جوان ۲۲ ساله که ساعت ۴ بامداد روز گذشته وارد کلانتری مصلای مشهد شده بود با بیان این مطلب، راز یک جنایت هولناک را فاش کرد و گفت: پسر۱۰ ساله را سوار موتورسیکلت کردم و او را به بهانه خرید «توله سگ» به اطراف روستای گوارشک بردم. سپس از «محمد» خواستم درون چاه را نگاه کند، اما در یک لحظه او را به داخل چاه انداختم و به خانه مادرم بازگشتم ...
به گزارش خراسان، در پی اظهارات وحشتناک این جوان ۲۲ ساله، عوامل انتظامی بی درنگ با قاضی ویژه قتل عمد مشهد تماس گرفتند و ماجرای هولناک مذکور را بازگو کردند.
برای لحظاتی سکوت در دو سوی خط حکمفرما شد. تردید قاضی دکتر صادق صفری بر آن بود که ماجرا باید از طریق بازپرس کشیک پیگیری میشد، ولی فرضیه زنده بودن پسر بچه در صورت درستی خبر، افکارش را به هم ریخت. این بود که دستور اعزام امدادگران اورژانس و آتش نشانی را در حالی صادر کرد که «محمد یونس» (متهم) نیز با دستبندهای فولادینی که بر دستانش حلقه شده بود در کنار عوامل انتظامی قرار گرفت و دقایقی بعد خودروهای پلیس و امدادگران آژیرکشان به سمت بیابانهای اطراف روستای گوارشک حرکت کردند. مسیر خاکی و طولانی به محل یک زمین کشاورزی رسید و امدادگران با اشاره متهم در کنار دیواری بزرگ توقف کردند.
خیلی زود امدادگران آتش نشانی تجهیزات امدادی را بیرون کشیدند و بدین ترتیب یکی از امدادگران جوان، طناب را به دور کمرش بست و راهی چاه تاریک شد، اما بر خلاف همه تصورات، چاه بسیار عمیق بود به طوری که دیگر صدای امدادگر به گوش نمیرسید. بررسیهای مقدماتی نشان داد چاه مذکور حداقل ۱۰۰ متر عمق دارد. در حالی که تلاشها برای نجات جان کودک ۱۰ ساله ادامه داشت قاضی ویژه قتل عمد نیز از راه رسید و همه حاضران مضطرب و نگران چشم به سیاهی چاه دوختند. متهم ۲۲ ساله نیز کنار خودروی پلیس نظارهگر این حادثه دلهره آور بود. دقایق به کندی سپری میشد و زمزمههای دعاگونه امدادگران، آسمان را هم به راز ونیاز وادار میکرد؛ اما ناگهان همه امیدها فرو ریخت و پیکر بی جان کودک مذکور درحالی از عمق ۱۰۰ متری چاه بیرون کشیده شد که شکستگیهای وحشتناک روی سر و گردن او نمایان بود. انوار طلایی خورشید از پشت کوهها خودنمایی میکردند که قاضی صفری به دادسرا بازگشت و عوامل انتظامی نیز متهم را به شعبه ویژه پروندههای جنایی هدایت کردند.
ساعتی بعد «محمدیونس-ع» مقابل میز عدالت ایستاد و به قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب گفت: حدود ۴ ماه قبل با زن ۳۶ سالهای در یکی از رستورانها آشنا شدم. او که در آن رستوران مشغول کار بود، خودش را مطلقه معرفی کرد و به من گفت که در دوران نامزدی از شوهرش طلاق گرفته است. به همین خاطر هم من به او نزدیک شدم و ارتباط ما در حالی به عقد موقت رسید که تازه فهمیدم او ۲ پسر ۱۶ و ۱۰ ساله دارد. با وجود این به آن زن علاقهمند بودم چراکه خودم نیز به خاطر اعتیاد سوابق کیفری داشتم. در همین حال احساس کردم پسر ۱۰ ساله او از ازدواج من و مادرش راضی نیست و بهانهگیری میکند. این بود که برای جلب رضایت او، قول دادم برایش یک توله سگ، معروف به «گرگی» بخرم. ساعت ۹ صبح دوشنبه، پسر ۱۰ ساله همسر صیغهای ام را سوار موتورسیکلت کردم و به طرف پنجراه به راه افتادم. آن جا چند قرص ترامادول (داروی مخدر دار) خریدم و آنها را مصرف کردم. سپس «محمد» را نزد یکی از دوستانم بردم که در خیابان شهید شیرودی میوه فروشی دارد. بعد از آن به منزل خواهرم در بولوار پیروزی بازگشتم. عصرهنگام بود که دوباره پسر همسرصیغهای ام را از میوه فروشی دوستم سوار موتورسیکلت کردم و به طرف روستای گوارشک به راه افتادم. وقتی کنار چاه مذکور رسیدیم به او گفتم یک سگ چندتوله درون چاه دارد. وقتی او به داخل چاه نگاه کرد، ناگهان او را با سر به داخل چاه انداختم و بعد هم به خانه مادرم رفتم و درآن جا خوابیدم. نیمه شب بود که به دلیل استرس و نگرانی از خواب پریدم و ماجرا را برای مادرم بازگو کردم. او هم به خاله و پسرخاله ام خبر داد که بدین ترتیب همه به طرف چاه رفتیم، ولی نمیدانستیم چه کار باید بکنیم. به همین خاطر و با پیشنهاد اطرافیانم به کلانتری مصلی رفتم و ماجرا را بازگو کردم.
در پی اعترافات تلخ، اما بی رحمانه ناپدری ۲۲ ساله، وی با دستور قاضی ویژه قتل عمد، در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی مشهد قرار گرفت تا بررسیهای تخصصی درباره زوایای پنهان این جنایت هولناک زیر نظر سرهنگ، ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمدآگاهی) ادامه یابد.