
ضعف در روابط علّی و معلولی، دیالوگهای پرداخت نشده و موقعیتهای بیش از حد دراماتیزهشده، باعث میشود که سریال در ادامه، در همراهی با مخاطب جا بماند.
سریال «آبان» بعد از چند قسمت، بیشتر شبیه یک کمدی ناخواسته شده تا درامی جدی؛ از روابط غیرمنطقی و اغراقشده شخصیتها گرفته تا موقعیتهایی که انگار از یک طنز هجوآمیز قرض گرفته شدند.
به گزارش هم میهن، مشکل اصلی این سریال، به فیلمنامه برمیگردد که بهجای ساختن یک روایت منسجم و قابلباور، با انتخابهای عجیب و بیمنطق، ساختار سریال را بهسمت فروپاشی میبرد.
ضعف در روابط علّی و معلولی، دیالوگهای پرداخت نشده و موقعیتهای بیش از حد دراماتیزهشده، باعث میشود که سریال در ادامه، در همراهی با مخاطب جا بماند.
این معجون دلبههمزن از ابتدا با ادعای یک درام پیچیده و مدرن معرفی شد، اما لحن و اجرای آن در عمل به سمت چیزی غیرجدی و حتی مضحک و بیمنطق کشیده شد. مثلاً وقتی فریبرز (شهاب حسینی) پیشنهاد میدهد که آبان از همسرش طلاق بگیرد، این موقعیت بهجای اینکه یک نقطه اوج دراماتیک باشد، به خاطر فقدان پشتوانه منطقی، بیشتر شبیه یک موقعیت عجیب بهنظر میرسد که در ادامه، منطق رو شده هم کمکی به این حادثه محرک بیپشتوانه نمیکند.
روابط میان شخصیتها، بهویژه مثلث آبان، امیر و فریبرز، گاهی آنقدر از منطق روزمره دور میشود که انگار در یک دنیای فانتزی رخ میدهد و بهجای عمق دراماتیک، حالت کاریکاتوری ایجاد میکند مثلاً چرا یک سرمایهگذار حرفهای به جای استفاده از ابزارهای مالی یا تهدیدهای حقوقی، به یک شرط شخصی و احساسی مثل طلاق متوسل میشود یا چرا آبان ـ که یک نخبه علمی است ـ
در برابر چنین پیشنهادی اینقدر شکننده و منفعل بهنظر میرسد؟ امیر که پذیرفته آبدارچی فریبزر باشد، آنقدر راحت با این موضوع کنار آمده که انگار باید جایزه بهترین نیروی خدماتی را به او بدهند، اصلاً فراموش کرده که بر اثر یک جبر وارد این حرفه شده و چگونه یک مدرس زبان پذیرفته آبدارچی باشد و حالا میبینم که دغدغهاش تنها نظافت و سرویسدادن درست به کارفرمایان است.
بحثبرانگیزترین چرخشهای داستانی سریال؛ این پیشنهاد عجیب فریبرز به آبان است که برای حل مشکل مالی و فرار از زندان، از همسرش طلاق بگیرد. این پیچش ـ که در قسمتهای ابتدایی مطرح میشود ـ بهعنوان یک نقطه عطف دراماتیک طراحی شده تا کشمکش اصلی داستان را شکل دهد. اما انگیزه فریبرز برای این پیشنهاد تا الان باورپذیر نیست، آیا هدفش کنترل بیشتر روی آبان است، علاقه شخصی است یا صرفاً یک حربه مالی؟ این ابهام بهجای اینکه تعلیق ایجاد کند، گاهی حس غیرمنطقی بودن را به مخاطب منتقل میکند.
از نظر دراماتیک، این چرخش میتوانست با زمینهسازی بهتر، تأثیرگذارتر باشد، اما در اجرا، بیشتر برای شوکهکردن مخاطب طراحی شده تا عمق دادن به داستان. یکی دیگر از چرخشهای داستانی، واکنشهای عجیب و گاه غیرقابلپیشبینی خانواده آبان به موقعیت اوست. مثلاً وقتی او به زندان میرود تا از خانوادهاش محافظت کند، امیر مسیری تراژیک را طی میکند که درست طبق خواسته فریبرز است. این چرخش ـ که قرار است نشاندهنده فروپاشی تدریجی زندگی خانوادگی باشد ـ گاهی بیش از حد از لاتعقلی یک زوج تحصیلکرده نخبه است.
مثلاً اینکه امیر بهراحتی در دام فریبرز میافتد یا تصمیمهایی میگیرد که با شخصیت اولیهاش سازگار نیست، این پیچشها بهجای اینکه داستان را عمیقتر کنند، گاهی حس اغراق و سردرگمی ایجاد میکنند. امیر در یک موقعیت دستمالیشده و ساختگی به قتل متهم میشود، او حتی به ذهنش هم نمیرسد که پای پلیس را به میان بکشد. او بهراحتی در موقعیت ساختهشدهای، جنازه را دفن میکند، اما در ادامه هم او یادش میرود، هم تیم گنگ فریبرز و قتل از سوی نویسنده فراموش میشود. همچنین وکیل بیشعور و حراف داستان، گم میشود و تنها دلبریهای امیر و آبان در محیط کار تجلی مییابد.
این چرخشها گاهی بهنظر میرسند که صرفاً برای پُر کردن خلأ روایی یا نگه داشتن مخاطب اضافه شدهاند، نه برای پیشبرد یک داستان منسجم. این سریال در استفاده از پیچشهای داستانی، بیش از حد به سمت اغراق و شگفتیهای لحظهای متمایل شده، بدون اینکه به انسجام یا باورپذیری اهمیت کافی بدهد. اینگونه که یک ایده را از یک فیلم خارجی برداری و تنها روابط را ایرانی کنی، نمیشود سریالساز موفق شد. پیشنهاد غیرمتعارف، بحران مالی و تمرکز روی کشمکشهای عاطفی و اخلاقی از شباهتهای اصلی و ساختاری آبان با «پیشنهاد بیشرمانه» آدریان لین است.