عصرایران طی یادداشتی نوشت: در خبرها آمده دولت فرانسه پسر اسامه بن لادن را به دلیل انتشار کامنتهایی در تمجید از پدرش، از فرانسه اخراج کرده است. مطابق حکم اخراج آقای عمر، یعنی همان پسر اسامه بن لادن، او به هیچ وجه حق بازگشت به فرانسه را ندارد.
جالب اینکه پسر اسامه بن لادن، از زندگی در فرانسه بسیار راضی بوده و دربارۀ تجربۀ زیستهاش در جامعۀ فرانسه گفته است: در این کشور هنرمند (نقاش) شدم و «من اینجا (فرانسه) احساس آزادی میکنم و از هر گونه مسئولیتی در قبال اعمال پدرم معاف هستم (…) هیچکس مرا قضاوت نمیکند. به من احترام میگذارند و اجازه میدهند اینجا در صلح زندگی کنم».
معلوم نیست پسر اسامه بن لادن به مناسبت تولد پدرش چه پستی در فضای مجازی منتشر کرده بود و چه کامنتهایی زیر پستش گذاشته بود که حساسیت دولت فرانسه را برانگیخت و پس از بررسی نوشتههایش، او را از فرانسه اخراج کردند.
البته اینکه کسی پدرش را دوست داشته باشد و از او تجلیل کند، چیز عجیبی نیست. هر چند که در فرهنگ مبتنی بر پیرسالاری و والدینسالاریِ جوامع شرقی، ما معمولا از والدین خودمان تعریف و تمجید میکنیم. ولی به هر حال پارهای از این تجلیلها صادقانه بیان میشوند و حتما صحت هم دارند.
بن لادن مردی بود که به هر دلیل، به این نتیجه رسیده بود که غربیها را باید به شکل انبوه و فلهای کشت تا دولتهای غربی بساطشان را از جهان اسلام جمع کنند و بروند پی کارشان. تروریسم او، برخلاف تروریسم نسل قبلی جهادگران مسلمان در کشورهای اهل سنت، به قول مرحوم دکتر فیرحی، خصلت فلهای داشت.
یادم است که استاد فیرحی در کلاس «بنیادگرایی اسلامی»، در دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، توضیح میداد مبارزانی مثل خالد اسلامبولی، افراد خاص را ترور میکردند. مثلا انور سادات را. چون آنها به عملکرد آن فرد خاص، اعتراض داشتند و بقای او را به زیان مسلمین میدانستند؛ اما بن لادن و سازمان تحت رهبریاش، القاعده، و البته سایر بنیادگرایان اسلامی در قرن بیستویکم، لزوما با فردی که ترور میکردند، مشکل نداشتند ولی آن ترور را برای تحقق اهدافشان مفید میدانستند.
هدف اصلیشان هم دست کم غربزدایی از جهان اسلام بود. اما در نهایت در پی نابودی غرب بودند. یعنی غربزدایی از کل جهان، هدف غایی و نهاییشان بود؛ چراکه غرب را تمدنی اهریمنی میدانستند. این نکته را در سریال هوملند نیز به خوبی میتوان دید. در سکانس دیدنیِ گفتوگوی ابونظیر با یکی از جاسوسهای سازمان سیا.
ابونظیر یک مسلمان بنیادگرای برجسته بود که به کری متیسیون، جاسوس سازمان سیا، گفت: ما آن قدر با شما میجنگیم تا تمدن شما را نابود کنیم. مهم نیست این کار چقدر طول میکشد. صد سال، دویست سال یا بیشتر؟ ولی بالاخره شما و تمدنتان را نابود میکنیم. (نقل به مضمون)
از موضوع اصلی دور نشویم. نکته این بود که بن لادن معتقد بود دولتهای غربی ربط عمیقی به ملتهای غربی دارند و ملت آمریکا در قبال حضور دولت آمریکا در خاورمیانه و سایر نقاط جهان اسلام مسئولیت دارد؛ بنابراین نیازی نیست که فقط رئیسجمهور یا وزیر خارجۀ آمریکا و یا سفیر این کشور در فلان کشور اسلامی را بکشیم؛ باید با یک کشتار گسترده در دل جامعۀ آمریکا، به مردم این کشور حالی کنیم که اگر میخواهید چنین لطماتی نخورید، باید بساط دولتتان را از عربستان و قطر و بحرین و کجا جمع کنید.
در واقع افرادی مثل بن لادن با شخص خاصی دشمنی نداشتند. آنها در وهلۀ نخست در پی بیرون راندن نظامیان آمریکایی از کشورهای اسلامی و کوتاه کردن دست نفوذ کشورهای غربی از ممالک جهان اسلام بودند. هدف ایدهآلشان هم نابودی تمدن غرب بود. ولی نابودی تمدن غرب لزوما به معنای نابودی یکایک مردم مغربزمین نیست در نگرش بنیادگرایان اسلامی. آنها با لیبرالیسم و دموکراسی دشمنی دارند و معتقدند اگر سایۀ اسلام بر سر تمام مردم جهان گسترده شود، غربیها نیز ناچارند مطابق ارزشهای اسلامی زندگی کنند.
فارغ از اینکه درک مسلمین بنیادگرا از دین چقدر درست است یا نادرست، افرادی نظیر بنلادن و ابوبکر بغدادی و… معمولا در برخورد نزدیک، برای پیروانشان جذابیت دارند. به هر حال شما اگر به کلی عاری از جاذبههای شخصیتی باشی، نمیتوانی انبوهی از مردان و زنان را دور خودت جمع کنی و رهبر آنها شوی.
چنین رهبرانی معمولا در برخوردهای شخصی حلم و سلم دارند و با سکینه و طمأنینه میگویند و میشنوند و مینگرند. این ویژگیهای شخصیتی، چه در ابونظیرِ سریال هوملند چه در حسن صباحِ سریال حشاشین به خوبی به تصویر کشیده شده است. همین خصائص نقش موثری در ایجاد تحول شخصیتی و عقیدتیِ مخاطبانی دارد که تازه با آنها آشنا شدهاند.
اگرچه قصۀ جذب نیرو از سوی گروههای بنیادگرا بسیار فراتر از کاراکتر کاریزماتیک رهبران این گروههاست، یعنی علل اجتماعی و دلایل سیاسی و ایدئولوژیک هم دارد، ولی به هر حال از جنبۀ روانشناسانۀ ماجرا نیز نباید غافل بود.
به هر حال فارغ از رابطۀ پدر و فرزندی، عجیب نیست که پسر بن لادن مجذوب پدرش باشد. وقتی که بن لادن کشته شد، جمع زیادی از مسلمین در پاکستان صف بستند و در حالی که میگریستند، برایش نماز خواندند. اگر او هیچ جاذبهای نداشت، چرا باید آنها چنان نمازی برایش میخواندند. وقتی که غریبهها آن طور مجذوب بن لادن بودند، چه جای عجب که پسرش هم کم و بیش مجذوب او باشد و او را بستاید؟
اما از دید دولت فرانسه، پسر بن لادن کسی را ستوده که معتقد بود هیچ اشکالی ندارد اگر دو برج را در آمریکا بر سر افراد حاضر در آن برجها خراب کنیم و سههزار غیرنظامی درجا کشته شوند. قاعدتا بن لادن اگر دستش گشودهتر بود، در کشتار میلیونها نفر از مردم آمریکا نیز تردیدی به خود راه نمیداد؛ چراکه او برای کشتن شهروندان دولتهای غربی، فلسفهای داشت و آن اینکه، این شهروندان، با رأیی که در انتخابات میدهند، با رضایتی که به بقای دولت آمریکا یا بریتانیا یا فرانسه و… دارند، در پیدایش و تداوم این دولتها نقش دارند و لاجرم در قبال عملکردشان هم مسئولاند.
از نظر بن لادن، انفجارهای ۱۱ سپتامبر، چیزی جز بازگشت بومرنگی نبود که ملت آمریکا قبلا پرتاب کرده بود؛ بومرنگی که پس از «خرابکاری در خاورمیانه»، به سمت ملت آمریکا برگشت.
این نگرش البته نادرست است، ولی در این یادداشت قصد پرداختن به دلایل نادرستی آن را نداشتیم. غرض این بود که یادآور شویم ستایش بن لادن، از نظر دولت فرانسه، ستایش فردی است که کشتار فلهای مردم جهان غرب را روا میدانست؛ بنابراین جای چنین ستایشگری در غرب نیست. دست کم دولت فرانسه از حق قانونی خودش استفاده کرد و پسر بن لادن را از قلمرو خودش اخراج کرد.
عمر پسر اسامه، در سن ۴۲ سالگی، قطعا میدانست ذکر خیر پدرش در فلان شبکۀ اجتماعی، یک پست یا کامنت عادی قلمداد نخواهد شد و تبعات سیاسی خواهد شد. کار او تقریبا به این ماننده است که در آینده، کسی در کشور فلسطین، از نتانیاهو به نیکی یاد کند. و یا یک مغول به ایران بیاید و در اینستاگرامش از چنگیرخان تجلیل کند. یا یک عراقی ساکن ایران، پست و کامنت منتشر کند به نفع صدام!
فیالجمله باید گفت جهان غرب زبالهدان خاورمیانه نیست. ولی اگر الان تا حدی چنین شده، این وضع تقصیر خود دولتهای غربی است که سیاست درهای باز را در قبال پناهجویان و مهاجران خاورمیانه اتخاد کردهاند. اتخاد این سیاست البته یکسره دلایل حقوق بشری ندارد و به ضرورت جذب «نیروی کار» هم مربوط است.
از این حیث میتوان ملل غربی را نیز در اتخاذ سیاست درهای باز از سوی دولتهایشان در قبال پناهجویان و مهاجران خاورمیانهای مقصر دانست؛ چراکه بسیاری از مردان و زنان غربی اززاد و ولد میپرهیزند تا فرصت بیشتری برای لذت بردن از زندگی داشته باشند.
این افراد تاثیر اگوئیسم و اپیکوریسم خود را در اتخاذ سیاست «پناهجوپذیریِ گسترده» نادیده میگیرند و وقتی با انبوه مردمان تازهرسیدۀ ناهمگون با فرهنگ غربی مواجه میشوند، صدایشان درمیآید که هویت اروپایی ما در حال از دست رفتن است و بنابراین به احزاب راستگرای افراطی متمایل میشوند.
نویسنده: هومان دوراندیش