سارق منزل که بهدلیل سرقتهای سریالی شبانه بهشدت دچار کمخوابی شده بود، در آخرین سرقت روی تختخواب خانه مالباخته به خواب عمیقی فرو رفت و وقتی چشمانش را باز کرد، پلیس را بالای سر خود دید.
به گزارش همشهری، بامداد جمعه گذشته مردی با ۱۱۰ تماس گرفت و وقتی اپراتور پاسخ داد، وی با صدای آرامی گفت: چند روز به سفر رفته و خانه نبودم. امروز صبح وقتی به خانهام برگشتم، ناباورانه با مردی غریبه در اتاق خوابم مواجه شدم. او روی تخت من خوابیده بود و خروپف میکرد. از طرفی اتاقها کاملا به هم ریخته و درِ کمدها باز بود و اثری از طلا و دلارهایم نبود. مطمئن شدم که وی به خانهام دستبرد زده و بیسروصدا در اتاق را قفل کردم و با پلیس تماس گرفتم.
پس از این تماس، تیمی از مأموران راهی خانه مرد تماس گیرنده شدند و به دستان مرد غریبه درحالیکه خواب بود دستبند زدند. او سراسیمه از خواب پرید و با دیدن مأموران پلیس شوکه شد. آنطور که شواهد نشان میداد وی یک سارق سریالی بود و نمیتوانست حقیقت را کتمان کند؛ چرا که تخریب بالکن در خانه مالباخته و کشف طلا، سکه، دلار، یورو و مجسمههای کوچک عتیقه از داخل کولهپشتی وی نشان میداد که او نهتنها به خانه شاکی، بلکه به خانههای دیگری هم دستبرد زده است.
سارق جوان که هنوز شوکه بود و باورش نمیشد پلیس دستگیرش کرده است، گفت: چند شب بود که نخوابیده بودم و بدجور بیخواب بودم. امروز وقتی وارد خانه مالباخته شدم، به گمان اینکه تعطیلات است و مالباخته به سفر رفته، تصمیم گرفتم برای چند دقیقه استراحت کنم تا همدستانم برسند، اما بیهوش شدم و وقتی چشمانم را باز کردم، پلیس بالای سرم بود. این متهم دستگیر شده و در بازجوییها به سرقتهای سریالی اعتراف کرد که تحقیقات برای دستگیری همدستان وی به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت ادامه دارد.
محسن به تازگی وارد ۳۹سالگی شده است. او سارق سابقهدار منزل است و حدود ۲ماه قبل از زندان آزاد شده. خودش میگوید که یک اتفاق بد در زندگیاش رخ داد و او تبدیل به سارق منزل شد.
یک راننده تهرانی با من تصادف کرد و همین موجب شد تا زندگی ام دگرگون شود. ماجرایش مفصل است. من ساکن تهران نبودم و در شهرستان زندگی میکردم. حدود ۱۵-۱۰سال قبل یک خودروی هیوندای شاسی بلند به موتورم کوبید و من نقش بر زمین شدم. راننده هیوندا که پلاکش برای تهران بود، از ماشین پیاده شد و وقتی دید وضعیت من وخیم است سوار ماشینش شد و فرار کرد. رانندهای که از آن جاده خلوت عبور میکرد، مرا دید و به اورژانس زنگ زد. این تصادف، زندگی مرا دگرگون کرد؛ چون بهشدت از ناحیه پا آسیب دیدم. بعد از این اتفاق راهی تهران شدم و بهصورت اتفاقی راننده هیوندا را در بازار دیدم و تصمیم گرفتم از خانهاش سرقت کنم تا انتقام بگیرم. اما بعد از سرقت خوشم آمد و تبدیل شدم به یک دزد سریالی.
چون تصادف در یک جاده خلوت رخ داده بود و من در آن وضعیت نتوانستم شماره پلاک ماشینش را یادداشت کنم. فقط یادم است که پلاک تهران بود. از سوی دیگر شاهدی هم وجود نداشت.
من دیگر بیخیال پیگیری شده بودم. هرچند در آن زمان شکایت کردم، اما چون مدرکی نبود، راننده فراری هرگز شناسایی نشد. من تحت عمل جراحی قرار گرفتم و تا مدتها خانه نشین شده بودم. یادم است که یک کار مناسب در شهرمان پیدا کرده بودم، اما چون این تصادف وحشتناک برایم رخ داد کار را از دست دادم. بعد از مدتی برای کار راهی پایتخت شدم.
در جاهای مختلف کار میکردم تا اینکه برای کارگری به بازار تهران رفتم و در آنجا بهصورت اتفاقی راننده فراری را دیدم. خودش بود و من شک نداشتم، حتی ماشینش هم همان بود. یک روز تعقیبش کردم و آدرس خانهاش را بهدست آوردم. میخواستم او را گروگان بگیرم و اخاذی کنم، اما دوستم گفت این کار ریسکش بالاست و پیشنهاد داد خانهاش را خالی کنیم
و بعد دستگیر شدی؟
آن سرقت را انجام دادیم و، چون پول مفت زیر زبانم مزه کرده بود، ادامه دادم و پس از چند سرقت، دستگیر شدم و به زندان افتادم. حدود ۵سال در زندان بودم و حدود ۲ماه قبل آزاد شدم.
و باز هم تصمیم به سرقت گرفتی؟
باید خرج زندگی ام را تامین میکردم و جز سرقت راه دیگری وجود نداشت. با چند مجرم سابقه دار قرار ملاقات گذاشتم تا اینکه بالاخره یکی از آنها استخدامم کرد. البته قبلش با من مصاحبه کرد! او سرکرده باند بود و میخواست ببیند فوت و فن ورود به خانهها را میدانم یا نه. خلاصه با یک باند جدید کارم را شروع کردم؛ اما خب اشتباهم، کار دستم داد.
چه اشتباهی؟
میدانم خیلی این اقدام من عجیب است، اما باور کنید حتی یک درصد هم احتمالش را نمیدادم که مالباخته برسد و گیر بیفتم. راستش حدود یک هفته بود که نخوابیده بودم، چون شبها با افراد مختلف میرفتیم برای سرقت. من هم، چون میخواستم خودی نشان بدهم هر شب با بچهها میرفتم. روزها هم با موتورم کار میکردم و نمیتوانستم بخوابم. به همین دلیل تصمیم گرفتم در خانه مالباخته برای چند دقیقهای بخوابم تا همدستانم که در آن محدوده بودند برسند، اما به قدری خسته بودم که از هوش رفتم و وقتی چشمانم را باز کردم مأموران پلیس را بالای سرم دیدم و تا چند دقیقه فکر میکردم هنوز خوابم! اما خب از بخت بدم بیدار بودم و خواب بیموقع من در خانه مالباخته، کار دستم داد و حالا داستان من در میان افراد خلافکار میپیچد و دیگر هیچجا مرا استخدام نمیکنند!