
در هفته ای که گذشت، دو نفر به معنای واقعی کلمه "تِرِکوندند!". اولی محمدباقر قالیباف، شهردار تهران بود که پاتک سنگینی روی تکی که احمدی نژاد به بهانه حلالیت طلبی در آستانه سفر حج، روی او کرده بود، انجام داد. حاج محمودِ بعد از این، شبی که قرار بود به مردم گزارش اقتصادی بدهد، قبول کرد که گرانی وجود دارد اما با نهایت بزرگواری تقصیر آنها را متوجه مجلس و شهرداری (در زمینه مسکن) کرد. این نوع حلالیت طلبی که در نوع خودش بی سابقه بود، دود از کله و فریاد از جگر بسیاری از کسانی که جزو حلالیت طلبیده شده ها بودند درآورد و قالیباف یکی از همین افراد بود که در روزهای بعد تلویحا به احمدی نژاد اعتراض کرد و گفت: «مشکل تورم، پول نیست؛ مدیریت است... برخي مديران در جايي چيزي را امضا ميكنند و در پست ديگر، خلاف آن را امضا ميكنند كه اين امر خيانت به مردم است» و از این قبیل.
این حرفها قاعدتا به مذاق طرفداران دولت خوش نیامد و چند شب بعد، در میانه دعای عرفه، حاج منصور ارضی، مداحی که احمدی نژاد را در سفرهای استانی همراهی می کند، دچار حالات عرفانی شد و با اشاره به واقعه ی كربلا گفت: «به عمر بن سعد گفتند كه با قتل امام حسين به ملك ري نمي رسي كه با تمسخر پاسخ داده بود اگر به گندمش نرسم به جوي طويله اش كه خواهم رسيد. برخي ابن سعدهاي دوران ما هم اينگونه اند و اگر به گندم رياست جمهوري نرسيدند به جوي شهرداري كه رسيده اند و اين براي شان كافي است.» و از آن قبیل.
متاسفانه پس از این کشف و شهود ارضی و سماعی، برخی از رسانه های حامی قالیباف مدعی شدند که حاج منصور از واقعه کربلا و مسائل مذهبی در هنگام خواندن دعایی که هیچ ربطی به شهرداری تهران و ریاست جمهوری ایران ندارد، جهت اغراض سیاسی و باندی سوءِ استفاده کردهاست. در حالی که اولا این طور نیست و ثانیا یکی از خواص رویدادها و یا متون با ارزش تاریخی این هستند که در بعضی از زمان های دیگر هم خیلی خوب جواب می دهند! مثل همین شعر زیر که حضرت مولانا صدها سال پیش سروده ولی انگار همین الان گفته شده و وصف الحال دوستان است. می گوید:
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا که کاملا وصف الحال مداحان دولتی است و انگار یکی ایستاده و دارد بجای مداحی مذهبی، مداحی دولتی میکند! به بیان امروزی چیزی در این مایه ها: "ای جیگرتو بخورم، یار من تویی! بازم نگهدار منو!"
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بردر اسرار مرا در اینجا مدح کننده مذکور باز هم جلوتر می رود و مدح شونده عزیز را تا حد روح خودش و حضرت نوح (معجزه هزاره منفی سوم!) بالا میبرد. همچنین او را بُردر (border) اسرار ، یعنی مرز و خط قرمزِ تمام سر و سرها می خواند.
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ کُه طور تویی خسته به منقار مرا
منصور مذکور در اینجا تعارفها را کنار می گذارد و خطاب به مدح شونده بزرگوار میگوید "دولت منصور تویی"! که به این ترتیب علاوه بر بجا آوردن سنت حسنه پاچهخواری، به اغیار هم می فهاند که این دولت، فقط دولتِ خودم (منصور) است و مثلا دولتِ علی و محسن و باقر نیست! آنگاه در یک عبارت رمز آلود، مدح شونده را به مرغ تشبیه کرده و از او می خواهد مداح مذکور را به منقار گرفته و احتمالا در سنگدانش، در کنار دیگر دانههای درشت و ضروریِ خود (ثمرهها و بذرها و زریها و...) قرار دهد!
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا مداح که دیگر از خود بیخود شده، ممدوح خود را که به سفر چندروزه رفته به همه چیز، از قطره و بحر و لطف و قهر گرفته تا قند و شکر و هِل و نبات تشبیه میکند و سپس التماس میکند که "بیش میازار مرا"؛ برگرد حاجی!
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا در اینجا مداح عزیز ما، باز هم از اصطلاحات اهل علم و دین، نظیر "حجره" و "روضه" برای ستایش ممدوحش استفاده میکند و از او می خواهد که به خانه راهش دهد. (اسم ناهید و اشاره به "خانه ناهید" در اینجا ابهام دارد و آدم را یاد ناهید و ماه و
هلالی و این چیزها می اندازد که البته ما وارد حریم خصوصی افراد نمی شویم و ان شالله گربه است!)
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
عبارت کلیدی این شعر در اینجا قرار دارد و آن همان "حاصل دریوزه تویی" است که می تواند راز تمام این حالات و ماجراهایی نظیر "ملک ری و جوی طویله شهرداری" را بگشاید. در اینجا مشخص می شود که حاصل دریوزه، همان ممدوحِ مداح ماست که از او می خواهد "آب ده این بار مرا!". عبارتی که می تواند معانی زیادی داشته باشد، مثلا: "حاجی... نوکرتم، ببین واسهت چه گرد و خاکی راه انداختم و یارو رو عمر سعدش کردم.... این دفعه دیگه حاجت مارو بده!"
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا در این بیت هم بعد از مدحی در مایه "همه چی تویی"، مداح مجددا در عبارتی رمز گونه ، مبنی بر اینکه "خام بمگذار مرا" از ممدوح درخواست انرژی و امکانات بیشتر برای پخته شدن خود را می نماید. ضمن اینکه گریزی هم به ورزش میزند و با عبارت "جام تویی" عرض می کند «خونتو کثیف نکن فدات شم؛ جام هم نگرفتیم فدای سرت! دِ آخه چرا قبول می کنی که تو ورزش اشتباه کردی؟ تو خودت جامی نوکرتم!»
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
مداح در بیت آخر به اوج حالات خود می رسد و آرزوی روزی را می کند که آنقدر به ممدوح نزدیک شده باشد که برای نیل به منظور و خواسته های خود نیازی به "این همه گفتار" نباشد. آرزویی که تحت عنوان "اتحاد مادح و ممدوح" (بر وزن اتحاد عاقل و معقول) چندان دست نیافتنی نیست و قبلا هم "الهام" شده است!