
یکی از مظنونان ماجرای ترور شاه در سال ۱۳۴۴، بعد از طی دوران محکومیتش، توانست در مدیریت فرهنگی کشور منشاء اثر شود و خدمات زیادی انجام دهد.
نام فیروز شیروانلو در تاریخ معاصر ایران با مجموعهای از رویدادهای سیاسی و فرهنگی گره خورده است.
به گزارش اطلاعات آنلاین، چهرهای که شهرتش از نقطهای پرتنش آغاز شد، اما در ادامه، نقشی متفاوت در تحول فرهنگی جامعه، بهویژه در حوزه کودک و نوجوان، ایفا کرد.
۲۱ فروردین ۱۳۴۴، محمدرضا پهلوی همین که از خودرویاش در برابر پلههای کاخ مرمر پیاده شد، سرباز وظیفه گارد شاهنشاهی رضا شمسآبادی او را به رگبار بست. دو تن از محافظان شاه در این حادثه کشته شدند، اما خود شاه جان سالم به در برد و ضارب نیز در نزدیکی دفتر شاه به دست نیروهای دفتر کشته شد. این حادثه شوک بزرگی به دستگاه امنیتی وارد کرد. از ۶ بهمن سال ۱۳۴۳ که حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت، به دست یکی از اعضای گروه فدائیان اسلام ترور شد، ۳ ماه نگذشته بود که این بار در داخل کاخ سلطنتی به شخص اول مملکت سوءقصد میشد. اما انگیزه سرباز شمسآبادی چه بود؟ آیا از طرف گروهی مأمور به انجام این ترور شده بود یا خودانگیخته دست به چنین کاری زده بود؟ ساواک که در تأمین امنیت شاه شکست خورده بود، فورا شروع به تحقیقات کرد و گروهی از جوانان تحصیلکرده در انگلستان را که تمایلات چپ داشتند متهم به طراحی این ترور کرد. دستگاه امنیتی نمیخواست اجازه دهد ترور مقامات و سیاستمداران به روندی ادامهدار بدل شود و کشور که روزگار اقتصادی خوبی را سپری میکرد، از نظر سیاسی وارد بحرانی جدی شود. فقط باید هرچه زودتر گروهی به عنوان مقصر این ترور شناسایی و با آنها برخوردی عبرتساز میشد.
۸ اردیبهشت ۱۳۴۴ روزنامه اطلاعات از دستگیری ۸ نفر در رابطه با ترور شاه خبر داد و اسامی «توطئهکنندگان» را «احمد کامرانی، مهندس منصوری، مهندس پرویز نیکخواه، مهندس منصور پورکاشانی، فیروز شیروانلو، مهندس رسولی، مهندس رضوی و ثابتیان عنوان کرد. اطلاعات نوشت که «از توطئهکنندگان تعداد زیادی نشریات کمونیستی به دست آمده است که علیه حزب کمونیست شوروی و به نفع سیاست چین است.» واقعیت هم این است که این افراد بهوضوح تمایلات چپ داشتند، اما در اینکه آیا واقعا همگیشان برنامهریز ترور شاه بودند شک و شبهه فراوان بود. دادگاه برای این افراد، به نسبت نقشآفرینیشان در ترور شاه، احکام متفاوتی صادر کرد که پیگیری سرنوشت تکتکشان بسیار جالب است. اما ما در اینجا زندگی یکی از این افراد یعنی فیروز شیروانلو را مرور میکنیم.
پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۴۴، روزنامه اطلاعات درباره شیروانلو نوشت: «فیروز شیروانلو فرزند رضا شماره شناسنامه ۶۰۱ و اهل مشهد است و دارای دیپلم ۶ طبیعی میباشد. فیروز شیروانلو در سال ۳۷ گذرنامه تحصیلی گرفت و به خارج رفت. شیروانلو در رشته مهندسی تحصیل کرده است و در سال ۳۹ نیز برای دیدار خانواده خود به ایران آمد. هنگامی که شیروانلو در خارج تحصیل میکرد از بانک لیدز انگلستان ۸۳ لیره قرض گرفت و به بانک پس نداد. فیروز شیروانلو که پس از مراجعت به ایران در فرانکلین کار میکرد، یک سال فلسفه خواند ولی بعدا به هنرهای زیبا رفت و در آنجا هم نتوانست به تحصیل ادامه دهد و در هاروس فیلد به تحصیل در طرحهای نساجی مشغول شد. در آنجا همه میدانستند که او یک کمونیست چپ افراطی است.»
در ۱۱ آبان همان سال دادگاه بدوی شیروانلو را به یک سال زندان محکوم کرد، اما دادگاه تجدیدنظر حکم او را به ۵ سال حبس افزایش داد. درنهایت در ۵ آبان سال ۱۳۴۵ شیروانلو از زندان آزاد شد. او در همان یک سال دوران حبسش، کتاب مشهور «ضرورت هنر» ارنست فیشر را ترجمه کرد که همچنان تجدید چاپ میشود که یکی از آثار کلاسیک در حوزه فلسفه هنر و زیباییشناسی است و به بررسی نقش و اهمیت هنر در زندگی انسان میپردازد.
پس از آزادی، شیروانلو به جای ادامه فعالیتهای سیاسی، مسیر فرهنگ را برگزید. او شرکتی به نام «دفتر نشر و تبلیغات نگاره» را تأسیس کرد و تعدادی طراح جوان از جمله فرشید مثقالی، احمدرضا احمدی، فریده فرجام، عباس کیارستمی، امیر نادری و نیکزاد نجومی را که با آنها آشنایی داشت دعوت به کار کرد. همین دفتر پایه و اساسی شد که پای شیروانلو به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان باز شود. شرکت او کار طراحی جلد و تصویرسازی کتابهای کانون را انجام میداد و شیروانلو بعد از مدتی مدیر انتشارات کانون شد و برای انتشار کتابهای کودک و نوجوان از افرادی همچون م. آزاد، سیروس طاهباز، نادر ابراهیمی، سیاوش کسرایی، منوچهر نیستانی، و صمد بهرنگی دعوت به همکاری کرد. شیروانلو در راهاندازی بخش سینمایی کانون هم نقش برای داشت و تولید فیلمهایی، چون «نان و کوچه» عباس کیارستمی و «عمو سیبیلو» بهرام بیضایی و «بَدبَده و داستان پسری که میپرسد» محمدرضا اصلانی با پشتیبانی او ممکن شد.
در ادامه این مسیر، با افزایش نقش فرهنگی فرح پهلوی در دهه ۱۳۵۰، شیروانلو به ریاست دفتر او منصوب شد؛ مسئولیتی که بیشتر به تنظیم و اجرای سیاستهای فرهنگی و هنری میپرداخت. او در شکلگیری و حمایت از پروژههایی، چون جشن هنر شیراز، راهاندازی موزههای مدرن مانند موزههای رضا عباسی، فرش، هنرهای معاصر و آبگینه سهم عمدهای داشت و با برگزاری نمایشگاههای بسیار در حوزه هنرهای تجسمی در پی ارتقای هنر معاصر ایران حمایت بود. حتما لازم است به تأثیری که آشنایی شیروانلو با کتاب ارنست فیشر در تغییر نگرش او به نقش فعالیتهای فرهنگی و هنری در ارتقای جامعه داشت بیشتر توجه کرد.
با وقوع انقلاب ۱۳۵۷، شیروانلو حمایت خود را از انقلاب نشان داد، اما مثل بسیاری از روشنفکران و مبارزان که جایگاه سابق خود را در نظم جدید انقلابی پیدا نکردند، شیروانلو هم نتوانست در سمتهای مدیریتی نهادسازی خود را ادامه داد و در عرصه مدیریت فرهنگی نقشآفرینی کند. او به سمت تحقیقات شخصی درزمینه فرهنگنامههای مختلف چرخش کرد و حتی در مقطعی برای گذران معاش با کمک همسرش با چند چرخخیاطی در زمینه تولید پوشاک کار کرد.
شیروانلو ۵۰ سال بیشتر نداشت که در بیمارستان ساسان تهران بعد از مدتی بیماری از دنیا رفت.