قدرت مظاهری؛ تا همین سه چهار ماه پیش، اگر در جلسهای اداری یا محفلی خانوادگی یا حتی در صف نانوایی که مخاطبانی غریبهتر کنارت بودند، از افسارگسیختگی گرانی و اضمحلال وضعیت معیشتی مردم حرفی میزدی، اکثریت قریب به اتفاق جمع حاضر در جلسه، محفل یا صف نان با تو هم رای و هم نوا میشدند و همانند ارکستری هماهنگ، غمگینترین آهنگ زندگی را با تو مینواختند.
اوج گرفتن قیمت مایحتاج عمومی مردم نظیر گوشت، مرغ، برنج، حبوبات و لبنیات که دسترسی اغلب شهروندان به آنها را غیرممکن کرده، از سویی و هراس از عدم امنیت مالی و سرمایهای برای کسانی که با اندک پس انداز ناچیز خود قصد گشودن گرهی از زندگی خود را داشتهاند و حالا با سقوط قهقرایی سرمایهشان، ترکیدگی و انفجار حباب آرزوهاشان را از نزدیک به تماشا نشستهاند، از سویی دیگر، بهمنی از یاس و ناامیدی را بر جسم و ذهن آنها آوار کرده است.
شاید یکی از تسلی بخشترین قسمت داستان دلمردگی شهروندان، همین همزادپنداری عاطفی نسیانآوری بود که برای لحظاتی چند آدمها را نسبت به رخدادهای اطراف شان الینه و فراموشکار میساخت. گرانی سرسام آور لوازم خانگی مثل کولر، یخچال و فرگاز هنگامی که با همراهی رای و نظر باقی آدمها نیز همراه میشد، قابل تحملتر مینمود.
سیر صعودی قیمت موبایل، کامپیوتر، لپتاپ، گوشی تلفن و مواردی از این قبیل نیز با نثار فحشی جمعی به بانیان و موجدان این سیر، سرانجام به آرامشی همگانی تبدیل میشد و کم کم در قالب عادتی جدید در ذهن آدمها مینشست. اقلام حیاتی زندگی نیز هنگامی که قیمتشان بال در میآورد و پرواز میکرد، برای اندک زمانی موجبات تاثر و تالم شهروندان را فراهم میکرد، اما با نخستین جوک تلخ و گزندهای که حاکمیت و مدیریت کلان کشور را نشانه میرفت، قابلیت تحمل بیشتری پیدا میکرد. همهی این موارد البته تا سه چهار ماه پیش وجود خارجی داشتند، اما ناگهان پرده افتاد و یکباره صحنهای که در حال تماشای آن بودیم، رنگ عوض کرد.
حالا چندین ماه است که دیگر هنگام گلایه از گرانی کمرشکن و خورد کننده اقلام موجود در بازار، کسی همراهی ات نمیکند. حالا روزهای مدیدی است که آدمهای دور و برت مثل دیوانهها روبروی تبلت و لپتاپهای خود نشسته اند و مسحور صفحات جادویی آن شده اند. حالا مدتی است که نه تنها برای اوج گرفتن قیمت ماست و پنیر و قند و ماکارونی و مواد شوینده و بهداشتی، کسی به قطرات اشک جمع شده در گوشهی چشم بیوه زنان تنها و لرزش انگشتان پدران پیر و بازنشسته توجهی نمیکند، بلکه با بالا رفتن ناگهانی و لحظهای قیمتها بانگ کرکنندهی شادی و غریو سرخوشی و خرکیفی از اقصی نقاط اطرافت به گوش میرسد.
حالا زمانه، زمانهی بورس و خرید سهام شرکتها، موسسات و کمپانیهایی است که تا همین دیروز همگی به گرانفروشی متهمشان میکردیم. حالا بالا رفتن لحظهای شاخص بورس که نشان از گرانتر شدن محصولات تولیدی بنگاه مورد معامله دارد، همه با هم برای این گرانی هورا میکشند و به همدیگر تبریک میگویند.
منافع مشترک بسیاری از سهامداران – بخوانید خورده بوروژواها – که سودی لحظهای را عایدشان میکند، مناسبات تولید نوعی بیتفاوتی و الیناسیون جمعی و همگانی را فراهم کرده که به زودی با شکستن تیرکهای فرسوده، پوسیده و نااستوار آن، چون هیولایی خوفناک، همهی جامعه و ارکان آن را خواهد بلعید.
کارمندان بعنوان طبقهی متوسط این جامعهی کذایی، روزهای فراوانی است که میز کار خود را نیز، محلی برای تولید و افزایش سهام و دارایی بورسی خود نمودهاند و نسبت به مراجعین و ارباب رجوع، بسیار بی تفاوتتر از قبل شدهاند – شاید کم فروشی و گرانفروشی بازار با شکل و شمایلی جدید به کارکنان دولت نیز تسری یافته و آنان نیز سهم خود را از این سفره در جبران خسارت سرمایهشان، با سرقت از زمان کاری شان طلب میکنند.
به هر حال بیماری رو به رشد و فزایندهای که همانند یک پاندومی وحشتناک در حال احاطه بر کلیت جامعه است، با تشویق و ترغیب تصمیمسازان مدیریت کشور در پی تسخیر تمامی پایگاههای اخلاقی و انسانی آدمهایی است که روزگاری نه چندان دور بر مصائب همدیگر اشک میریختند، بر دردهای هم مرهم میگذاشتند و برای گرفتاریهای یکدیگر چاره جویی میکردند...
پ. ن: در حالی نگارش این یادداشت را به پایان میبرم، که در جمعی خانوادگی نشستهایم. خانوادهای که پدرشان پس از سی سال در حال پیریزی خانهای کوچک برای خود و خانوادهاش است و با ناراحتی زایدالوصفی از گرانی لحظه به لحظهی اقلام ساختمانی گلایه میکند.
سوی دیگر مجلس، اما پسر جوان او نشسته است که بیتوجه به نگرانیهای کشندهی پیرمرد، سرخوشانه قهقهه میزند و از اوج گرفتن چندین و چند بارهی قیمت سیمانهای کارخانهای که سهام آن را خریده است، در پوستش نمیگنجد ... آیا همه مان بیماریم؟!