حقیقت بزرگ عصر ما (که تنها شناخت آن کافی نیست، اما بدون شناخت آن نمیتوان هیچ حقیقت مهم دیگری را یافت). چه فایده دارد با شهامت چیزی بنویسیم که این نتیجه از آن ناشی شود که وضعیتی که در آن فرو میرویم بربریت است (چیزی که حقیقت دارد)، اگر که روشن نباشد که چرا ما در این موقعیت قرار گرفتهایم؟
به گزارش انصاف نیوز، توضیح مترجم، وحید صمدی: مقاله زیر را برتولت برشت در سال ۱۹۳۸ در پاریس نگاشت. در شرایطی که در بخشی از اروپا بربریت سرمایهداری چهره خود را در فاشیسم به نمایش گذاشته بود. باوجود گذشت بیش از ۷۵ سال از آن تاریخ این مقاله هنوز از جهات بسیاری بیانگر واقعیات جهان کنونی است. نهتنها بر ابعاد مشکلاتی که برشت برای بیان حقیقت برمیشمارد افزودهشده بلکه وارونگی مناسبات حاکم آنچنان مهر خود را بر همهچیز زده که حقیقت نیز همچون دیگر کالاها در بازار عرضه میشود و جستجو و بیان آن دیگر دغدغهای بیهوده است. ازاینرو شاید امروز فهم این گفته برشت راحتتر باشد که ما «در عصری زندگی میکنیم که سرنوشت انسان به دست انسان سرشته میشود»؛ و معنای این گفته وی چیزی نیست جز اینکه آنچه را که امروز انسان به دست خود میسازد، خود او را به مهمیز میکشد و به قهقرا میبرد.
علاوه بر این برشت در این مقاله بهخوبی کارکرد مشترک دموکراسی و فاشیسم در خدمت به پدیدهای واحد را به تصویر میکشد. امری که امروز نیز بهوضوح قابلمشاهده است. علاوه بر این آنچه را که وی در مورد جمعیت تبعیدیان بیان میکند، چه از زاویه تعلقخاطر آنان به دموکراسی و چه به لحاظ تبیینشان از فاشیسم و بربریت و چه از نظر نقشی که آنان بهعنوان ابزاری در دست دموکراسیهای میزبان بر علیه کشورهای رقیب دارند، به طرزی شگفت با شرایط حاضر همخوان است.
عنوان مقاله برشت «پنج مشکل در نوشتن حقیقت» است که از سوی مترجم با اخذ معنایی عامتر به «پنج مشکل در بیان حقیقت» ترجمهشده است. برشت خود نیز در متن مقاله بارها به همین ترتیب عمل کرده و بهجای «نوشتن»، بیان کردن یا» سخن گفتن» را بهکاربرده است. باوجوداین هر جا که در متن «نوشتن» توسط مترجم با واژه «بیان» جایگزین شده است، این واژه در داخل گیومه جا دادهشده است.
«نویسنده نباید در برابر قدرتمندان سر خم کند، او نباید ضعفا را فریب دهد. البته تسلیم نشدن به اقویا و خیانت نکردن به ضعفا سخت است.»
برتولت برشت این نوشته را برای انتشار در آلمان هیتلری به تحریر درآورد. این نوشته توسط انجمن حمایت از نویسندگان آلمان در شماره ویژه نشریه ضد فاشیستی «عصر ما» منتشر شد.
هرکس که امروز بخواهد با دروغ و جهالت مبارزه کند و به «بیان» حقیقت دست یازد، باید اقلاً بر پنج مشکل چیره شود. باید شهامت «بیان» حقیقت را داشته باشد، حتی اگر همهجا سرکوب شود. باید از درایت شناخت حقیقت برخوردار باشد، حتی اگر در همهجا بر آن سرپوش گذاشته شود. باید هنر به کار بردن حقیقت را بهعنوان یک سلاح داشته باشد؛ و توان شناخت وانتخاب کسانی که حقیقت در دستانشان مؤثر واقع میشود؛ و همچنین تدبیر و زرنگی لازم برای اینکه حقیقت را در میان آنان ترویج کند. این دشواریها برای کسانی که تحت شرایط فاشیسم مینویسند عظیمند؛ اما برای آنهایی هم که تحت تعقیب یا در حال فرارند و حتی برای کسانی نیز که در کشورهای آزاد بورژوایی مینویسند وجود دارند.
البته بدیهی به نظر میرسد که کسی که مینویسد باید حقیقت را بنویسد بدین معنا که آن را منکوب نکند و مسکوت نگذارد یا اینکه چیزی خلاف واقع را بیان نکند. او نباید در برابر قدرتمندان سر خم کند و ضعفا را بفریبد. البته سر خم نکردن در برابر اقویا خیلی دشوار است و فریب دادن ضعفا خیلی سودمند. مالکین را رنجاندن به معنای انکار مالکیت است. صرفنظر کردن از مزد کاری که انجام میدهی، در برخی مواقع به معنای انصراف از کار است؛ و امتناع کردن از معروفیت در کنار اقویا، در اغلب موارد یعنی کلاً روی گرداندن از شهرت. برای این کارها شهامت لازم است. دوران بیدادهای بزرگ، اغلب دورههایی هستند که صحبت از امور سترگ و والا در میان است.
در این دورهها در میانهٔ یک هیاهوی قوی حاکی از اینکه لزوم فداکاری و جانبازی مسئله اصلی است، سخن گفتن از امور جزئی و کوچکی همچون تغذیه و محل سکونت کارگران به شهامت نیاز دارد. وقتی که کشاورزان شرافت باران میشوند، سخن گفتن از ماشین و علوفه ارزان برای سبک کردن کار شریف شهامت میطلبد. هنگامی که از هر فرستندهای فریاد برمی خیزد که انسان بدون دانش و آموزش بهتر از انسان آگاه است، آن گاه طرح این پرسش که: برای چه کسی بهتر است؟! شهامت میخواهد. وقتی که از نژادهای کامل و ناکامل سخن میرود، طرح این سؤال محتاج شهامت است که آیا گرسنگی و جهل و جنگ، ناهنجاریهای ناگوار به بار نمیآورند؟!
همچنین برای گفتن حقیقت در باره خودمان نیز شجاعت لازم است؛ در باره خودمان، شکست خوردگان. بسیاری از کسانی که تحت آزار و تعقیب قرار گرفتهاند توانایی فهم اشتباهاتشان را از دست دادهاند. تعقیب و پیگرد در نظر اینان بزرگترین بی عدالتی است. تعقیب کنندگان به این دلیل خبیث هستند که دیگران را تحت تعقیب قرار میدهند؛ آنها، تعقیب شوندگان نیز به خاطر خوبیشان تحت آزار قرار گرفته و فراریاند؛ اما این خوبی، مغلوب شده است، شکست خورده، بازمانده و بنابر این یک خوبیِ ضعیف، بد، ناپایدار و غیر قابل اعتماد است. به این دلیل که قابل قبول نیست که بهخوبیها عجز را نسبت دهیم آنچنان که به بارا ن خیسیاش را.
گفتن اینکه خوبها نه به دلیل خوب بودن بلکه به دلیل ضعیف بودن مغلوب شدهاند شجاعت میخواهد.
بدیهی است که در مبارزه با دروغ، باید حقیقت «بیان» شود و حقیقت نمیتواند چیزی کلی، متعالی و چند پهلو باشد. درست از همین طرز کلی، عالی و چند پهلو است که خلاف حقیقت ناشی میشود. وقتی درباره کسی گفته میشود که «او حقیقت را گفت»؛ بدین معنی است که در ابتدا کسانی یا افراد زیادی چیز دیگری گفتهاند؛ دروغ یا کلی گویی؛ اما این فرد حقیقت را گفته است؛ موضوعی عملی و واقعی؛ موردی غیر قابل انکار که به مسئله اصلی مربوط است.
کلی گویی و گله کردن درباره شرارت و غلبه خشونت بر جهان و تهدید کردن به پیروزی معنویت در بخشی از جهان که هنوز سخن گفتن مجاز است به شهامت کمی نیاز دارد. این جا بسیاری وانمود میکنند که گویی سلاحها به سویشان نشانه رفته است. در حالی که فقط دوربینهای اپرا آنها را هدف گرفتهاند. اینها مطالبات کلی اشان را در دنیای دوستان و افراد بی خطر فریاد میزنند. عدالتی کلی را برای کسانی مطالبه میکنند که هیچگاه برای آنها کاری نکردهاند؛ و آزادیای عام را برای دریافت سهمی از غنیمتی میخواهند که از مدتها پیش با آنها قسمت شده است. اینها حقیقت را چیزی تصور میکنند که ملودی زیبایی دارد. اگر حقیقت اندکی آماری، خشک و واقعی باشد، چیزی باشد که برای کشف آن زحمت و مطالعه لازم است، در نظرشان حقیقت نیست، چیزی نیست که آنها را در خلسه فرو برد. آنها فقط در ظاهر حقیقت را میگویند. بیچارگی آنان این است: آنها حقیقت را نمیدانند.
از آن جا که به خاطر سرکوب، «بیان» حقیقت در همهجا دشوار است، برای اغلب مردم مسئله اصلی این است که آیا حقیقت «بیان» میشود یا خیر. فکر میکنند که برای بیان حقیقت فقط شجاعت لازم است، آنها دومین مشکل، یعنی مسئله یافتن حقیقت را فراموش میکنند. نمیتوان ادعا کرد که یافتن حقیقت آسان است.
در ابتدا فهم این موضوع آسان نیست که بیان کدام حقیقت ارزشمند است. برای مثال اکنون در برابر دیدگان دنیا بزرگترین کشورهای جهان این چنین آشکار یکی پس از دیگری در بربریتی عظیم غرق میشوند. در عین حال هرکسی میداند که جنگ داخلیای که با وحشتناکترین وسایل تدارک میشود، هر لحظه ممکن است به جنگی خارجی بدل شود؛ جنگی که از این قسمت جهان تلی از خاک بر جای بگذارد. این بدون شک یک حقیقت است؛ اما مسلماً حقایق بیشتری نیز وجود دارند. برای مثال این هم به دور از حقیقت نیست که صندلیها نشستنگاهی دارند و باران از بالا به پایین میبارد. بسیاری از شاعران حقایقی از این دست میسرایند. آنها به نقاشانی شبیهاند که دیوارههای کشتیای در حال غرق شدن را با تصاویری از گل و بلبل و میوه جات میآرایند. همان سبک هنری طبیعت بیجان-stilleben.
بزرگترین مشکل ما، برای آنها وجود ندارد؛ وجدانشان هم راحت است؛ در برابر قدرتمندان بی تفاوت و در برابر فریاد ستمدیدگان بدون قید، بر تابلوهایشان رنگ میزنند. بی معنا بودن رفتارشان در خودشان بدبینی «عمیقی» تولید میکند که آن را به قیمت خوبی میفروشند. بدبینیای که باید در واقع بیشتر برای دیگران و به خاطر وجود چنین اساتید و چنین معاملاتی مصداق داشته باشد. با تمام اینها تشخیص فوری این مسئله هم ساده نیست که حقایق آنان درباره چیزهایی همچون صندلی یا باران است. آوای حقایقشان معمولاً طور دیگری است، شبیه حقایقی است درباره امور مهم. به این دلیل که در حال حاضر معنای خلاقیت هنری در این نهفته است که به امور [نامربوط]اهمیت عطا شود.
تازه وقتی دقیق مینگریم، متوجه میشویم که آنها فقط میگویند: یک صندلی یک صندلی است و هیچ کس قادر نیست برعلیه اینکه باران به سمت پایین میبارد، «کاری کند».
این افراد حقیقتی را نمییابند که ارزش «بیانش» را داشته باشد.
دیگرانی هم هستند که واقعاً به ضروریترین مسائل میپردازند و از قدرتمندان و فقر نمیترسند؛ باوجوداین از یافتن حقیقت عاجزند. این دسته با کمبود دانش مواجهند. از موهوماتی کهنه و از تعصباتی آشنا که در ایام گذشته اغلب درفرمی زیبا شکل گرفته سرشارند. دنیا برایشان بیش از حد بغرنج است. واقعیات را نمیشناسند و روابط را نمیفهمند. [برای کشف حقیقت]علاوه بر نگرش، دانشهای قابل کسب و متدهای قابل یادگیری مورد نیاز است. در این دوران آشفتگی و دگرگونیهای بزرگ، شناخت دیالکتیک ماتریالیستی، اقتصاد و تاریخ برای همه نویسندگان الزامی است. مواردی که در صورت وجود پشتکار و جدیت لازم از طریق کتابها و دستورالعملهای عملی قابل کسب هستند.
میتوان حقایق زیادی را [یا حداقل]بخشی از حقیقت یا موضوعاتی را که به دریافت حقیقت میانجامند به شیوههایی ساده کشف نمود. داشتن متد در تحقیق خوب است، ولی یافتن حقیقت بدون متد و حتی بدون تحقیق هم ممکن است؛ اما با چنین روند تصادفیای به سختی میتوان به ارائه چنان تصویر شفافی از حقیقت نائل شد که انسانها براساس آن دریابند که چگونه باید عمل کنند. کسانی که فقط وقایع کوچکی را مینویسند، قادر نیستند که امور این دنیا را به پراتیکی برای تغییر هدایت کنند؛ اما منظور ازحقیقت فقط همین است و نه چیزی دیگر. این افراد که مایلند حقیقت را بنویسند، رشد نیافتهاند.
اگر کسی آمادگی نوشتن حقیقت را دارد و قادر است که آن را بشناسد، [در برابر او]هنوز سه مشکل دیگر باقی است.
حقیقت باید به خاطر پیامدهایش برای عمل بیان شود. یک مثال از حقیقتی که از آن پیامد عملیای قابل استنتاج نیست و یا میتواند به پیامدی نادرست منجر گردد، این نگرش متداول است که در بسیاری از کشورها شرایطی ناگوار حاکم است که از بربریت ناشی میشود. مطابق این نگرش فاشیسم موجی از بربریت است که با عنصر خشونت بر سر برخی کشورها نازل شده.
بنابر این درک، فاشیسم قدرتی تازه در میان سه قدرت است و در کنار (و بالاتر از) کاپیتالیسم و سوسیالیسم قرار دارد. بر این اساس نه فقط جنبش سوسیالیستی، بلکه کاپیتالیسم هم میتواند بدون فاشیسم همچنان وجود داشته باشند و غیره. مسلماً این یک ادعای فاشیستی است. نوعی تسلیم در مقابل به فاشیسم است. فاشیسم فازی تاریخی است که سرمایهداری به آن وارد میشود؛ از این لحاظ چیزی نو و درعین حال کهنه است. این خود کاپیتالیسم است در کشورهای فاشیستی که الان دیگر به صورت فاشیسم عرضه میشود و مبارزه با فاشیسم فقط در صورت مبارزه با کاپیتالیسم امکان پذیر است. بهعنوان عریانترین، مهاجمترین، خشنترین و شیادانهترین شکل کاپیتالیسم.
چه طور کسی که ادعای مخالفت با فاشیسم را دارد میخواهد حقیقت را درباره فاشیسم بیان کند، در حالی که هیچ چیز علیه سرمایهداری که فاشیسم را بوجود آورده نمیگوید. نتیجه عملی چنان حقیقتی به کجا خواهد انجامید؟
کسانی که علیه فاشیسماند بدون آن که علیه کاپیتالیسم باشند، آنها که از بربریتی مینالند که از بربریت ناشی میشود، شبیه کسانی هستند که میخواهند سهمشان را از گوساله بخورند؛ اما گوساله نباید ذبح شود. آنها میخواهند گوساله را بخورند، اما خونش را نبینند. آنها خشنود خواهند شد اگر قصاب پیش از قسمت کردن گوشت دستهایش را بشوید. آنها برعلیه مناسبات مالکیتی نیستند که بربریت را ایجاد کرده، فقط علیه [خود]بربریتند. آنها صدایشان را علیه بربریت بلند میکنند و این کار را در ممالکی انجام میدهند که همان مناسبات مالکیت حاکم است. جایی که، اما قصاب هنوز پیش از قسمت کردن گوشت دستهایش را میشوید.
ممکن است برای مدتی کوتاه و تا زمانی که شنوندگان باور دارند که در کشورهای خودشان بربریتی پیش نخواهد آمد، اتهامات با صدای بلند بر علیه این بربرمنشی مؤثر واقع شوند. کشورهای معینی هنوز قادرند که مناسبات مالکیت در سرزمین خود را با وسایلی مؤثر، اما با خشونتی کمتر نسبت به دیگر کشورها محافظت کنند. دموکراسی برای آنان هنوز همان کاری را میکند که خشونت باید برای دیگران انجام دهد؛ یعنی تضمین مالکیت بر ابزار تولید. انحصار بر کارخانجات، معادن و زمینها درهمهجا شرایط بربریت را ایجاد میکند؛ باوجوداین [در برخی کشورها]کمتر قابل رؤیت است. بربریت قابل رؤیت میگردد به محض آن که محافظت از انحصارات دیگر فقط با خشونت آشکار ممکن باشد.
در برخی از کشورها برای حفظ بربریتِ انحصارات نیازی به صرفنظر کردن از تضمینهای رسمی حکومت قانون و همچنین چشم پوشی از مطلوبیتهایی همچون هنر، فلسفه و ادبیات نیست. از آن جا که این کشورها در جنگ آتی منافعی دارند، با کمال میل به میهمانانشان که کشور خود را به خاطر چشم پوشی از چنین مطلوبیتهایی محکوم میکنند گوش فرا میدهند. آیا باید پذیرفت که اینان حقیقت را دریافتهاند، زیرا به طور مثال با صدای بلند به مبارزهای بی امان با آلمان فرا میخوانند؟ «زیرا که این، کشور واقعی شیطان در عصر حاضر، شعبهای از دوزخ و محل اقامت دشمنان مسیح است»؟ بهتر است بگوییم که اینان مردمی نابخرد، درمانده و زیان بار هستند؛ زیرا پیامد این چرندیات این است که این سرزمین (آلمان) باید ریشه کن شود. همه کشور با تمام انسانهایش؛ زیرا گاز سمی هنگام کشتن به دنبال مجرمین نمیگردد.
آدم سطحی که حقیقت را نمیشناسد عموماً خود را زمخت و غیر دقیق بیان میکند. او درباره آلمانیها چرند میگوید و از دست شیطان شاکیست. شنونده در بهترین حالت نمیداند که چه باید بکند. آیا باید تصمیم بگیرد آلمانی نباشد؟ آیا اگر او خوب باشد دوزخ ناپدید خواهد شد؟ سخن گفتن از بربریتی که از بربریت ناشی میشود نیز از این نوع چرندیات است. بربریت از بربریت منتج میشود و توسط فرهنگ و مدنیتی متوقف خواهد شد که از تربیت و آموزش ناشی میشود. همهٔ اینها کاملاً کلی گوییست [و]به خاطر پیامدهای عملیاش گفته نشده و اساساً برای «هیچ کس» بیان گردیده است.
این چنین توصیفاتی فقط عناصر اندکی از مجموعهٔ علل را ارائه میدهند و نیروهای محرکه معینی را بهعنوان نیروهای غیر قابل کنترل تعریف میکنند. چنین توضیحاتی حاوی ابهامات زیادی هستند که نیروهای بوجود آورنده فاجعه را پنهان میدارند. با تابیدن کمی نور، انسانها بهعنوان مسبب این فجایع ظاهر میشوند. به خاطر آن که ما در عصری زندگی میکنیم که سرنوشت انسان به دست انسان سرشته میشود.
فاشیسم یک فاجعه طبیعی نیست که از طبیعت انسانها به سادگی قابل فهم باشد؛ اما حتی در برخورد با بلایای طبیعی نیز روشهای تبیینی وجود دارند که درشان انسانند، زیرا که به تمامی توان مبارزاتی انسان رجوع میدهند.
پس از زلزله بزرگی که یوکوهاما را ویران کرد بسیاری از نشریات آمریکایی عکسهایی را متشر کردند که تلی از خاک را نشان میدادند. ازجمله تصویرِی با عنوان “steel stood” (فولاد سرپا مانده است) و حقیقتاً، کسی که در نگاه اول تنها ویرانی را دیده بود اکنون متوجه میشد که شرح تصاویر توجه را به ساختمانهای بلندی جلب کرده که همچنان سرپا بودند. از میان تبیینهایی که میتوان از یک زلزله ارائه داد، موارد مهم و بی نظیری از مهندسین ساختمان وجود دارند که جابجایی خاک، نیروی ضربه، گرمای قابل گسترش و ... را در نظر میگیرند و در سازه به کار میبندند تا در برابر زلزله مقاومت کند. کسی که میخواهد فجایع بزرگ فاشیسم و جنگ را که بلایایی طبیعی نیستند، تبیین کند باید حقیقتی معطوف به عمل را خلق کند. او باید نشان دهد که این فجایع توسط کسانی که مالک ابزار تولید هستند برای انبوه انسانهای کارگری که فاقد این وسایلند ایجاد میشوند.
اگر کسی میخواهد در بیان حقیقت درباره شرایطی فاجعه بار موفق باشد، باید آن را طوری بنویسد که بتوان علل قابل اجتناب آن واقعه را شناخت. اگر این علل قابل اجتناب شناخته شوند میتوان با این شرایط مصیبت بار مبارزه کرد.
در طی قرنها سنت معامله با نوشتجات در بازار عقاید و روایتها که طی آن نگرانی نویسنده درباره انتشار نوشتهاش برطرف شد، در نویسنده این تصور بوجود آمد که مشتری یا خریدار [یا]واسطه، نوشته را به دیگران منتقل میکند. او فکر میکرد که: من میگویم و آن کس که بخواهد بشنود، میشنود. در واقع او گفت؛ و آنان که قادر به پرداخت [پولش]بودند، او را شنیدند. صحبتهایش توسط همه شنیده نشد؛ و کسانی که آن راشنیدند، نخواستند همهاش را بشنوند. در این باره هرچند هنوز اندک، اما خیلی گفته شده است. من میخواهم در این جا فقط تاکید کنم که یک «نوشته» از «برای کسی نوشتن» بوجود میآید. حقیقت را نمیتوان فقط نوشت؛ باید آن را تماماً برای کسی نوشت که با آن بتواند کاری را آغاز کند. شناخت حقیقت یک فرایند مشترک نویسنده و خواننده با یکدیگر است. برای خوب گفتن باید بتوان خوب شنید و چیزهای خوب را شنید. حقیقت باید با تأمل گفته و با تأمل شنیده شود؛ و برای ما نویسندگان این مهم است که به چه کسی حقیقت را میگوییم و چه کسی آن را به ما میگوید.
ما باید حقیقت درباره وضعیت فاجعه بار را به کسانی بگوییم که این موقعیت برای آنان بیشترین مصیبت را به بار میآورد؛ و باید آن را از طریق آنها یاد بگیریم. نباید فقط مردمی با گرایشی معین را مورد خطاب قرار داد، بلکه باید با مردمی نیز صحبت نمود که این گرایش با شرایط زندگیشان تناسب دارد. [با در نظر گرفتن اینکه]شنوندگان شما هم متحول میشوند! حتی جلادان هم ممکن است مخاطب باشند اگر که مزد دار زدن دیگر پرداخت نگردد یا اینکه خطر این کار خیلی زیاد شود. دهقانان بایرن مخالف هرنوع انقلابی بودند، اما هنگامی که جنگ به درازا کشیده بود و جوانانی که به خانه برمی گشتند جایی در مزرعه نمییافتند، جذبشان به انقلاب امکان پذیر شد.
این برای نویسنده مهم است که آهنگ حقیقت را به حق ادا کند. معمولاً لحنی نرم و ترحم انگیز شنیده میشود؛ لحن کسانی که آزارشان به مگسی هم نمیرسد. بیچارهای که این لحن را میشنود، بیچارهتر میشود. افرادی که چنین لحنی دارند شاید دشمن نباشند، اما مسلماً همرزم نیستند. حقیقت رزمنده است. او فقط با ناراستی مبارزه نمیکند، بلکه با انسانهایی هم میجنگد که آن را میگسترانند.
بسیاری مغرور از اینکه شهامت بیان حقیقت را دارند، خشنود از اینکه آن را یافتهاند، شاید خسته از کار شکل دادن به حقیقت بهعنوان حربهای برای عمل، بی تاب در انتظار دسترسی به کسانی [نشستهاند]که به خاطر منافعشان از حقیقت دفاع کنند. آنان نیازی نمیبینند که اکنون ترفند یا تدبیر خاصی را نیز برای ترویج آن بکار برند. بدین ترتیب آنها به پایان کارشان میرسند. در همه زمانها وقتی که حقیقت سرکوب و پنهان میشده برای گسترش آن حیله به کار رفته است. کنفوسیوس یک تقویم تاریخ میهنپرستی جعل کرد. او فقط لغات معینی را تغییر داد؛ مثلاً آنجا که گفته شده بود «فرمانروای کان فیلسوف وان را کشت، زیرا که او چنین و چنان گفته بود» او بهجای کلمه «کشت» کلمه «به قتل رساند» را گذاشت. هر جا که نوشته بود فلان سلطان در سوءقصدی جان سپرد؛ بهجای کلمه «جان سپرد» مینوشت «به مجازات مرگ رسید». بدین ترتیب کنفوسیوس مسیری را برای تفسیر جدید تاریخ هموار نمود.
کسی که در دوران ما بهجای خلق، مردم (*) یا نفوس و بهجای زمین، زمین ملکی به کار میبرد از خیلی از دروغها حمایت نمیکند. او از کلمات، پوستهٔ رمزی پوسیدهشان را میزداید. لغت خلق به وحدت مشخصی ارجاع میدهد و بر منافع مشترکی دلالت دارد. این لغت باید تنها زمانی بکار رود که از خلقهای مختلف سخن میرود، زیرا حداکثر تنها آن زمان است که نوعی اشتراک در تعلقات قابل تصور است. مردم یک منطقه منافعی متفاوت، حتی متضاد دارند و این است حقیقتی که بر آن سرپوش گذاشته میشود. همچنین کسی که کلمه «زمین» را به کار میبرد و با بینی و چشمهایش مزرعه را وصف میکند، گویی از بوی خاک یا رنگش صحبت میکند، در حال تصدیق دروغ حاکمان است؛ زیرا مسئله بر سر حاصلخیزی زمین یا عشق انسان به آن و یا پشتکار او نیست. بلکه اساساً نرخ غلات و قیمت کار است که مطرح است.
کسانی که از زمین سود برداشت میکنند همانهایی نیستند که غله را برداشت میکنند. بوی خاک هم برای بورس سهام ناشناخته است. آنها بوی دیگری دارند. برعکس ملک یا زمین ملکی واژه درستی است؛ با آن کمتر میتوان فریب داد. برای لغت دیسیپلین (نظم) در آن جا که سرکوب حاکم است باید واژه تمکین یا اطاعت را انتخاب کرد؛ زیرا دیسیپلین بدون فرمانروا هم امکان پذیر است و از این نظر نسبت به کلمه اطاعت کمی اصالت در خود دارد؛ و بهتر از لغت شرف، واژه کرامت انسان است. با این واژه افراد به سادگی از میدان دید ناپدید نمیشوند. هرکسی میداند که چه اراذلی خود را به جلو میکشند تا از شرف یک ملت دفاع کنند! و سیرها چقدر سخاوتمندانه شرف را بین کسانی تقسیم میکنند که آنها را سیر کرده و خود گرسنهاند. ترفند و حیلهٔ کنفوسیوس امروز نیز کاربرد دارد. کنفوسیوس روندهای قضاوت ناموجه میهن پرستانه را با قضاوتی موجه جایگزین کرد. توماس مور اهل انگلستان در یک ایده تخیلی از کشوری مینویسد که در آن شرایط عادلانهای حاکم است. سرزمینی کاملاً متفاوت نسبت به کشوری که او در آن زندگی میکند، اما کشوری که او توصیف میکند منهای شرایطش خیلی به انگلستان شبیه است.
لنین که توسط پلیس تزاری تهدید میشد میخواست استثمار و تعدی اعمال شده توسط بورژوازی روسیه در جزیره ساخالین را تشریح کند. او ژاپن را بهجای روسیه نشاند و کره را بهجای ساخالین. روش بورژوازی ژاپن همه خوانندگان را به یاد روشهای روسیه در ساخالین میانداخت؛ اما این نوشته ممنوع نشد، چونکه ژاپن و روسیه دشمن بودند. [به همین ترتیب]خیلی از مسائل مربوط به آلمان که گفتنشان در آلمان مجاز نیست، بیانش در مورد اتریش مجاز است.
انواع و اقسام ترفندها وجود دارند که با آنها میتوان دولتی را که سوءظن دارد فریب داد.
ولتر با اعتقاد کلیسا به معجزه بدین صورت مبارزه کرد که شعری دلپذیر درباره دوشیزهٔ اورلئان سرود. او در این شعر معجزاتی را توصیف میکند که باید قطعاً اتفاق میافتادند تا ژاندارک در ارتش و در یک صومعه در میان راهبان مرد دوشیزه باقی بماند.
وی به خاطر ظرافت سبکش و با تصویرپردازی ماجراهای اروتیکی که خصیصه زندگی باشکوه حاکمان بود، آنها را اغوا نمود تا تن به افشای مذهبی بدهند که برای آنها وسیله چنین زندگی بی قیدی را فراهم کرده بود. بلی او بدین گونه این امکان را فراهم نمود که نوشتههایش از طرق غیر قانونی به دست آنهایی برسند که آن آثار برای آنها در نظر گرفته شده بودند. قدرتمندان خواننده آن اثار، از انتشارشان حمایت یا آن را تحمل کردند. بدین ترتیب آنها تن به افشای پلیسی دادند که از لذت جویی آنان دفاع میکرد؛ و [در یونان باستان نیز]لوکرتیوس کبیر با صراحت بیان میکند که او گسترش آتئیسم اپیکوری را تا حد زیادی وامدار زیبایی اشعارش است.
درواقع یک سطح ادبی بالا میتواند همچون حفاظی برای یک گفته باشد. با این وجود اغلب شک برانگیز هم هست. در این صورت ممکن است لازم باشد که عمداً سطح ادبی آن را پایین آورد. این برای مثال وقتی اتفاق میافتد که در فرمی حقیر از رمانی جنایی در جایی نامشخص، توصیفاتی از موقعیت ناگوار جاسازی شود. این چنین توصیفاتی در یک رمان جنایی تماماً توجیه پذیرند. شکسپیر بزرگ به دلایل بسیار کم اهمیتتری سطح ادبی [نوشتههایش]را کاهش داد هنگامی که سخنان مادر کوریولانوس با پسرش را که در مقابل سرزمین پدری قرار گرفته بود، عمداً سخیف و بی اثر نمود. شکسپیر در این جا نمیخواسته که کوریولانوس به دلایل واقعی یا با یک محرک عمیق، از نقشهاش باز بماند، بلکه او باید با انفعالی مشخص به عادتی کهنه تسلیم میشد.
در شکسپیر هم شاهد نمونهای از حقیقتی هستیم که با حیله و مکر ترویج میشود؛ و آن هنگامی است که آنتونیوس بر سر جنازه سزار سخن میگوید. آنتونیوس مدام تاکید میکند که بروتوس قاتل سزار، مردی شرافتمند است، اما وی کار بروتوس را هم شرح میدهد و تشریح کار او مؤثرتر از توصیف اوصاف عامل آن است. سخنران بدین گونه به حقایق مجال میدهد تا خود بر او چیره شوند. وی به آنها بلاغتی عالی میبخشد. [نویسندهای دیگر]جاناتان سویفت در جزوهای پیشنهاد میکند که برای آن که کشور به رفاه برسد میتوان کودکان فقرا را نمک سود کرد و گوشتشان را فروخت. او محاسبه دقیقی ارائه میدهد تا ثابت کند که اگر آدمی از چیزی نهراسد قادر خواهد بود ثروت زیادی بیاندوزد.
سویفت خود را به حماقت میزند. او با حرارت و دقت بسیار از نگرش نفرت آور معینی دفاع میکند و در یک سؤال کل رذالت آن نگرش را برای همه قابل تشخیص میکند. هرکسی میتوانست عاقلتر یا حداقل انسانتر از سویفت باشد، به خصوص کسی که تا کنون پیامدهایی را که از نگرشهای مشخصی سرچشمه میگیرند نیازموده باشد.
پروپاگاندا برای برانگیختن اندیشه در مورد ستمدیدگان در هر حوزهای که باشد مفید است. اندیشیدن در رژیمهایی که در خدمت استثمار هستند خوار شمرده میشود.
حقیر شمرده میشود، هرچه که برای تحقیر شدگان سودمند باشد؛ پست شمرده میشود، نگرانی دائمی درمورد پیدا کردن مقداری غذا برای سیر شدن؛ ذلت نامیده میشود، تن ندادن به افتخار کشوری که مدافعینش در انتظارگرسنگی هستند و زبونی نامیده میشود، مظنون بودن به پیشوایی که به نکبت رهبری میکند. همچنین فرومایگی است کراهت داشتن از کاری که تأمین نمیکند یا شورش علیه اجبار به انجام عمل احمقانه و یا بی توجهی به خانوادهای که توجه دیگر دردی از او دوا نمیکند. آنها به گرسنگان دشنام میدهند که شکم پرستند. کسانی را که چیزی ندارند تا از آن دفاع کنند، ترسو خطاب میکنند، افرادی را که نسبت به ستمگرانشان تردید مینمایند مذبذب میخوانند و آنان را که برای کارشان مزد مطالبه میکنند، تن لش مینامند و غیره. تحت حاکمیت چنین رژیمهایی اندیشیدن به طور کلی بی ارزش است و به رسوایی میانجامد. اندیشیدن دیگر در هیچ جا آموزش داده نمیشود و هر جا که بدان پرداخته شود، تحت تعقیب قرار میگیرد.
با این حال همیشه جاهایی هست که میتوان بدون ترس از مجازات دستاوردهای اندیشه را خاطرنشان کرد. اینها جاهایی هستند که دیکتاتورها به اندیشه محتاجند. به طور مثال میتوان به دستاورد تفکر در حوزه دانش جنگ و تکنیک اشاره نمود. حتی گسترش وسایل پشم ریسی توسط سازمانها و اختراع مواد جایگزین، مستلزم تفکر است. رو به وخامت گذاشتن وضع مواد غذایی و تعلیم جوانان برای جنگ، همه محتاج اندیشیدن است: اینها باید تشریح شوند؛ [در عین حال]میتوان از ستودن جنگ یعنی هدف بلاواسطه این اندیشیدن زیرکانه اجتناب نمود. بدین ترتیب این اندیشه که از این سؤال نشات میگیرد که چگونه باید به بهترین وجهی جنگی را فرماندهی نمود؟ میتواند به سؤال دیگری منجر شود که آیا این جنگ اساساً معقول است؟ و یا اینکه چگونه باید از یک جنگ بی معنی اجتناب نمود؟
البته این سؤالات به ندرت قابل انتشار هستند. باوجوداین آیا اگر چنین اندیشهای تبلیغ شده باشد نمیتواند مورد استفاده قرار گیرد، آیا نمیتواند به طراحی برای عمل بیانجامد؟ میتواند.
برای اینکه در دورانی مثل دوران ما سرکوب -که در خدمت استثمار بخش بزرگی از مردم توسط بخش کوچکی است- همچنان میسر باشد، وجود باورهای معینی نزد مردم الزامی است. اعتقاداتی که باید در همه جوانب نفوذ کرده باشند. [در مقابل]کشفی در رشته جانورشناسی، همچون کاری که داروین انجام داد، توانست به یکباره برای استثمار طبقاتی خطرناک شود. از همین رو تا مدتها فقط کلیسا با آن درگیر بود در حالی که پلیس هنوز متوجه خطر نشده بود. تحقیقات فیزیکدانان در سالیان اخیر عواقبی برای مقوله منطق به بار آورده که توانسته لااقل برای دستهای از دگمهایی که در خدمت سرکوب هستند خطرناک باشد.
هگل فیلسوف دولتی پروس که با تحقیقات دشوار در حوزه منطق درگیر بود، متدی را به مارکس و لنین -کلاسیکهای انقلاب پرولتاریایی-، انتقال داد که ارزشی تخمین ناپذیر داشت. توسعه دانش به صورتی مرتبط، اما ناموزون صورت میگیرد و دولت فاقد این امکان است تا همهچیز را زیر نظر بگیرد. پیشروان حقیقت میتوانند میدانهایی را برای نبرد انتخاب کنند که نسبتاً تحت کنترل قرار ندارند. مهم این است که تفکر صحیح آموزش داده شود، تفکری که همهٔ چیزها و وقایع را بر اساس جنبههای گذرا و تغییرپذیر آنها مورد سؤال قرار دهد. طبقه حاکم بیزاری شدیدی نسبت به دگرگونیهای بزرگ دارد.
آنها آرزو دارند که همهچیز همچنان که هست، بماند. اگر میسر باشد برای هزار سال. در بهترین حالت ماه از حرکت باز ایستد و خورشید متوقف شود! پس هیچ کس گرسنه نشود و شامی نخواهد. وقتی آنها شلیک میکنند، دشمنان قادر نباشند پاسخ دهند، گلوله آنها باید آخرین گلولهای باشد که شلیک میشود.
نگرشی که به ستمدیدگان امید و شهامت میبخشد، نگرشی است که به خصوص بر ناپایداری و گذرا بودن تاکید میکند، اینکه در هر شیی و در هر شرایطی تضادی پدیدار میشود و رشد میکند، امری است که باید در مقابل فاتحین قرار داد. چنین نگرشی (دیالکتیک، آموزه جریان داشتن اشیاء) میتواند در بررسی اشیاء مورد آزمایش قرار گیرد. کاری که طبقه حاکم مدتهاست از آن غافل است. میتوان آن را در بیولوژی یا شیمی به کار بست. همچنین میتواند در تشریح سرنوشت یک خانواده بدون آن که هیاهوی زیادی برانگیزد مورد آزمون قرار گیرد. وابستگی هر شیء به اشیاء بسیار دیگری که مدام تغییر میکنند برای دیکتاتورها پنداری هولناک است، ولی این اندیشه میتواند به انحاء مختلف به کار رود، بدون آن که حربهای به دست پلیس داده شود.
تشریح کامل همه روندها و شرایطی که فرد با آن مواجه میشود تا یک مغازه فروش توتون باز کند، میتواند ضربهای سخت بر علیه دیکتاتور باشد. با کمی اندیشیدن میتوان به دلیل آن پی برد. حکومتی که تودههای مردم را به سوی تباهی سوق میدهد، باید مانع اندیشیدن آنان به تباهی حکومت شود. آنها بسیار از سرنوشت میگویند. این سرنوشت است که در مورد کمبودها مقصر است، نه آنها. کسی که در جستجوی علل محنتهاست، قبل از آن که به علت آن یعنی دولت برخورد کند، توقیف میشود؛ اما در کل مقابله با یاوه گویی درباره سرنوشت ممکن است. میتوان نشان داد که سرنوشت انسان به دست انسان ساخته میشود.
این کار میتواند به کرات اتفاق بیافتد، به طور مثال سرگذشت یک مزرعه شرح داده شود، مثلاً مزرعهای در ایسلند. همه روستا درباره این صحبت میکنند که این مزرعه طلسم شده است. یک زن روستایی خود را به درون چاه میاندازد، مرد دهقانی خود را حلق آویز میکند. روزی ازدواجی صورت میگیرد. پسر آن دهقان با دختری از روستای دیگر ازدواج میکند که با خود چند تکه زمین بهعنوان جهیزیه میآورد. طلسم از مزرعه رخت بر میبندد. روستاییان در ارزیابی از روی آوردن مجدد خوشبختی همداستان نیستند. عدهای آن را به طبیعت گرم و مهربان دهقان جوان و عدهای دیگر به زمینهایی نسبت میدهند که زن جوان با خود آورده و [بنابر این]مزرعه الان به اندازهای هست که بتوان با آن زندگی کرد؛ اما حتی در یک شعر که به سادگی منظرهای را توصیف میکند، میتوان به چیزی دست یافت، هرگاه چیزهایی به منظره اضافه شود که به دست انسان خلق شدهاند. زیرکی و ترفند برای ترویج حقیقت الزامی است.
حقیقت بزرگ عصر ما (که تنها شناخت آن کافی نیست، اما بدون شناخت آن نمیتوان هیچ حقیقت مهم دیگری را یافت) این است که قاره ما در بربریت فرو میرود، زیرا مناسبات مالکیت بر وسایل تولید با خشونت قابل دوام است. چه فایده دارد با شهامت چیزی بنویسیم که این نتیجه از آن ناشی شود که وضعیتی که در آن فرو میرویم بربریت است (چیزی که حقیقت دارد)، اگر که روشن نباشد که چرا ما در این موقعیت قرار گرفتهایم؟ ما باید بگوییم که شکنجه صورت میگیرد، زیرا مناسبات مالکیت باید باقی بماند. مسلماً اگر این را بگوییم دوستان زیادی را که مخالف شکنجه هستند از دست خواهیم داد، زیرا آنها معتقدند که مناسبات مالکیت بدون شکنجه هم میتواند برقرار بماند (چیزی که حقیقت ندارد).
ما باید حقیقت درباره شرایط بربریت در کشورمان را بیان کنیم، بدین منظور که انجام اقدامی میسر گردد که آن شرایط را از بین ببرد، یعنی از این طریق که مناسبات مالکیت تغییر داده شود.
از این گذشته باید این را به کسانی بگوییم که تحت چنین مناسباتی بیشترین مشقت را تحمل میکنند، آنان که بیشترین منافع را در دگرگون کردن آن دارند، به کارگران و کسانی که بهعنوان متحدینشان در نظر میگیریم. کسانی که حتی اگر در سود سهیم باشند، اما در حقیقت مالک وسایل تولید نیستند؛ و در آخر باید به حیله و ترفند متوسل شویم؛ و ما این پنج معضل را باید همزمان و با هم حل کنیم؛ زیرا قادر نخواهیم بود به کاوش حقیقت درباره شرایط بربریت بپردازیم بدون آن که به کسانی بیاندیشیم که از این شرایط در رنجند؛ و در حالیکه مدام هر یورش ترس را دور میکنیم و رابطه حقیقت را با کسانی جستجو میکنیم که برای به کار بردن دانش خود آمادگی دارند، باید به این هم بیاندیشیم که حقیقت را به گونهای به آنها منتقل کنیم که همچون سلاحی در دستشان باشد و در عین حال باید این کار را با تدبیر انجام دهیم تا دشمن نتواند آن را کشف کند و یا مانع آن شود.
اگر مدعی هستیم که نویسنده باید حقیقت را بنویسد، این است آن چیزی که از نویسنده انتظار میرود.
پاریس، ۱۹۳۸