محمدحسن خدایی؛ خاک سفید تنها نام یک محله نیست، نشانهای است از یک وضعیت؛ مازادی بر زندگی مردم شهر تهران؛ حاشیهای بر حاشیه نشینی. به لحاظ جامعهشناختی، محلهای همچون «غربت» در خاکسفید، محصول توسعه نامتوازن شهری بود. متراکم از بزهکاران اجتماعی که حتی نیروی پلیس را به چالش میکشید.
با آنکه سالها پیش در پنجم اسفند ۱۳۷۹ نهادهای مسئول برای ساماندهی به این سرزمین عجایب، کل محله را تصرف و خانهها را تخریب کردند تا بعدها بوستان گلشن را بسازند، اما زیستِ خاکسفیدی همچنان در گوشه و کنار شهر تهران قابل مشاهده است.
در واقع بیرونبودن از مناسبات قانونی و پرداختن به اقتصاد زیرزمینی مواد مخدر، مناسبات بزهکارانهای را شکل داد که در تاریخ پس از انقلاب کمیاب بود. یک فرصت طلایی برای هنر اجتماعی بعد از انقلاب که به میانجی زیباشناسی، امکان بازنمایی زیست مطرودان و فراموششدگان این منطقه را فراهم کند.
سینما و تئاتر محمل مناسبی است برای بازخوانی دراماتیک آن حاشیههای بدنام شهر؛ چراکه خاکسفید، گویی ننگی ابدی است بر تارک کلانشهر تهران. در اجرایی که تیرماه ۱۴۰۰ در سالن ارکیده پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه رفت، بازنمایی کموبیش ناتورالیستی از این جغرافیا ارائه شده است.
روایتی از محله «غربت» که میان پدرخواندهها تقسیم شده و تأمینکننده عمده مواد مخدر محلات مختلف تهران است. گروه اجرائی در تلاش برای هرچه واقعیترکردن آن فضا، از رئالیسم عبور کرده و رویکردی ناتورالیستی به ماجرا دارد. روایتی کوتاه، اما پراهمیت از زندگی یک اجتماع کوچک تبهکاری که قرار است نقبی بزند به دل تاریک مناسبات پنهان اواخر دهه ۷۰ شمسی.
صحنه مشتمل از یک اتاق به نسبت بزرگ است با خروجیهای بدون دری که تنها یک پرده آنها را از مکانهای داخلی و خارجی جدا کرده است. با آنکه بار اصلی روایت بر دوش خردهروایتهاست، اما اصل ماجرا در باب اقتدار است و وفاداری در یک ساختار کموبیش مافیایی.
اصولا در یک گروه کوچک تولید و توزیع مواد مخدر نمیشود سلسلهمراتب قدرت را بهراحتی کنار گذاشت و باری به هر جهت بود؛ بنابراین اینجا هم با شکلی از وضع قانون مواجه هستیم که برای تداوم کار خانواده لازمالاجراست. شیوه اجرائی که مبتنی است بر واقعگرایی ناتورالیستی، درپی آشکارکردن رازهای سربهمهر شخصیتهاست. نمایش خاکسفید فاقد چشماندازی امیدبخش است و آدمهایش در یک وضعیت دوزخی روزگار میگذرانند. از این منظر اغلب بازیها روان و البته تماشایی است.
مشکل، اما از رویکردی انتخابی گروه اجرائی در بازنمایی یک موقعیت دراماتیک تاریخی است؛ یعنی آن چیزی که از طریق تأکید بیش از اندازه بر وقایع محله غربت در خاکسفید، به تاریخزدایی از روایت منجر شده است. تنها در انتهاست که صدای امر اجتماع را میشنویم؛ آنهم در لحظه سرنوشتسازی همچون محاصره این منطقه و دستگیری عمومی خلافکاران خرد و کلان.
خاکسفید توانایی آن را ندارد که بیش از این نظم مستقر را رؤیتپذیر کرده و مسئولیتش را در بهوجودآمدن این مصیبت اجتماعی روشن کند؛ همان کاری که برای مثال نویسندهای مانند امیل زولا در قبال فقر کارگران و مکنت طبقات فرادست نشان میدهد.
منبع: روزنامه شرق