احمد زیدآبادی در روزنامه هم میهن نوشت: جمهوری خلق چین با عموم کشورهای خاورمیانه روابط عادی و یا نزدیکی دارد، به همین دلیل تصور میشد که آنان به ابتکار خود یا به همراه آمریکا، طرحی را برای کنترل و مهار جنگ در خاورمیانه ارائه کنند.
در زمستان ۱۴۰۱ پس از یک دوره تشنج شدید در روابط جمهوری اسلامی و پادشاهی سعودی که به قطع رابطۀ دو کشور انجامید، چینیها پا پیش گذاشتند و زمینۀ عادیسازی روابط تهران و ریاض را تسهیل کردند؛ پیمانی که بین ایران و عربستان در آن تاریخ با میانجیگری چینیها به امضا رسید، تشنج در روابط جمهوری اسلامی با کشورهای عرب حوزۀ جنوبی خلیجفارس را به شدت کاهش داد و بهخصوص موجب پایان جنگ بین حوثیهای یمن و سعودیها شد. پس از امضای این پیمان انتظار میرفت که دولت چین بنا به نفوذی که بین بازیگران منطقهای پیدا کرده است، ابتکار خود را ادامه دهد و به حل دیگر بحرانهای فعال یا خاموش منطقه کمک کند. چینیها، اما به طور علنی گام دیگری در این جهت برنداشتند و خود را از معرکه کنار کشیدند.
چه چیزی باعث عدم تحرک دولت چین در این زمینه شده است؟ آیا برخلاف تصور برخی از صاحبنظران، چینیها هنوز از قدرت سیاسی و دیپلماتیک لازم برای تأثیرگذاری بر بحرانهای بینالمللی برخوردار نیستند و همچنان حوزۀ منافع اصلی خود را مسئلۀ تایوان و موضوعات مربوط به دریای چین جنوبی محدود میدانند و یا اینکه ورود عمقی به مناقشات خاورمیانه چنان پردردسر و گرفتارکننده است که چینیها عطای آن را به لقایش بخشیدهاند؟
چین به لحاظ توان اقتصادی و نظامی، یکی از ارکان قدرت نظام بینالملل به شمار میرود، اما توان سیاسی و دیپلماتیک آن هنوز به اندازهای نیست که بخواهد در بحرانهای دور از قلمرو خود ورود جدی داشته باشد. با این همه، خاورمیانه در حوزۀ علایق چینیهاست و آنها به دلیل تأمین بخش بزرگی از انرژی مورد نیاز خود از این منطقه و روابط پرسود اقتصادی با عموم کشورهای آن، از به هم خوردن ثابت در این ناحیه از جهان نگرانند و در صورت بروز بیثباتی گسترده به شدت از آن متضرر میشوند.
از این رو، انگیزۀ چینیها از انفعال در برابر بحران جاری، عدم علاقه و یا نداشتن منافع مهم در این بخش از جهان نیست. به احتمال زیاد آنها ریشههای مناقشه در خاورمیانه را چنان پایدار و درهمپیچیده و درگیر شدن با آن را چنان سخت و دشوار یافتهاند که دامن خود را از آتش آن برچیدهاند و عملاً زمین را برای آمریکا و برخی متحدان اروپایی و منطقهای آن خالی گذاشتهاند.
در واقع چندان روشن نیست که آیا چینیها پس از موفقیت در آشتی دادن ایران و کشورهای عرب حاشیۀ جنوبی خلیجفارس اصولاً بخت خود را برای کمک به حل بخشهای حساستر بحران خاورمیانه آزمودهاند یا اینکه از اساس، شانسی برای خود در این باره قائل نبودهاند.
در ظاهر امر منطقی به نظر نمیرسد که چینیها هیچ تلاشی در این زمینه نکرده باشند. به احتمال بیشتر، آنها شانس خود را در این مورد هم آزمودهاند، اما به در بسته برخورد کردهاند. به عبارت روشنتر، هر جا که پای اسرائیل در میان باشد، دولت جمهوری اسلامی به دلیل حساسیتهای ایدئولوژیک و فشار پایگاه حامی خود، به دیپلماسی روی خوش نشان نمیدهد. از این رو این فرض که چینیها در این باره هم طرح بحثی کرده باشند و با واکنش منفی طرف ایرانی روبهرو شده باشند، چندان غیرمنطقی به نظر نمیرسد.
شاید راز سردی رابطۀ پکن و تهران در یک سال گذشته بیارتباط به همین موضوع نباشد. روشن است که چینیها نوع نظمی را در خاورمیانه به سود خود میبینند که مسئلۀ فلسطین بر مبنای فرمول دوکشوری به نقطۀ پایان خود رسد و روابط اسرائیل و کشورهای عرب منطقه حالت عادی به خود گیرد. سیاست جمهوری اسلامی، اما همواره پرهیز از هر نوع نزدیک شدن به این فرمول بوده است.
در حقیقت، چینیها منافع خود را در همراه کردن جمهوری اسلامی با این فرمول میدانند، حال آنکه جمهوری اسلامی، رابطۀ نزدیک با جمهوری خلق چین را در چارچوب رویارویی با آمریکا و به تبع آن، پیشبرد سیاست خاص خود در برابر اسرائیل میخواهد. به عبارت دیگر، هر کدام از دو کشور، انتظارشان از دیگری بازی در زمین خود است. به نظر میرسد چینیها این انتظار را دون شأن خود میبینند و برای همین از ماجرا کناره گرفتهاند تا منطق قدرت آن را به پیش ببرد.
بدین ترتیب، بهرغم شعلهور شدن آتش جنگ در خاورمیانه، چینیها تلاش خود را بر رزمایش نظامی در نزدیک آبهای تایوان متمرکز کردهاند و وانگ ئی، وزیر خارجۀ آن کشور در گفتوگوی تلفنی ایزرائیل کاتز همتای اسرائیلیاش که به قصد اطلاع از موضع چین د بارۀ جنگ لبنان و پاسخ به حملۀ موشکی ایران صورت گرفته است، تنها به تأکید بر لزوم پایان فاجعۀ انسانی در غزه و اجتناب از چرخۀ خشونت در منطقه اکتفا کرده است.