فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ایمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی میسد ره تنگ دلیست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
شرح لغت: کش به فتح اول نیک و خوش/ دانسته: آگاهانه
آنان که چرخ روزگار وجودشان را میرباید و جانشان را در راه پر پیچ و خم عشق و قهر میدهند، اگر آگاهانه در این راه قدم برندارند راه را گم کرده و به منزلگاه دوست نمیرسند. در حقیقت برای دست یافتن به کوی یار باید دل را از غیر خالی کنند و جان خود را به او بسپارند.
برای رسیدن به آسودگی در دنیا باید آسوده خاطر باشی و یار دلسوز و غمخوار داشته باشی. برای آخرت خود توشه برگیر، مستمندان را یاری کن و در راه خداوند انفاق کن تا بلا از تو دور باشد.