
پدر دکارت او را نمیستود و میگفت: میان همه فرزندانم، تنها از این یکی راضی نیستم. مجبور بودم پسری به دنیا بیاورم که چنان مسخره باشد که خود را با پوست گوساله مشغول کند؟
رنه دکارت در ۳۱ مارس ۱۵۹۶ در فرانسه و در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. مادرش، ژان بروشارد، زمانی که رنه تنها یک سال داشت، درگذشت.
به گزارش عصرایران، پدرش، که قاضی و نماینده پارلمان در رِن بِرِتانی بود، بیدرنگ دوباره ازدواج کرد و سرپرستی و نگهداری از دکارت را مادربزرگ مادریاش و یک دایه بر دوش گرفتند.
پدرش او را تشویق نمیکرد و دستاوردهای دکارت، ارزشی برایش نداشت. پساز انتشار گفتار در روش (با نام کامل گفتار در روش درست به کار بردن عقل)، نخستین کتاب دکارت که او را به شهرت جهانی رساند، این گفته از پدرش نقل شده است: میان همه فرزندانم، تنها از این یکی راضی نیستم. مجبور بودم پسری به دنیا بیاورم که چنان مسخره باشد که خود را با پوست گوساله مشغول کند؟
عبارت «خود را با پوست گوساله مشغول کند» که به پدر رنه دکارت نسبت داده شده، به احتمال زیاد به جلد چرمی کتاب «گفتار در روش» اشاره دارد.
خانهای که دکارت در آن به دنیا آمد
در سال ۱۶۰۶، دکارت وارد کالج یسوعی لافلش شد و در آنجا به مدت هشت سال به تحصیل دروس مختلف از جمله ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه پرداخت. پس از اتمام تحصیلات، در سال ۱۶۱۴، به دانشگاه پواتیه رفت و در سال ۱۶۱۶ مدرک حقوق دریافت کرد.
در سال ۱۶۱۸، دکارت به ارتش هلند پیوست و در آنجا با ایساک بکمان، فیلسوف و ریاضیدان هلندی، آشنا شد که تأثیر عمیقی بر تفکرات علمی او گذاشت. پس از مدتی، دکارت تصمیم گرفت به سفرهای علمی بپردازد و در کشورهای مختلف اروپایی از جمله دانمارک، آلمان و ایتالیا به تحقیق و مطالعه مشغول شد.
در سال ۱۶۲۸، دکارت به هلند بازگشت و تا سال ۱۶۴۹ در آنجا اقامت داشت. در این مدت، مهمترین آثار فلسفی و علمی خود را نوشت، از جمله "گفتار در روش" و "تأملات در فلسفه اولی".
کتاب گفتار در روش
شادروان محمدعلی فروغی در ترجمه فارسی "گفتار در روش" مینویسد: دکارت پس از محاکمهی گالیله در ۱۶۳۳ میلادی بسیار ترسید و، چون از غوغای مذهبی پرهیز میکرد کتاب عالم که در آن به فلسفه و از جمله فرضیهی زمین مرکزی اشاره کرده بود و تکمیل هم شده بود را منتشر نکرد، او در عوض چهار سال بعد ـــ کتاب مشهور گفتار در روش درست به کار بردن عقل را منتشر کرد که در نهایت محافظهکاری نوشته شد.
دکارت تحت تأثیر نوشتههای ترزای آویلایی، راهبهٔ عارف اسپانیایی قرن شانزدهم، قرار داشته است.
ترزای آویلایی (۱۵۱۵-۱۵۸۲) بهعنوان یکی از مهمترین عارفان مسیحی شناخته میشود که آثارش در زمان دکارت بسیار محبوب و مورد توجه بوده است. برخی محققان معتقدند که مراحل بنیادین تفکرات دکارت، بهویژه در حوزهٔ خودشناسی، منعکسکنندهٔ آموزههای ترزا است. بهعنوان مثال، کریستیا مرسر، استاد فلسفه در دانشگاه کلمبیا، در مقالهای نشان داده است که نظریهٔ شناخت دکارت در رسالهٔ «تأملات در فلسفهٔ اولی» شباهتهای قابلتوجهی با نوشتههای ترزا دارد.
در سال ۱۶۴۹، کریستینا الکساندرا، ملکه سوئد، از دکارت دعوت کرد تا به استکهلم بیاید و به او فلسفه بیاموزد. دکارت برغم این که به زندگی آرام و منظم عادت داشت، به درخواست ملکه پاسخ مثبت داد و در اکتبر همان سال به سوئد سفر کرد.
کریستینا، ملکه سوئد و دکارت
ملکه کریستینا فردی دمدمی مزاج، باهوش و علاقهمند به امور دینی، کتاب، کیمیاگری و علم بود. او میخواست استکهلم را به "آتن شمال" تبدیل کند و به همین خاطر، فیلسوفان را میستود و علاقهمند به یادگیری فلسفه بود. اما ملکه و فیلسوف قصه ما، در یک چیز خلاف هم بودند: ملکه سحر خیز بود و دکارت نبود. چیزی که حتی دکارت هم فکر نمیکرد باعث مرگش شود!
ملکه دستور داد جلسات درس در ساعت ۵ صبح برگزار شود. این تغییر ناگهانی در برنامه روزانه و مواجهه با سرمای شدید استکهلم، سلامت دکارت را تحت تأثیر قرار داد. هر روز صبح، قبل از ساعت ۵ کالسکه سلطنتی سراغ دکارت میرفت و دکارت که در تمام عمرش سحز خیز نبود، مجبور بود زودتر از همیشه برخیزد و در سرمای زمستانی استکهلم، نزد ملکه برود. او به همین دلیل ساده در ژانویه ۱۶۵۰ به ذاتالریه مبتلا شد و در ۱۱ فوریه ۱۶۵۰ در سن ۵۳ سالگی درگذشت.
اگر ملکه هلند، هوس یادگیری فلسفه نمیکرد یا کلاسها را مطابق نظر استادش زمان بندی میکرد، دنیا، این فیلسوف بزرگ را مدت بیشتری در اختیار داشت. ملکه هم بدون آن که در طرحش برای تبدیل استکهلم به مرکز فلسفه شمال اروپا موفق شود، در ۱۶۵۴ میلادی ضمن استعفا از سلطنت، از مذهب پروتستان به کاتولیسم گروید، به رم رفت و این بار به جای فلسفه به تئاتر و موسیقی پرداخت.
پس از مرگ، دکارت در استکهلم به خاک سپرده شد.
پس از مرگ، پیکر او در گورستانی در استکهلم به خاک سپرده شد. شانزده سال بعد، در سال ۱۶۶۶، بقایای جسد او به فرانسه منتقل و در گورستان سنتاِتیِن دو مون (Saint-Étienne-du-Mont) در پاریس دفن شد.
با این حال، در طول زمان، محل دفن دکارت چندینبار تغییر کرد. در نهایت، در سال ۱۸۱۹، بقایای او به کلیسای سن-ژرمن-دِ-پره (Saint-Germain-des-Prés) در پاریس منتقل شد، جایی که هماکنون آرامگاه او قرار دارد.
در نقل و انتقالهای مکرر جسد دکارت، برخی سودجویان، قطعاتی از استخوانهای او را دزدیدند و فروختند. امروزه، جمجمه منتسب به دکارت در موزه انسان در پاریس نگهداری میشود.
بر روی جمجمهٔ رنه دکارت، فیلسوف و ریاضیدان برجستهٔ فرانسوی، شعری به زبان لاتین حکاکی شده است. این شعر به مضمون زیر اشاره دارد:
«از سر بزرگ دکارت، این غنیمت کوچک باقی مانده است؛ اما استعداد و نبوغ او در سرتاسر جهان پیچیده و این بزرگی همیشه در ذهن پارسایان به شادی یاد میشود.»
نگارنده این شعر، مشخص نیست.
جمجمه دکارت در موزه انسان پاریس
فلسفی رنه دکارت به زبان ساده
اگر بخواهیم فلسفه رنه دکارت را مختصر و مفید توضیح دهیم میتوانیم در ۴ بند، آراء او را جمع بندی کنیم.
شک روشمند، روشی است که توسط فیلسوف فرانسوی، رنه دکارت، برای دستیابی به دانش یقینی ابداع شد. این روش شامل شک کردن سیستماتیک و موقت در تمام باورها و دانشهای موجود است تا به اصولی برسیم که غیرقابل تردید باشند:
شک به حواس: دکارت ابتدا به اعتبار حواس خود شک کرد، زیرا حواس ما گاهی ما را فریب میدهند. به عنوان مثال، یک چوب صاف در آب خمیده به نظر میرسد یا در خواب چیزهایی میبینیم که واقعی نیستند. بنابراین، او نتیجه گرفت که نمیتوان بهطور کامل به حواس اعتماد کرد.
شک به عقل و منطق: دکارت سپس به فرآیندهای عقلی و منطقی خود شک کرد. او فرض کرد که ممکن است یک "شیطان فریبکار" وجود داشته باشد که او را در تفکر و استدلال به اشتباه بیندازد. این فرضیه به او کمک کرد تا حتی در اصول منطقی و ریاضی نیز تردید کند.
یافتن اصل غیرقابل تردید: در نهایت، دکارت به این نتیجه رسید که حتی اگر در همه چیز شک کند، نمیتواند در وجود خودِ شککننده تردید کند. از این رو، به اصل معروف "میاندیشم، پس هستم" (Cogito, ergo sum) رسید که نشاندهنده یقین به وجود خود بهعنوان موجودی متفکر است.
هدف دکارت از این روش، رسیدن به پایههای محکمی برای دانش و فلسفه بود. او معتقد بود که با شک کردن به تمام باورهای پیشین و بازسازی آنها بر اساس اصول غیرقابل تردید، میتوان به دانشی یقینی و مطمئن دست یافت.
شک روشمند دکارت تأثیر عمیقی بر فلسفه و علم داشت. این روش به عنوان نقطه شروعی برای فلسفه مدرن شناخته میشود و به توسعه روشهای علمی مبتنی بر تردید و آزمون منجر شد. همچنین، این رویکرد به تقویت تفکر انتقادی و پرسشگری در برابر باورهای سنتی کمک کرد.
این عبارت که نخستینبار در رسالهٔ «گفتار در روش» (۱۶۳۷) و سپس در «تأملات در فلسفهٔ اولی» (۱۶۴۱) مطرح شد، به عنوان نقطهٔ آغازین فلسفهٔ دکارت شناخته میشود.
دکارت در جستجوی حقیقتی بود که نتوان در آن شک کرد. او با استفاده از روش شکگرایی روشمند، در همه چیز تردید کرد: حواس، تجربیات، و حتی وجود جهان خارج. اما به این نتیجه رسید که عمل شک کردن خود نشاندهندهٔ وجود یک موجود متفکر است؛ زیرا اگر کسی شک میکند، باید وجود داشته باشد تا بتواند شک کند. از این رو، به اصل «میاندیشم، پس هستم» رسید که نشاندهندهٔ یقین به وجود خود بهعنوان موجودی متفکر است.
اصل کوجیتو تأثیر عمیقی بر فلسفهٔ مدرن داشت. این اصل به تأسیس سوبژکتیویسم (ذهنیت گرایی) منجر شد که در آن «من» بهعنوان نقطهٔ شروع شناخت و فلسفه در نظر گرفته میشود. این نگرش بعدها توسط فلاسفهای مانند کانت و هگل توسعه یافت و به مباحثی همچون اومانیسم و خودآگاهی منجر شد.
در مجموع، کوجیتو بهعنوان یکی از اصول بنیادین فلسفهٔ دکارت، نقش مهمی در شکلگیری تفکر فلسفی مدرن ایفا کرده است.
در دوگانه انگاری، دکارت به تمایز بنیادین بین دو جوهر مستقل در انسان اشاره دارد:
نفس (ذهن یا روح): جوهر غیرمادی که ویژگی اصلی آن تفکر است. این جوهر شامل فرآیندهای ذهنی مانند اندیشه، استدلال، تخیل و احساسات میشود.
بدن: جوهر مادی که ویژگی اصلی آن امتداد در فضا است. بدن تابع قوانین فیزیکی است و در جهان مادی قرار دارد.
دکارت بر این باور بود که این دو جوهر، مستقل از یکدیگر وجود دارند و هر کدام ویژگیها و خصوصیات منحصربهفرد خود را دارند. او معتقد بود که نفس، به عنوان جوهری غیرمادی، میتواند بدون بدن به حیات خود ادامه دهد و "منِ واقعی" انسان همان نفس است. این دیدگاه به دوگانهانگاری جوهری معروف است.
در واقع دکارت با شک کردن در همه چیز، به این نتیجه رسید که میتواند در وجود بدن خود تردید کند، اما نمیتواند در وجود نفسِ اندیشندهاش شک کند. بنابراین، نفس و بدن باید دو جوهر متمایز باشند.
رنه دکارت در آثار خود، به ویژه در کتابهای تأملات در فلسفه اولی و گفتار در روش، تلاش کرد تا وجود خدا را با استفاده از استدلالهای فلسفی اثبات کند. او از دو استدلال اصلی برای اثبات وجود خدا استفاده میکند:
دکارت برای اثبات وجود خدا میگوید: اگر خدا را به عنوان موجودی کامل و بینقص تعریف کنیم، پس وجود داشتن باید جزئی از این کمال باشد. چون اگر وجود نداشته باشد، دیگر کامل نیست. پس از تعریف خدا به عنوان موجود کامل، نتیجه میگیریم که او باید وجود داشته باشد. این ایده را دکارت از فیلسوفی به نام آنسلم گرفته و آن را سادهتر کرده است. در واقع، دکارت میگوید: "اگر خدا کامل است، پس حتماً وجود دارد، چون وجود نداشتن با کامل بودن جور در نمیآید. "
دکارت در برهان علیت میگوید:
"من در ذهنم ایدهای از خدا دارم؛ موجودی کامل، نامحدود و قادر مطلق. اما خودم موجودی ناقص و محدود هستم. پس این ایده کامل نمیتواند از خودم آمده باشد، چون من که ناقصم، نمیتوانم چیزی کامل را خلق کنم. پس باید منشأ این ایده، خودِ خدا باشد؛ یعنی موجودی کامل که این ایده را در ذهن من قرار داده است. بنابراین، خدا وجود دارد. "
به زبان سادهتر: "ایده خدا در ذهن من است، ولی من نمیتوانم چنین ایده کامل و بزرگی را ساخته باشم. پس فقط خود خدا میتواند این ایده را به من داده باشد. پس خدا وجود دارد. "
دکارت معتقد بود که برای دستیابی به دانش واقعی و مطمئن، باید از یک روش منظم و منطقی استفاده کرد.
او چهار قانون ساده برای این کار پیشنهاد داد:
فقط چیزهای واضح و روشن را بپذیر:
یعنی فقط چیزهایی را قبول کن که کاملاً واضح و بدون شک هستند. اگر چیزی مبهم است، آن را نپذیر.
مشکلات را به بخشهای کوچکتر تقسیم کن:
اگر مسئلهای بزرگ و پیچیده است، آن را به قسمتهای کوچکتر و سادهتر تقسیم کن تا راحتتر حل شود.
از ساده به پیچیده پیش برو:
اول چیزهای ساده را حل کن، بعد به سراغ چیزهای پیچیدهتر برو. اینطوری ذهن بهتر میتواند مسائل را درک کند.
همه چیز را دوباره بررسی کن:
بعد از حل مسئله، یک بار دیگر همه مراحل را بررسی کن تا مطمئن شوی چیزی از قلم نیفتاده و همه چیز درست است.
آراء دکارت نیز همانند سایر متفکران و فیلسوفان، از نقد در امان نمانده است. خلاصهای مهمترین نقدهایی که بر آراء او وارد شده به شرح زیر است:
شک بیش از حد: برخی معتقدند که شک دکارتی میتواند به شکاکیت مطلق منجر شود و امکان دستیابی به هرگونه دانش یقینی را زیر سؤال ببرد.
دوگانهانگاری: نظریهی جدایی ذهن و بدن دکارت با نقدهایی مواجه شده است. منتقدان میپرسند چگونه دو جوهر کاملاً متفاوت میتوانند با یکدیگر تعامل داشته باشند.
اثبات وجود خدا: برخی فلاسفه استدلال دکارت برای اثبات وجود خدا را ناکافی و مبتنی بر پیشفرضهای غیرقابل اثبات میدانند.
اتکای بیش از حد به عقل: دکارت به عقل بهعنوان منبع اصلی دانش تأکید داشت، اما منتقدان بر این باورند که تجربه و حواس نیز در کسب دانش نقشی اساسی دارند.
۵ جمله از دکارت:
۱. میاندیشم، پس هستم.
۲. برای پیشبرد دانش، باید همه چیز را یکبار در زندگیام بهطور کامل کنار بگذارم و از نو آغاز کنم.
۳. شککردن نخستین گام به سوی حقیقت است.
۴. حقیقت را با بیطرفی مطلق و با روحی آزاد از هر گونه تعصب جستوجو کنید.
۵. بهجای تسلط بر جهان، باید بر خویشتن مسلط شد.