مریم شکرانی_روزنامه شرق؛ «حمله شده ... به روستای ساسولی حمله شده...» فریاد و همهمه در زوزه شن باد میپیچید و صدای تیر قطع نمیشد. سورجان از لای نیهای بلند پرده حصیری، سایههای شتابان زیر ستیغ آفتاب را به یاد میآورد و پاجامک گشاد مردان که در باد تقلا میکرد و کفشهای کهنه خاکآلودی که هراسان میدویدند. مرغ و خروسها وحشتزده، قیل و قال میکردند و پارس سگها یکسره شنیده میشد. سورجان از وحشت درجا میخکوب شده و نمیدانست ماجان و لالو را به بغل بگیرد و از خانه کاهگلی بیدر و پیکرش فرار کند یا خانه پناه اوست و اگر به جادههای خاکی بزند، با کابوس موتورسواران طالب و پرچمهای سیاه و سفیدشان مواجه میشود؟
ساسولی درست بیخ گوش مرز افغانستان است و حالا از تابستانی که کابل به دست طالبان سقوط کرد، حدود دو سالی میگذرد.
مرزنشینان ایران میگویند که بارها سایههای سیاه طالبان را از آن سوی نوار مرزی دیدهاند.
اوایل خرداد بود و آن روز از ساعت ۱۰ صبح تا بعدازظهر صدای تیر و رگبار میآمد. سه روز قبل از آن، موتورسواران طالب با دبههای زرد رژه رفته بودند، دبههایی که میگفتند حقابه سیستان از رودخانه هیرمند را در آن ریختهاند؛ اما مرزنشینان ایران بهخوبی میدانند که منظور طالبان چیست و نقش آن دبههای زردرنگ در حملات انتحاری چه بوده است؟
آتش که خاموش شد و گردوغبار که نشست، دوباره برجک نگهبانی لب مرز و خانه افغانستانیها از ساسولی دیده شد. کمی آن طرفتر، موسی از تلویزیون یک نانوایی در دوستمحمد، لباسهای خونآلود محمدمهدی احمدی، مرزبان ۲۰ساله را دیده بود که تنها سه روز دیگر سربازیاش تمام میشد و به خانه برمیگشت؛ خانهای در روستای گُلی بجنورد از توابع استانی در شمال سیستانوبلوچستان. او ورزشکار بود و آرزو داشت روی تشک المپیک ستاره کُشتی شود؛ اما طالبان مهلت نداد و با شلیک بیامان به هنگ مرزی زابل و روستای ساسولی، تمام آرزوهای سرباز را یکجا کشت.
اختلاف بر سر آب است. مرزنشینان ایرانی میگویند افغانستان سه سال است که به طور کامل آب رودخانه را روی آنها بسته و آنها را به خاک سیاه نشانده است.
هیرمند همان رودخانهای است که سیستانیها آن را رگ زندگی میخوانند. رودخانه وحشی و پرآبی که از بلندیهای کوه بابا و از رشتهکوههای هندوکش در ۴۰ کیلومتری غرب کابل سرچشمه میگیرد و پس از مسافتی نزدیک به هزارو ۵۰ کیلومتر وارد دریاچه هامون و خاک ایران میشود.
اختلاف ایران و افغانستان بر سر آب مربوط به یک یا دو سال گذشته نیست و تاریخ ۱۵۰ساله دارد. از همان زمان که بریتانیا نگران هند بود و افغانستان را به چشم دیوار حائلی برای حفاظت از مستعمرهاش میدید.
افغانستان، آنچنان برای بریتانیا مهم بود که ادعای ایران بر مالکیت هرات، آن را برآشفت و با کشتیهای جنگی وارد خلیج فارس شد و شهرهایی از جنوب ایران را به تصرف درآورد تا ایرانیان را زیر فشار قرار دهد و هرات را ضمیمه افغانستان کند.
در آن شرایط داور دعوای آب، بریتانیا بود. بنا به حکم بریتانیا، یکی از شاخههای اصلی رود هیرمند بهعنوان مرز بین ایران و افغانستان تعیین شد؛ اما این پایان اختلافات نبود و طغیان رودخانه و تغییر مسیر آب هر بار دعوای تازهای را رقم میزد. نتیجه این دعواها کمتر به نفع ایران بود و داور هر بار حقابه کم و کمتری برای بخش غربی رودخانه هیرمند در نظر میگرفت.
در آن سالها بریتانیا به افغانستان اجازه داده بود که با انحراف مسیر رودخانه و ساختن کانالهای متعدد، حجم بیشتری از آب هیرمند را به خاک افغانستان بکشد.
هرچند بهانه ساخت بندها و مسیرهای انحرافی، مهار سیلهای ویرانگر در افغانستان بود؛ اما این تمام واقعیت نبود و در سال ۱۲۷۵ خورشیدی وقتی که طغیان رودخانه موجب انحراف مسیر آن به سمت ایران شد، افغانستانیها به مزارع ایران حمله کردند و سد سیستان را شکستند و آب را به سمت خاک خود کشاندند.
جدال نابرابر بین بالادست و پاییندست رودخانه، بارها باعث خشکسالی در سیستان ایران شد و دو مهاجرت بزرگ را پدید آورد. بار اول تابستان ۱۲۰ سال پیش و بعد از حمله افغانستانیها به مزارع ایران بود که شمار زیادی از مردم سیستان به افغانستان مهاجرت کردند و بار دوم مهاجرت گسترده سیستانیها به مناطق شمالی ایران یعنی گرگان رخ داد. مهاجرتی بزرگ در دهه ۴۰ خورشیدی، بعد از آنکه آمریکاییها به ولایت هلمند افغانستان آمدند و مشغول ساخت سد کجکی روی رودخانه هیرمند شدند.
نزدیک به ۷۰ سال پیش یک پیمانکار آمریکایی سدی بزرگ روی رودخانه هیرمند بست که میتوانست به اندازه یکسوم گنجایش دریاچه هامون، آب را پشت دیوارهاش مسدود کند.
آن سالها دو ابرقدرت آمریکا و شوروی در جنگ سرد به سر میبردند و هنوز دو متر آخر تاج سد کجکی و دریچه تخلیه اضطراری ساخته نشده بود که شوروی به افغانستان حمله کرد و پیمانکاران آمریکایی محل کار را ترک کردند.
ساخت سدی چنان بزرگ، ایران را بر آن داشت که معاهدهای با افغانستان امضا کند. بر مبنای این معاهده که در آخرین روزهای زمستان نیمقرن پیش بین ایران و افغانستان امضا شد، افغانستان باید سالانه ۸۲۰ میلیون مترمکعب آب هیرمند را تحویل ایران میداد؛ اما حتی این قرارداد هم مشکل را حل نکرد و کشاورزان نگران کمکم شروع به کندن چاه کردند.
هیرمند خروشان که یکی از پرآبترین رودهای آسیاست، سرکشتر از آن بود که با سد کجکی و دهها مسیر انحرافی رام شود. هیرمند برخلاف خواسته حاکمان افغانستانی طغیان میکرد و سرریز آب به سمت ایران میآمد.
سرریز آب آنقدر بود که از سیستان یک بهشت کوچک بسازد.
تقویم کاری بومیهای سیستان از نیمه تابستان شروع میشد و هزاران زن و مرد پیش از طلوع آفتاب به مزارع میرفتند و زمینها را شخم میزدند و علفهای هرز را که خارشتر و گیاهان شورپسند بود، از مزارع جمع میکردند.
بعضی در مزارع عدس میکاشتند و بعضی دیگر جو و شلغم.
شلغم تا اوایل زمستان به بازار میآمد و ساقه و برگهای حبوبات و شلغم بهعنوان علوفه دام انبار میشد.
بعد از برداشت محصول زمستانه و روزهای نزدیک بهار، کشاورزان دوباره به مزارع میآمدند و زمینها را شخم میزدند و این بار هندوانه و خربزه کاشته میشد.
آخرین روزهای اولین ماه بهار یعنی فروردین، خربزههای ترد و کال به بازارهای محلی میآمد. خربزههای کال طعمی شبیه خیار داشت و بومیها به آن «پشمک» میگفتند.
در اواخر بهار و اوایل تابستان پشتههای بلند هندوانه و خربزههای چیدهشده در مزارع سبز سیستان به چشم میآمد.
در پاییز گندم کشت میشد و نزدیک بهار زمانی که ایرانیان خود را برای نوروز و جشن سال نو آماده میکردند، کشاورزان با داسها به مزرعه میرفتند و خرمنخرمن گندم پاییزه را درو میکردند.
باغدارها کمی زودتر کار خود را شروع کرده بودند و از نیمه زمستان مشغول هرس درختان انگور بودند. خوشههای انگور سیاه یاقوتی اوایل بهار به بازار میآمد و زودتر از تمام ایران، سیستانیها انگور تازه و نوبرانه را به خانه میبردند.
تا پایان تابستان گونههای مختلف انگور سیستان، در سبد فروشندگان دورهگرد فروخته میشد و «انگور چشمگاوی» نام محلی انگوری بود که درست شبیه چشم گاو درشت و سیاه بود. آخرین نوع انگوری که به بازار سیستان میآمد، انگور فخری بود؛ انگوری بسیار شیرین که گاهی گلو طعم آن را پس میزد.
در همان روزها بعضی کشاورزان سیستانی مشغول کشت یونجه بودند. یونجه «هفت چین» بود و کشاورزان از بهار تا آخر تابستان و ماه اول پاییز هفت بار یونجه برداشت میکردند.
کشاورزانی که گندم کاشته بودند، از اردیبهشت تا خرداد گندم و جو بهاره را درو میکردند. دروی گندم و جو باید ظرف یک ماه، تمام و خرمنها کوبیده میشد تا توفان ۱۲۰روزه سر نرسد و خرمنکوبی را زمینگیر کند.
در سیستان دامداری تقریبا رایگان تمام میشد و غذای گاو و گوسفندان اغلب از ساقه و برگهای اضافه مزارع میآمد. برای همین بود که تمام خانوادهها گاو و گوسفند داشتند. البته کشاورزان برخلاف دامداران گاو و گوسفند زیادی نداشتند. هر خانواده یکی، دو رأس گاو و پنج یا شش گوسفند داشت که شیر، کره، ماست و گوشت خانواده را تأمین میکرد.
گاوهای ابلق، خاکستری و خرمایی رنگ سیستانی با کوهان بزرگ و غبغبی که از زیر گردن تا قفسه سینه و میان دستها کشیده شده بود، گوشت بسیار لذیذی دارد.
کنار طویله گاو و گوسفندان همیشه چند مرغ و خروس و یکی، دو جین جوجه سرگرم بودند و گوشه و کنار خانههای کاهگلی تخممرغهای حناییرنگ محلی به چشم میآمد.
پیرزنهایی که توان کار سخت در مزارع را نداشتند، همراه با دختربچهها کنار تنورهای گلی دودزده نان میپختند و پسربچهها چوپانان کوچک خانه بودند.
ترسالی که میشد کوهان گاوهای سیستانی مثل جزیرههای کوچک از زیر آب دریاچه هامون بیرون میزدند، علفهای آبی کنار نیزارها غذای محبوب گاوها بود.
نور آفتاب در آب دریاچه میدرخشید و اردکها را به وجد میآورد. دراجهای گردنسرخ، لای علفهای بلند تالاب آواز میخواندند و هوبرهها با آن پاهای بلند و سرهای کشیده و چشمهای تیز مراقب شکارچیان بودند.
بومیها میگویند زمستان که میشد نزدیک به ۴۰۰ هزار گونه پرنده از سیبری به سیستان میآمدند و گاهی روزها شلیک بیامان تفنگ شکارچیان بود که به گوش میرسید.
اهالی سیستان، نام کوههای تیز و گوشهدار نزدیک هامون را رستم گذاشتهاند؛ نام قهرمان اساطیری شاهنامه فردوسی که زادگاهش سیستان بوده است.
ماهیگیران روستای چلنگ به یاد میآورند که جنگل دامنه کوه رستم، ترسالی ناپدید میشد و زیر آب دریاچه غرق بود و زمان کمآبی دوباره از بستر هامون سر برمیآورد.
بچههای ماهیگیران چلنگ، نام جنگلهای گز را جنگل جادویی گذاشته بودند.
وزیدن بادهای موسمی که تمام میشد، ماهیگیران به آب میزدند؛ دمادم پاییز که برگهای درختان رو به زردی میرفت، صیادان تورها را به آب میانداختند. گهگدار ماهیهای درشت ۲۰ یا ۲۵ کیلویی به دام میافتاد و هلهله ماهیگیران به هوا میرفت و ظهر همان روز زنان از ماهیهای صیدشده، ماهی دوغی میپختند و بشقاب، بشقاب سهم همسایهها را میدادند.
در دنیای اهالی چلنگ تنها جنگل گز، جادویی نبود و کوه هم جادویی بود.
بالای کوه ویرانههای قلعهای هزارو ۵۰۰ساله جا خوش کرده است. بپورها یا همان پدربزرگهای سیستانی از قلعه چهل دختر افسانهها میگویند؛ از چهل دختری که صدای خنده مستانهشان در کوه میپیچید.
زندگی و قصههای سیستان بیشتر از اینها به طبیعت گره خورده است.
حسن شهدادی، معلم جوان زابلی، میگوید وقتی سر کلاس ریاضی میخواهد از ذوزنقه متساویالساقین مثال بزند، کوه رستم را به خاطر بچههای سیستانی میآورد.
سیستانیها میگویند هیرمند «برکت» است و رهاوردش زندگی روستایی مرفهی برای اهالی بود.
حالا تمام این زیباییها دود شده و به هوا رفته است. چهار سال پیش در سال ۲۰۱۹ العربیه به نقل از شرکت ملی برق افغانستان (برشنا) نوشت افغانستان با کمک مالی آمریکا و پیمانکاری ترکیه، کار نیمهتمام سد کجکی را تمام کرده است. سدی با گنجایش ۱.۷ میلیارد مترمکعب آب و ارتفاعی نزدیک به صد متر که میتواند ۱۵۰ مگاوات برق تولید کند.
بر اساس این گزارش، تکمیل سد کجکی ۲۰۰ میلیون دلار هزینه داشته است.
با تکمیل سد کجکی، سرریز آب به سمت ایران کمتر شد؛ آنقدر کمتر که کشاورزی در سیستان فصلی شده بود؛ دیگر فقط با شروع بهار و ذوبشدن برف کوههای هندوکش، کمی آب از هیرمند طغیانگر به ایران میآمد و در بقیه فصول سال، سیستان خشک و مرده بود. اما ماجرا به همینجا ختم نشد و افغانستان همین روزنه امید کشاورزان سیستانی را هم کور کرد و در مسیر طغیان هیرمند، سد کوچکتری به نام کمالخان بسته و رگ حیات دریاچه هامون را کاملا خشک کرد.
در سال ۱۹۷۴ میلادی سد انحرافی کمالخان از سوی آمریکاییها طراحی شد. سدی در ۱۸کیلومتری جنوب شهر زرنج از ولایت نیمروز افغانستان که با سیستان ایران همسایه است. ساخت سد از حدود یک دهه پیش شروع و هزینه آن ۷۸ میلیون دلار تخمین زده شد. سد کمالخان گنجایش ۵۲ میلیون مترمکعب آب دارد.
حدود چهار ماه پیش از سقوط کابل به دست طالبان، سد کمالخان افتتاح شد و اشرف غنی، رئیسجمهوری وقت افغانستان، در مراسمی گفت «آب هیرمند قرنها از افغانستان خارج میشد، ولی اکنون مدیریت آن به دست افغانهاست». او در ادامه تأکید کرد که «از این پس، آب را در مقابل نفت به ایران میدهیم».
بومیهای سیستان با افسوس میگویند که در زمان ساخت سد کمالخان بارها دیدهاند که کامیون کامیون سیمان از ایران به سمت مرز افغانستان میرفت! این ادعا را ابراهیم رحیمپور، معاون پیشین وزیر امور خارجه ایران، تأیید کرده و به ایسنا گفته است که «سیمان ساخت این سد، در زابل تأمین شد به شکلی که کارخانه سیمانسازی تقریبا با این هدف و مشارکت در بازار افغانستان تأسیس شد. ازاینرو ما خودمان در شکلگیری این فضا بیتأثیر نیستیم».
قصه انحراف آب رودخانه هیرمند با سد کمالخان به پایان نمیرسد و حالا طالبان مسیر آب را به سمت گودزره منحرف کرده است. به تعبیر علیرضا سرورینژاد، دکترای فیزیک خاک و کارشناس آبخیزداری و آبخوانداری، طالبان با این کار به دنبال انتقال هامون از مرز ایران و افغانستان به مرز افغانستان و پاکستان است و در واقع با مرگ هامون هیرمند، گودزره یک هامون جدید در مرز افغانستان و پاکستان خواهد بود.
دریاچه هامون سه لکه آبی بزرگ روی نقشه است که دو لکه آن روی خط مرزی ایران و افغانستان و یک لکه در خاک ایران است. در مسیر طبیعی، هیرمند ابتدا به لکه اول یعنی هامون پوزک و سپس به لکه دوم یعنی هامون صابری میریخت و در انتها به هامون هیرمند در خاک ایران وارد میشد و در زمان پرآبی هامون، از طریق شیلهرود، به گودزره در افغانستان برمیگشت.
حالا افغانستان با سد کمالخان مانع ورود آب به دریاچه هامون شده و در عوض مسیر آب را مستقیم به گودزره تغییر داده است. دریاچهای که در نزدیکی مرز افغانستان و پاکستان است.
قطعکردن رگ آبی هامون و انحراف آب به سمت گودزره، بارها باعث تنش لفظی بین ایران و افغانستان شده است و درنهایت طالبان به طعنه گفت که با دبههای زردرنگ حملات انتحاری، حقابه ایران را تحویل میدهد.
آخرین تنش لفظی به تبادل آتش در نقطه صفر مرزی کشید و مرزبان ۲۰ساله ایرانی کشته شد.
یک هفته بعد از کشتهشدن مرزبان، هنوز نقطه صفر مرزی دلهره دارد و اهالی میگویند که دوباره انتقال توپخانه طالبان به نزدیک مرز را با چشم دیدهاند.
ساسولی، دهمختار، حاجیآباد سید، دهگرگ، دوستمحمد، دهخمر، کتمک و... اسامی روستاهای مرزی ایران هستند که بر تابلوهای زنگارگرفته به چشم میآیند. روستاهایی که بارها کابوس طالبان را پشت دیوارهایشان دیدهاند، اما این سوی دیوار هم دستکمی از کابوس آن سوی دیوار ندارد. با قطع رگ آبی هامون، بهشت سیستان زیرورو شده است و صحنهها آخرالزمانی است.
خورشید چونان آتش گداخته جهنم است و تا چشم کار میکند برهوت است و برهوت. لایههای ضخیم نمک بر خاک کنار جاده برق کورکنندهای دارد. خاک مثل مردهای کف به لب آورده است.
در جاده، گردباد زوزه میکشد و شنهای روان را پیچوتابخوران به هوا میبرد. حسن شهدادی، معلم زابلی میگوید جاده تا صدمتری کور است و توفان شن و نمک آنقدر تصادف رانندگی و کشته بر جای گذاشته است که شاید ترسناکترین جادههای ایران، جادههای سیستان باشد.
اهالی روستاهای مرزی میگویند توفان شن و نمک، خاک گور هامون خشکیده است و سرفه امانشان را میبرد. کریم از شیوع آسم در کتمک میگوید و از مادرش که بهخاطر نبود کپسول اکسیژن جلوی چشمهایش جان داده است. چشمهای گراناز سرخ میشود و جوی اشک را با لباس مندرس گلدارش خشک میکند و میگوید: «هامون که خشک شد، همه ما فقیر شدیم؛ آنقدر فقیر که پول خرید اسپری آسم نداریم و پدر و مادر پیر و بچههای کوچکمان با توفان شن و نمک خفه میشوند».
حاجی مرد ۶۵سالهای است با صورت استخوانی آفتابسوخته و دستهای بزرگ ترکخورده؛ بقچه بزرگی زیر بغل دارد و میگوید برای خرید نان مجبور است ۵۰ دقیقه پیاده برود؛ ۵۰ دقیقه پیادهروی در گرمای ۴۰ درجه و جادههای بیآبوعلف که در توفان شن و نمک کور میشوند.
او تأکید میکند: «همه کوچ کرده و رفتهاند و کسی نمانده است که مغازه باشد».
از نانوایی که بگذریم تا کیلومترها ردی از سلمانی، بقالی و قصابی نمیبینی و فروشگاه لوازم خانگی و کتابفروشی وجود خارجی ندارد. اولین سلمانی تا روستای کتمک چیزی نزدیک به ۴۰ کیلومتر فاصله دارد.
حبیبالله اربابزاده، امامجماعت مسجد روستای اربابی، توضیح میدهد که کشاورزان در سه سال گذشته حتی یک بوته عدس نکاشتهاند و دولت خسارت طرح نکاشت را به آنان پرداخت نکرده است. او میگوید بحران آب در سیستان باعث مرگ گاو و گوسفندان و برهوتشدن مزارع و باغها شده است و حالا تنها منبع درآمد مردم منطقه، یارانه ۳۰۰ هزار تومانی است که دولت هر ماه به ازای هر فرد واریز میکند. یارانه دولت برای هر نفر چیزی معادل شش دلار ارزش دارد و با این پول اندک زندگی نمیچرخد.
چهرههای تکیده مرزنشینان، دهانهای بیدندان و لباسهای مندرس گویای همه چیز است. گویای وضعیت امروز اربابزادهها و خاننشینهایی که با خشکیدن هامون همه داروندارشان را از دست دادهاند و به گفته خودشان «به خاک سیاه» نشستهاند.
شِردل با موهای سپید و جامک بلند بلوچی، در سایهسار دیوار مسجد روستای اربابی نفس تازه میکند و میپرسد: «شما میدانید وقتی نوه پنجسالهتان پفک میخواهد و پول ندارید، یعنی چه؟!...» و ادامه میدهد: «ما اینجا غرورمان شکسته است...». بغض شردل میشکند و پیرمرد تلخ گریه میکند.
در قُرقُری و تختشاه قایقهای بهگلنشسته و وارونه کنار تابلوهای «شنا ممنوع» دیده میشوند و از اسکله تنها لاستیکهای سیاه لنگرگاه به جا مانده و برهوتی با خاک ترکخورده و شور.
در بستر هامون هیرمند و در دامنه کوه افسانهای رستم نام خانوادگی بیشتر روستانشینان صیاد و صیادی است، اما حالا از پیشینه اجدادی ماهیگیری در این روستاها تنها تورهای صیادی آویزان به دیوارها باقی مانده که زیر شعلههای خورشید پوسیدهاند.
وِیس ۳۵ساله، هامونِ کودکیهایش را به یاد میآورد که آنچنان بزرگ و پرآب بود که اهالی آن را دریا میدانستند نه دریاچه، اما امروز از آن «دریا» کویری بزرگ به جا مانده است که ماهیهای خشکیدهاش را مرغداران جمع کرده و مقابل چشمان غمگین چادرنشینان، در کیسههای بزرگ ریخته و با وانت بارها بردهاند.
ویس توضیح میدهد قاعده این بود که ۱۰ روز بعد از باران در افغانستان، رودخانه به ایران میرسید و به هامون جان میداد، اما حالا نه باران که حتی سیل در افغانستان، یک قطره آب به سمت ایران سرازیر نکرده و چشمهای منتظر اهالی سه سال است به مرزها خشک شده است.
جوان سیهچشم سیستانی میگوید پرندگان مهاجر سیبری هم مثل سیستانیها امیدوار و منتظر بودند و تا پارسال به هامون کوچ میکردند، اما بارها برهوت را دیدند و دیگر برنگشتند.
حسین سرگزی، کارشناس آب و منابع طبیعی، معتقد است «روزهای هولناک سیستان هنوز نرسیده است و افغانستان پروژه دیگری برای کورکردن آخرین روزنههای ورود آب به مرزهای شرقی ایران را در دستور کار گذاشته است».
در ۳۰ اردیبهشت امسال دفتر مطبوعاتی معاونت اقتصادی نخستوزیر طالبان اعلام کرد ساخت سد بخشآباد در ولایت فَراه آغاز شده است. ملا عبدالغنی برادر، معاون اول نخستوزیر و مولوی عبداللطیف منصور، وزیر انرژی و آب طالبان تأکید کردند که ساخت این سد برای آنها اهمیت حیاتی دارد.
بهجز هیرمند، رود دیگری از افغانستان به دریاچه هامون میریزد؛ رود فَراه که از کوههای غور و کوهساران سیاهکوه سرچشمه میگیرد و پس از پشتسر گذاشتن ۵۶۰ کیلومتر مسافت، به دریاچه هامون سرازیر میشود.
نقشه ساخت سد بخشآباد روی رود فراه پیش از تسلط طالبان بر کابل روی کاغذ نشست. سد بزرگی که گنجایش آن حدود ۲۵ برابر سد کمالخان است.
بر اساس گزارش اداره ملی تنظیم امور آب افغانستان، گنجایش این سد نزدیک به ۱.۳ میلیارد مترمکعب است و حالا طالبان به صرافت افتاده تا بخشآباد را بسازد.
حسین سرگزی، کارشناس آب و منابع طبیعی، میگوید اگر بخشآباد ساخته شود و آخرین قطرات رطوبت خاک خشک شود، دو سوم روزهای سال در سیستان توفان شن و نمک رخ میدهد و دیگر رانندگی، پرواز و اصولا زندگی در سیستان غیرممکن میشود و فرودگاه زابل از کار میافتد.
چشمهای نگران مرزنشینان ایران این خطرات را زودتر دیده است و این روزها خانههای زیادی است که آنجا متروکه میشود. از کرکو، کتمک، دهمرده و دوستمحمد گرفته تا شهر بزرگتر زابل خانههای زیادی بدون مشتری ماندهاند.
محمد صفرزهی، مالک یک دفتر معاملات مسکن در زابل میگوید «در مقابل هر ۷۰ درخواست فروش خانه تنها دو درخواست خرید داریم. مردم دستهدسته در حال مهاجرت هستند و معامله املاک در سیستان دشوارترین کار این روزهای منطقه است».
ویس میگوید: «اینجا شبیه مناطق جنگزده شده؛ شبیه جنگ که نه! خود جنگ است؛ جنگ آب، جنگ بقا».
* «سیستو» در زبان محلی همان سیستان است