یکی از بهترین گزینههای با هم بودن انتخاب چند بازی پرهیجان دستهجمعی است که همه را سرحال میآورد و خندههایمان گوش فلک را میبرد و فقط با صدای خروپف بزرگترها میفهمیم که چیزی تا طلوع خورشید نمانده است!
به گزارش همشهری آنلاین، لطفا این گزارش را با دقت و حسی بخواهید تا قند توی دلتان آب شود! اگر هم نه پیشنهاد میکنم فقط یک بار این بازی در جمع خانواده و دوستان انجام دهید تا ببینید چه نتیجهای دارد. قول میدهم لذت ببرید.
قبل از بازی، بازیکنها یارکشی میکنند. بعد یک دایره به قطر ٢متر با هر چیزی که دارند روی زمین میکشند. حالا بازی شروع میشود و ٢نفر، یکی از این گروه و دیگری از گروه مقابل میآیند وسط دایره و درحالیکه دست به سینهاند و یک پایشان را هم بالا گرفتهاند شروع میکنند به حمله به طرف حریف.
هر ٢ نفر آنقدر به شانههای هم میزنند تا یکی را از دایره بیرون کنند و یا تعادلش را بهم بزنند تا پایش به زمین بخورد که اگر این اتفاق بیفتد، بازی به نفع آن یکی تمام میشود و نوبت به ٢نفر بعدی میرسد. این بازی به تعداد بازیکنان ٢ گروه ادامه پیدا میکند و تا همه یارها وسط دایره بیایند. آخر سر هر گروهی که تعداد برندههایش بیشتر باشد، برنده بازی است.
بازی اسم روی پیشانی به نوعی همان ٢٠ سوالی خودمان است. این همان بازیای است که نقی و خانوادهاش در سریال «پایتخت» با باباپنجعلی انجام میدادند و کلی میخندیدند. در این بازی، شما روی تکه کاغذی کلمهای را مینویسید و روی پیشانی یکی از اعضا میچسبانید. آن فرد از همهجا بیخبر هم آنقدر سوال میکند تا کلمهای که روی پیشانیاش نوشته شده را حدس بزند و کشف کند. بازی وقتی تمام میشود که روی همه اسم بگذارند و همه بتوانند اسمهایشان را حدس بزنند. توصیه میکنم از کلمههایی بامزه مربوط به شخص استفاده کنید.
این بازی برای بزرگترها جذابیت زیادی دارد و کمی هم شبیه بازی مافیا و پدرخوانده است. ابتدا باید کاغذهای کوچکی را به تعداد اعضا ببرید و روی یکی از آنها علامتی بزنید. بعد همه را تا کنید و هر یک از اعضا یکی از کاغذها را بردارد. کسی که کاغذ علامتدار را بردارد، جاسوس است.
او بدون اینکه حرفی بزند باید سعی کند طوری که بقیه متوجه نشوند، به چشم یکی از اعضا نگاه کند و چشمک بزند. این چشمک مرگبار است و بلافاصله بعد از آن، کسی که چشمک را دیده مرده محسوب میشود و باید از بازی خارج شود. بقیه هم باید به چشم هم نگاه کنند و بدون اینکه اجازه بدهند جاسوس ناشناخته فرصت چشمک زدن پیدا کند، او را شناسایی کنند و لو بدهند.
زو بازی نفسگیری است. برای همین به قول معروف باید نفس بلندی داشته باشید. در زو، اعضای خانواده ٢گروه میشوند. گروه اول بازیکنی را به سمت گروه دیگر میفرستد و درحالیکه کلمه زو میگوید به گروه دیگر نزدیک میشود. اگر دستش به یکی از اعضا بخورد او باید از بازی خارج شود، اما اگر آنکه زو میگوید و به طرف گروه دیگر هجوم آورده نفسش تمام شود و نتواند به گروه خودش برگردد، اسیر گروه حریف خواهد شد.
راه دیگر خارج کردن عضوی که زو میگوید از بازی این است که اعضای گروه مورد تهاجم، به سمت او بروند و بدون اینکه بگذارند دستش به آنها بخورد بگیرندش. این بازی در استان گیلان به نام «شیرین دودو»، در خراسان، گلستان و مازندران و گلپایگان «زو» و در خوزستان بازی «اشتیتی» نامیده میشود.
این بازی معمولا با ٤ نفر انجام میشود. ابتدا باید ٤ تکه کاغذ تهیه کنید و روی هرکدام بهترتیب کلمات شاه، وزیر، جلاد و دزد را بنویسید. سپس کاغذها را به شکل یکسان از وسط تا کنید، طوری که نوشته داخل آن مشخص نباشد. بعد هر یک از بازیکنان کاغذی را برمیدارد. وقتی همه از سمت خود آگاه شدند، غیر از شاه کسی نامش را فاش نمیکند.
شاه رو به دیگران میگوید: وزیر من کیست؟ آنگاه وزیر هم با نشان دادن کاغذ، خود را به شاه معرفی میکند. بعد شاه میگوید: دزد را از میان این ٢ پیدا کن. صحنه حساس بازی اینجا است که، چون وزیر باید دزد را از میان ٢نفر باقیمانده پیدا کند سخت است.
انتخاب دزد توسط وزیر ٢ حالت دارد. اگر حدس وزیر درست باشد که شاه فرمان شکنجهای را صادر میکند و جلاد هم دزد بختبرگشته را شکنجه میکند. اما اگر حدس وزیر اشتباه بوده باشد، جلاد سریع به وزیر خواهد گفت: چرا به جلاد توهین کردی؟ و سپس شاه شکنجهای را میگوید تا جلاد، وزیر را تنبیه کند. شکنجهها معمولا دردآور است مثل سیبیل آتشین یا بشین و پاشو و. معمولا هر دور بازی از تقسیم کاغذها تا تنبیه بیشتر از چند دقیقه طول نمیکشد.
یادداشت روزانه ناصرالدینشاه، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۲۴۵: صبح از خواب برخاسته، سر حمام پیراهن عوض کرده، سوار اسب بوینییوغون شدم راندیم. از راه چشمه بالا رفته، زیرگردنه مرجکنو، راه شکاری، [به]ناهار افتادم. قدری کتاب فرانسه خواندم. یحییخان، میرزا علینقی، نوری، محقق، محمدعلیخان، پسر بهاءالملک و ... [و]آقا علی بودند.
بعد از ناهار سوار شده از راه رفتیم بالا. یکراست رفتیم برای دیدگاه یخچال. سیاچی [و]ماچکی هم بودند. پسر آقا رجب تلخه بود. میرشکار و ... آنجا بودند. گفت: «این زیر شکار هست، در یخچال هم هست، اول اینها را سر بزنند بعد یخچال را.» من راضی نبودم. آخر در سنگچین نشستم. باقر رفت از پایین سر زد. شکارها بالا نیامده رفتند پایین. باد سردی میآمد. بعد سوار شده به سنگچین یخچال رفتم. پیاده، سواره، با زحمت. اینجا هم که نشستم از بس موسی داد و فریادزده بود، پیش از ما آمده رفته بودند. ما که رفتیم چیزی نبود. برگشتم آمده در توچال قدری نشستیم، جوابهای کرمان را خوانده، آدم دبیر را راه انداختیم.
بسیاربسیار سرد بود. قدری هندوانه خورده، چای خوردیم. آمدیم پایین برای منزل. غروبی به منزل رسیدیم. چندان خسته نبودیم. عصر معمول به عمل آمد، قدری با خانمها و ... توی زمین نشسته، تُرنا بازی [بازی شاه و وزیر]کردیم. گربهها بودند. موزیکان میزدند، غلامبچهها و ... بودند. بعد از شام هم قرق شد. طولوزان [و]یحییخان و ... آمدند. قدری لغت نوشتم، رفتم خوابیدم.