سنت آبله کوبی در زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران آمد. دکتر کرمیک انگلیسی، پزشک عباس میرزا رسالهای در باب بیماری آبله نوشت که منتشر گردید. حاکم کرمانشاهان هم برای جلوگیری از شیوع آبله در آن منطقه مرزی به آبله کوبی دست زد.
به گزارش ایرنا؛ اما قانون آبله کوبی عمومی را میرزا تقی خان امیرکبیر گذارد. برای آگاهانیدن مردم در مطبوعه وقایع اتفاقیه اعلام شد: در ممالک محروسه ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض میشود و اکثری را هلاک میکند یا کور و معیوب میشود. اشخاصی را که در کودکی این آبله در نیاورده اند در بزرگی بیرون میاورند و به هلاکت میرسند.
خصوص اهل دارالمرز اطبا چاره این ناخوشی را این طور یافته اند که در طفولیت از گاو آبله برمیدارند و به طفل میکوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون میاورد و بیزحمت خوب میشود.
پس اولیای دولت؛ کسان برای یادگیری این فن شریف گماشته اند که بعد از آموختن به جمیع ممالک محروسه مامور نمایند که در هر ولایتی جمیع اطفال خود را مردم بیاورند و آبله شان را بکوبند و رعیت از هلاکت آسوده گردند.
دکتر پلاک مینویسد:، چون امیر به افزایش جمعیت مملکت علاقمند بود علیه بیماری آبله کارها کرد. آبله کوبی را در سرتاسر ایران مرسوم ساخت. رسالهای در این باب از زبان انگلیسی به فارسی به ترجمه رسانید و چاپ کرد و آبله کوبانی با حقوق کافی به ولایات فرستاد.
فتحعلی شاه قاجار
قانون آبله کوبی کودکان همگانی و اجباری بود. کوشش رفت که خود مردم به آن روی آورند و به سودمندی آن پی ببرند. از قراری که آبله کوب گیلان نوشته: در اوایل اهل اینجا احتراز از این معنی داشتند.
بعد از آن که به وضوح پیوست که این آبله کوبی بسیار مفید است. تمامی اهل شهر در کمال رغبت و میل اطفال خود را میاوردند و آبله میکوبیدند. ضمانت اجرای قانون این بود که اولیای اطفالی که در آن قصور میورزیدند مورد مواخذه و جریمه قرار میگرفتند. چنانچه در محله دروازه نو اصفهان بچهای از آبله مرد و پنج تومان از پدر او جریمه گرفتند.
شرح این داستان را اعتضاد السلطنه گفته که شنیدنی است: در سفر اصفهان روزی در چهل ستون امیر را بر افروخته دیدم. گمان بردم که از سرحد (مرز) خبر بدی رسیده، اما معلوم شد که فرزندان صادق رنگ آمیز و محمد کله پز از آبله مرده اند.
امیر از آنان مواخذه کرد چرا با وجود آنکه دولت مایه آبله کوبی را فرستاده و در معابر هم جار زده اند که اطفال را آبله بکوبید قصور کرده اند؟ پس گفت از هرکدام پنج تومان گرفته مرخص کنید و پول را در صندوق خاص خرج مریضان بگذارید.
چون توانایی پرداخت آن را نداشتند دستور داد که از کیسه خودش این پول را به صندوق بدهند تا قانون اجرا شده باشد. بعد من به امیر گفتم این مطلبی نبود که این قدر شما را مشتعل کرده بود. فرمود: شاهزاده تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر بی جهت تلف شدند و به شما تاثیر نکرد.
از این سخن امیر من بسیار شرمنده شدم.
منبع: امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت