ فرد ثروتمندي را به چشم نمي‌ديديم.
 
صد سال قبل، اكثريت بزرگ شهروندان حتي ثروتمندترين كشورها هم درآمدي كمتر از اين داشتند. در واقع مطالعه بانك جهاني با نام «بيرون آمدن از فقر» كه از مصاحبه با 60 هزار نفر از فقراي 15 كشور تهيه شده است، ثابت مي‌كند كه «فرهنگ فقر» اغلب قرابتي با اعمال و رفتار بيشتر مردم ندارد. 

آنها اغلب به آينده اميدوار هستند هرچند كه در شرايط فعلي مجبور به تحمل مشقات بسياري باشند.
 
درست است كه اعضاي طبقه متوسط رفتار نسبتا متفاوتي نسبت به فقرا دارند، مطالعه‌اي كه توسط موسسه تحقيقاتي پيو درباره رفتار افراد طبقه متوسط در سطح جهان منتشر شده است (طبقه متوسط به معناي كساني كه درآمد سالانه‌شان كمتر از 268/4 دلار است) نشان مي‌دهد آنها اغلب آزادي از فقر را در رده‌هايي پايين‌تر مثلا آزادي بيان قرار مي‌دهند. 

تعجبي هم ندارد، وقتي خودتان فقير نباشيد طبيعي است كه زياد هم به مشكلات فقر اعتنايي نداشته باشيد. 

اما ارزش‌هايي كه اغلب به طبقه متوسط نسبت داده مي‌شود- مثل اهميت دادن به سرمايه‌گذاري در آموزش يا حقوق سياسي و غيره – چيزهايي هستند كه بسيار فراتر از اين طبقه رفته و حتي در ميان افرادي كه با هيچ تعريفي در اين طبقه نمي‌گنجند نيز فراوان ديده مي‌شود. 

همه آنقدر براي آموزش ارزش قائل هستند كه حالا نرخ ورود به تحصيلات ابتدايي تقريبا در تمامي نقاط جهان به سطوح بسيار بالايي رسيده است. اگر 80 درصد جمعيت فقير آفريقا بر اين باورند كه دموكراسي بهترين نظام حكمراني است، بنابراين ديگر با هيچ متر و معياري نمي‌توان گفت اين انديشه جزو باورهاي خاص طبقه متوسط است.
 
آتش جنبش‌هاي دموكراسي‌خواهي جهان عرب توسط يك دستفروش تونسي شعله كشيد كه از نبودن فرصت‌هاي قابل اعتنا در زندگي‌اش به تنگ آمده بود. ادامه‌دهنده اين خشم ارتش جوانان بيكار بود، نه طبقه متوسط كه اغلب در شركت‌هاي بزرگ دولتي مشغول به كار بودند. 

اگر به جاي ادبيات مغشوش اقتصادي درباره اين موضوع خيلي ساده به سراغ مردم رفته و از آنها سوال كنيد كه جزو كدام طبقه‌اند خواهيد ديد كه اكثريت بزرگي خود را جزو طبقه متوسط مي‌دانند. 91 درصد آمريكايي‌ها خودشان را جزو محدوده طبقه متوسط مي‌دانند. 

حتي در هندوستان كه بسيار فقيرتر است 48 درصد مردم خودشان را جزو طبقه متوسط قلمداد مي‌كنند – اگر ملاك 10 دلار درآمد در روز را مدنظر قرار دهيم اين نسبت 10 برابر رقم واقعي افراد طبقه متوسط مي‌شود. 

با توجه به آنكه حتي در كشورهاي فقير نيز بسياري از مردم خودشان را جزو طبقه متوسط قلمداد مي‌كنند، سياستمداران با زيركي تعريف و تمجيد از ارزش‌ها و باورهاي طبقه متوسط را برگزيده‌اند. 

اما خود ما بهتر است كه بيشتر از اينها حواسمان جمع باشد. بهتر است خوشحال باشيم كه مردم براي دفاع از ارزش‌هاي دموكراسي، فرستادن كودكانشان به مدرسه، يا كمك به توسعه پايدار اقتصادي منتظر نمي‌شوند كه ابتدا درآمدشان به روزي 2 يا 10 دلار در روز برسد – به همين دليل هم هست كه اعتقاد به حقوق سياسي، آموزش و رشد اقتصادي به سرعت حتي در فقيرترين كشورهاي جهان نيز درحال قدرت گرفتن است.

برچسب ها: طبقه متوسط
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین