ژیلا بنییعقوب؛ با سیاره دشتی، همسر محمد فهیمدشتی، روزنامهنگار سرشناس افغانستان و سخنگوی جبهه مقاومت که در پنجشیر جان باخت، نخستین بار در پنجشیر روبهرو شدم. همان روزی که سؤالات دقیقی درباره فعالیتهای من بهعنوان یک روزنامهنگار پرسید، فهمیدم زنی نکتهسنج، کنجکاو و جستوجوگر است.
همچنین با سؤالاتش درباره وضعیت زنان ایران و فعالیتهای کنشگران حقوق زنان در ایران متوجه شدم با زنی عمیق، دقیق و هوشمند روبهرو هستم. آن موقع در یک مرکز نگهداری از کودکان بیسرپرست در کابل فعالیت میکرد و پر از شوروشوق نسبت به کودکان افغانستان و آیندهشان بود.
آن روز درباره خیلی چیزها حرف زدیم، فهیمدشتی هم بود. پرسیدم: «اغلب ازدواجها در افغانستان به گونهای سنتی و براساس معرفی اتفاق میافتد، شما چطور؟» فهیم فوری گفت: «نه! من خودم سیاره را انتخاب کردم و از قبل همدیگر را میشناختیم». سیاره آن روز در پنجشیر با مهر زیاد درباره فهیم حرف میزد، همچنان که هنوز با مهر زیاد دربارهاش مینویسد و خاطره میگوید.
فهیم نیز هر بار که درباره سیاره برایم حرف میزد، با عشق زیاد از او یاد میکرد، همچنان که با مهری توصیفناشدنی درباره دخترش مروه و پسرانش ادریس و یوسف. سیاره در یک روز هم همسرش فهیم را از دست داده و هم برادرش ژنرال ودود را. بارها میگوید بعد از حادثه با خود گفته است: «ای کاش یکی از این دو برایم میماندند».
سیاره دشتی بعد از جانباختن فهیم دشتی با هیچ رسانهای مصاحبه نکرده و این نخستین گفتوگوی او درباره فهیم است. بسیار نگران مردم افغانستان است؛ بهویژه نگران مردم شمال از پنجشیر و اندراب و تخار تا بدخشان. بههمیندلیل بخشی از گفتگو را به دغدغههایش درباره وضع مردم این مناطق اختصاص دادیم. سیاره و فرزندانش که در معرض خطر جدی از سوی طالبان قرار داشتند، ابتدا از افغانستان به پاکستان رفتند و اکنون در کشوری دیگر منتظر مشخصشدن مقصد نهاییشان برای زندگی هستند.
او روزهای سختی را میگذراند؛ اما بسیار با شهامت و مصمم است و به مقاومت باور دارد و با وفاداری و عشق زیاد از آرمانهای شوهرش در راه آزادی سخن میگوید و خود را نیز متعهد به آرمان آزادی و مقاومت میداند.
آخرین بار فهیم دشتی را کی و کجا دیدید؟
شش روز از تصرف کابل به دست طالبان گذشته بود که فهیم و برادرم ودود تصمیم گرفتند به پنجشیر بروند و به مقاومت بپیوندند. من هم همراه آنها به پنجشیر رفتم. به خاطر افزایش امنیتشان من به پیشنهاد خودم با آنها رفتم؛ چون در مسیر راه اگر زنی در خودرو میبود، احتمال بازرسی و نگهداشتن آن کمتر میشد. خوشبختانه همینطور هم شد و بدون اینکه ایستهای بازرسی ما را متوقف کنند، به پنجشیر رسیدیم. این آخرین باری بود که آنها را دیدم. بعد از آن من به کابل برگشتم.
با خودروی شخصی رفته بودید؟
خیر، با تاکسی مخصوص مسیر کابل- پنجشیر رفتیم. اتفاقا راننده هم تعجب کرد که چرا در مسیر برای بازرسی ما را نگه نداشتند، راننده میگفت که معمولا چند مرتبه برای پرسوجو و بازرسی خودرو را نگه میدارند؛ حتی اگر زنی هم در میان مسافران باشد.
خانم دشتی در راه چه صحبتهایی با همسرتان فهیم و برادرتان ژنرال ودود داشتید؟
از کابل تا پنجشیر دوونیم ساعت راه است. موضوعات مختلفی مطرح شد. صحبتهایی که هماکنون هم وقتی به یاد میآورم، موجب قوت قلبم میشود.
ممکن است مهمترین جملاتی را که موجب قوت قلب شماست، بگویید؟
من بارها به آنها گفتم که راضی نیستم بروید؛ اما حالا که میخواهید بروید ما کی دوباره همدیگر را میبینیم. برادرم ودود جلو نشسته بود، برگشت و رو به من گفت که تو خیلی نباید انتظار دیدن دوباره ما را داشته باشی. شاید ما در این راه کشته شویم. خطاب به من و همسر خودش گفت که شما از این پس سرپرست خانه هم هستید و باید بار فرزندان را به دوش بکشید. اگر اتفاقی برای ما افتاد، شما خود را سر پا نگه دارید و با قوت به زندگی ادامه بدهید.
ما بودیم یا نبودیم شما دیگر باید زندگی خودتان را بدون حضور ما ادامه دهید. همان موقع کاملا درک کردم که این دو نفر تصمیم نهایی خود را گرفتهاند و هیچگونه نمیشود مانع آنها شد.
بعد از این دیدار، شما تماسهای تلفنی با فهیم داشتید، آخرین حرفها، سفارشها و توصیههایش در آخرین تماسهای تلفنی با شما چه بود؟
دو روز بود که خبری از او نداشتم. طالبان خطوط اینترنت و تلفن را قطع کرده بود. بعد از این مدت فهیم جان دسترسی به یک تلفن ماهوارهای پیدا کرد و تماس گرفت. از آن به بعد هر روز با هم در تماس بودیم. اولین حرفهایمان درمورد خطوط جبهه و درگیریها بود و اینکه وضعیت مقاومت چطور میشود؟ تقریبا همیشه هر دو با هم بودند و هر زمان که با فهیم صحبت میکردم، بعد از آن با ودود صحبت میکردم. بیشتر وقتها با هم بودند.
همیشه و حتی در آخرین مرتبه درباره رفتن ما از افغانستان و اینکه کی و چگونه از کشور خارج شویم، صحبت شد. ادریس پسر بزرگم آن روزها در ترکیه مشغول تحصیل بود. سراغ او را میگرفت و اینکه او را از ترکیه راهی فرانسه کنیم. نگران ما بود که زودتر خارج شویم.
تا آنجا که میدانم شما از افغانستان به پاکستان رفتید؟ درست است؟
بله، ۱۰ روز بعد از تصرف کابل به وسیله طالبان ما بهسختی توانستیم خود را به پاکستان برسانیم.
در واقع فهیم نگران بود که زندگی شما در کابل در خطر باشد و اصرار داشت که هرچه زودتر آنجا را ترک کنید؟
بله، همینطور بود. همیشه همین موضوع را در صحبتهای تلفنی با من مطرح میکرد.
از اخبار جبهه مقاومت هم حرف میزدید؟
همیشه اولین حرف و صحبت ما درباره تحولات جبهه بود. اگرهم نمیتوانست همان موقع صحبت کند، پیام صوتی میفرستاد و توضیح میداد که وضعیت چگونه است. همانطورکه گفتم در این مدت فقط دو روز نتوانستیم با هم صحبت کنیم. در بقیه زمانها تا زمان شهادتشان مرتب با هم در تماس بودیم.
آخرین صحبتی که باهم داشتیم روز شهادتش ساعت ۱۱ صبح بود. تماس گرفت و گفت که اعتبار تلفن ماهوارهایاش تمام شده و خواست که من با برادرزادهاش در کانادا تماس بگیرم تا آن را دوباره شارژ کند. خواست که شماره تلفن ماهوارهای را به ادریس پسرمان هم بدهم که بتوانند باهم صحبتی داشته باشند. گویا فهیم چندباری با ادریس تماس گرفته بود، ولی نتوانسته بودند که با هم صحبت کنند. این آخرین صحبت ما بود.
به نظر شما آیا فهیم و برادرتان ودود خودشان را برای بدترین اتفاقها آماده کرده بودند و انتظار کشتهشدن در این راه را هم داشتند؟
کاملا مطمئن بودند. همان روز هم که با آنها تا پنجشیر رفتم، میدیدم که با علاقه و شعف و خوشحالی میروند. هیچ ترس و هراسی نداشتند. برای آنها معلوم بود که عاقبت این راه چیست. یکبار فهیم گفت اگر برنگشتیم، هیچ جای نگرانی و اندوه نیست. جای افتخار دارد برای ما… خودشان را آماده هر اتفاقی کرده بودند.
وقتی طالبان به پنجشیر رسیدند، شما چه احساسی داشتید؟ انتظار این نمیرفت که به این زودی چنین اتفاقی بیفتد. بسیاری از مردم ایران آن روزها پیگیر حوادث مقاومت بودند و ازدسترفتن بخشهایی از پنجشیر نگرانکننده بود. شما چه احساسی داشتید؟
هرروز فهیم جان به من از حوادث جبهه خبر میداد. اینکه طالبان تا کجا آمدهاند، میگفت برنامه این است که به آنها اجازه بدهند وارد شوند و بعد آنها را محاصره کرده و از بین ببرند. هرروز وضع جبهه را به من توضیح میداد. طبیعی است که تصرف پنجشیر برای ما بسیار ناراحتکننده و دردناک بود. اما برای من دردناکتر این بود که دولتمردهایی که ادعا میکردند دست راست اشرف غنی هستند یا اینکه وزارت دفاع را در اختیار داشتند، اصلا خبر نداشتند در مملکت چه خبر است.
مردم به خاک و خون کشیده شدند. اما باز اینها در تلویزیون ظاهرا میشدند و ادعا میکردند همهچیز تحت کنترل است. طالبها تمام کابل را تصرف کردند، اما همچنان ادعا میکردند همهچیز امن و امان است و هیچ خبری نیست. این از همه برای من دردناکتر است. بعد میبینید که همانها الان خود را در صف مقاومت قرار دادهاند.
یعنی بیتفاوتی این مقامات دولت غنی برای شما دردناکتر بود تا ازدسترفتن ولسؤالیهای پنجشیر؟
بیتفاوتی نه! بیلیاقتی و بیکفایتی واژهای درستتر درباره آنهاست. بیلیاقتی آنها مشکل عمده بود. با بیکفایتیشان همه ملت افغانستان و بهویژه پنجشیر و اندراب را به خاک و خون کشاندند و مسئول این اتفاقها آنها هستند. نه حتی طالب و اشرف غنی.
یعنی شما مسئولیت این دولتمردان را از طالبان بیشتر میدانید؟
دقیقا همینطور است. این را خیلی بیپرده گفتم مسئولیت این مقامات بیشتر از طالب است. این همه جوان کشته شده و خانوادهها بیسرپرست شدند، اما آنها بدون کوچکترین شرمی مینشینند و میگویند ما هستیم. این خیلی دردآور است. من این را نمیفهمم.
برداشت من از صحبتهای شما این است که انتظار نداشتید که دولتمردان شما هیچ مقاومتی نکنند و افغانستان را به طالبان تسلیم کنند؟
نهتنها من بلکه تمام ملت چنین انتظاری از آنها نداشتند. وقتی ادعا میکنی که من دست راست اشرف غنی هستم، اما اینقدر بیکفایت هستی که نمیدانی در دولت چه خبر است، این جای شرم دارد. یا اینکه ادعا میکنی که در وزارت دفاع همهچیز تحت کنترل است، اما همان زمان همهچیز از هم پاشیده است، این نهایت بیشرمی و بیکفایتی است. اینها تا حالا باید از شرم میمردند. اما معلوم است که شرمی ندارند.
چه خبر از مردم پنجشیر؟ مدام در اخبار میخوانیم که شرایط اصلا خوب نیست و در صحبتهای قبلی هم که با شما داشتم، بارها به این موضوع اشاره داشتید که وضعیت خیلی اسفناک است. کمی از اوضاع هموطنانتان برای ما میگویید؟
در کل همه مردم افغانستان دچار مشکل هستند و وضعیت اقتصادی و روحی آنها خراب است، اما برای مردم پنجشیر این شرایط بدتر است. البته اگر بگویم مردم ناحیه شمال درستتر است.
در خبرها آمده که ۸۰ درصد مردم پنجشیر آنجا را تخلیه کردهاند. در مواردی هم کوچ اجباری داده شدند. به نظر شما دلیل این همه فشار بر پنجشیر که از طرف طالبان انجام میشود، چیست؟
مقاومت از پنجشیر و شمال شروع شد. دلیل این فشارها هم شاید همین باشد. تمام مردم سمت شمال تحت فشار هستند. مردم اندراب، تخار، بدخشان، نورستان و جاهای دیگر در شمال همه تحت فشار هستند. تمام این مناطق مقاومت زیادی داشتند و همین مقاومت در برابر طالبان سبب شده که بیشترین فشار و سختی بر مردم این منطقه وارد شود؛ بنابراین و براساس آنچه شما گفتید زندگی معمولی در پنجشیر جریان ندارد و شرایط مناسب نیست؟
بله دقیقا. دوستانی داریم که از کابل به پنجشیر برگشتند. ولی متوجه شدند که امکان زندگی در آنجا وجود ندارد. شرایط بسیار سخت شده و آنهایی هم که برگشتهاند دوباره قصد مهاجرت دارند. همه مردم افغانستان تحت فشار هستند. اما مردم این مناطق بیش از دیگران.
وضعیت غذا و بهداشت در پنجشیر چطور است؟ در خبرها بارها آمده که کمبود مواد غذایی آنجا شدید است؟
اجازه داده نمیشود مواد خوراکی که به وسیله سازمانهای خیریه برای افغانستان ارسال میشود، در پنجشیر و اندراب توزیع شود. میخواهند فشار بیشتری بر مردم بیاورند تا مقاومت شکسته شود. طالبان اجازه نمیدهند هیچ کمکی در این مناطق توزیع شود. البته دوباره تأکید میکنم که در تمام افغانستان بحران اقتصادی و کمبود غذا وجود دارد.
خانم دشتی! ازقضا خبرهایی منتشر شده که دارو در بیمارستانها و مراکز درمانی نایاب شده و قفسههای دارو خالی است. با این توضیحاتی که شما دادید، باید شرایط در پنجشیر، اندراب و نواحی شمالی که مقاومت کردند یا میکنند، بدتر باشد؛ درست است؟
بله، همینطور است. یک فاجعه انسانی در افغانستان در حال رخدادن است و نمیدانم چرا جامعه جهانی چشم خود را بر آن بسته است. کودکان و زنان شرایط بسیار بدتری دارند. این اقشار آسیبپذیرتر از همه هستند.
مدارس دخترانه هم در پنجشیر بسته است و اجازه نمیدهند به مدرسه بروند؟
اصلا کسی نیست که بخواهد به مدرسه برود. بیشتر پنجشیر خالی از سکنه شده است.
وضعیت خانوادههای کشتهشدگان پنجشیر و همینطور وضعیت خانوادههایی که رزمنده مقاومت دارند، چگونه است؟ خبرهایی داشتیم درباره فشار بر خانوادههای رزمندگان مقاومت و اینکه طالبان شرایط را بر آنها سختتر از دیگران کرده است؟
بله، این واضح است. ابتدا ادعای طالبان عفو عمومی بود، ولی این فقط یک ادعاست و همچنان بر مردم فشار میآورند. اعتباری به صحبتهای آنها نیست. افراد مسن ۶۰ و ۷۰ساله را به جرم اینکه فرزندش در جبهه بوده، میگیرند و میبرند و تحت فشار میگذارند. به همین خاطر مردم پنجشیر که اکنون در کابل زندگی میکنند، حتی نمیگویند اهل ولایت پنجشیر هستند تا کمتر تحت فشار باشند.
یعنی اگر بفهمند کسی از مردم پنجشیر است، فقط به این دلیل مورد آزار و اذیت قرار میگیرد؟
بله. پنجشیریبودن به خودی خود جرم شده است و خطرناک.
خانم سیاره دشتی! این روزها اوضاع خودتان و فرزندانتان چطور است؟ خانواده برادرتان چطورند؟
کوشش میکنیم زندگی کنیم. البته خیلی خوب نیستیم، ولی تلاش میکنیم کارهایی بکنیم و کمکهایی به جبهه مقاومت داشته باشیم. به لطف خداوند شهادت فهیم و ودود بسیار باعزت بوده و شهدا همواره زندهاند. فهیم و ودود مرگ زیبایی داشتند و این مایه افتخار ماست. وضعیت مردم بهخصوص در پنجشیر و نواحی شمالی ما را بیشتر رنج میدهد. رنجهای مردم همیشه با ماست و آزاردهنده.
میبینیم که این روزها شما در فضای شبکههای اجتماعی ازجمله اینستاگرام فعال هستید و سعی میکنید به نوعی صدای فهیم دشتی باشید.
فکر میکنم فهیم دشتی به اندازه کافی شناختهشده است و هیچوقت صدایش خاموش نمیشود. او از رهروان قهرمان ملی احمدشاه مسعود بود و خالصانه هم در این راه رفت؛ بنابراین من فکر نمیکنم که بتوانم صدای او باشم، اما کوشش میکنم با ادامه راه او، به خودم کمک کنم تا آرامش پیدا کنم.
سیاره جان، آیا میدانید شهادت فهیم دشتی در ایران بازتاب زیادی داشت؟ آیا شما از این بازتابها در ایران خبردار شدید؟
افراد فامیل با من تماس میگرفتند و از توجه و لطف زیاد مردم به من میگفتند و بر همین اساس من یادداشت کوتاهی بهعنوان تشکر از لطف مردم در صفحه اینستاگرامم نوشتم، اما تا همین چند روز پیش اصلا جرئت این را نداشتم که صفحات مربوط به نحوه شهادت فهیم جان و بازتاب آن را در رسانهها ببینم. بااینحال، سرانجام تصمیم گرفتم این کار را بکنم. واقعا برایم سخت بود، اما وقتی این بازتابها را دیدم، با خودم گفتم که ودود و فهیم جاویدان هستند.
نهتنها مردم افغانستان، بلکه مردم ایران و دیگر فارسیزبانها اظهار تأسف کرده و بسیار دربارهاش نوشته بودند. من بسیاری از نوشتههای مردم ایران را درباره فهیم جان خواندم و یک جهان سپاس از همه کسانی که فهیم و ودود را یاد کردند.
خبر شهادت فهیم را نخستینبار چه کسی به شما داد؟
ساعت ۱۱ روزی که فهیم و ودود شهید شدند، ما با هم در تماس بودیم و حرف میزدیم. با هر دو صحبت کردم. حدود ساعت سه بعدازظهر یکی از برادران من که در سوئد است، چندینبار تماس گرفت که چه خبر از فهیم و ودود؟ من هم گفتم خوب هستند و همین یکی، دو ساعت پیش با هم صحبت کردیم. اما تماسها زیاد شده بود و آدمهای مختلف حال آنها را میپرسیدند. این برای من شکبرانگیز شد که چه خبر شده که این همه تماس میگیرند.
حدود عصر بود که پسر بزرگ ودود که در آن زمان در تاجیکستان بود، با من تماس گرفت و خبر داد که هر دو شهید شدهاند. من ابتدا فکر کردم او اشتباه میکند و احتمالا تشابه اسمی بوده است یا خبر نادرست به او دادهاند؛ چون در آخرین صحبتی که با فهیم جان داشتم، جنگ در اطراف آنها شدید نبود. پس از او، احمد مسعود با من تماس گرفت و خبر شهادت فهیم جان را تأیید کرد. بعد از آن بود که فهمیدم خبر دقیق است.
سیاره جان، میدانم صحبتکردن دراینباره برایت خیلی سخت است، اما اگر ممکن است بگویید چه احساسی داشتید وقتی خبر ازدستدادن دو نفر از عزیزترینهایتان را شنیدید؟
طبیعی است که در همان لحظه اول انگار از همهچیز خالی شدم. من و خانم برادرم یکجا بودیم. به همراه بقیه فامیلها همه یکجا این خبر را شنیدیم. برادرم ودود برای من همهچیز بود؛ رفیق بود، مادر بود و پدر. خیلی مهربان بود. با خودم گفتم ایکاش یکی از این دو برایم میماند. با این همه سعی کردم بر خودم مسلط باشم و با احمد مسعود که صحبت کردم مرگ زیبا و شهادت آنها را تبریک گفتم؛ هرچند خیلی برایم سخت بود.
احمد مسعود موقع دادن این خبر به شما چطور بود؟
برای او سخت بود و مشکل؛ چون هر دو به احمد بسیار نزدیک بودند. از صدایش میفهمیدم که تحمل این اتفاق چقدر برای او مشکل است. به او گفتم که افتخار میکنم هر دو در این راه رفتند. ما بنده خدا هستیم و از فرمان او نمیتوانیم سرپیچی کنیم، اما برایش بسیار سخت و ناگوار بود.
در این چند ماه اخبار ضدونقیضی درباره چگونگی واقعه کشتهشدن فهیم و ودود گفته شده است، آیا شما اکنون مایل هستید درباره نحوه این اتفاق برای مخاطبان ما بیشتر توضیح بدهید؟
ترجیح میدهم فعلا به این پرسش شما جواب ندهم؛ چون در حال تحقیقات بیشتری هستم و وقتی کامل شد در مصاحبهای دیگر جواب این سؤال شما را خواهم داد.