روزی که در یک پارتی شبانه عاشق مرد ۵۵ سالهای شدم احساس کردم مسیر خوشبختی و خوشگذرانی را یافته ام چرا که آن مرد اهل عیش و نوش بود و پیشنهادی به من داد که بدون تامل پذیرفتم.
به گزارش خراسان، زن ۳۰ سالهای که به قول خودش کاسه چه کنم! به دست گرفته بود در حالی که مدعی بود به خاطر یک انتقام وحشتناک و احمقانه آواره مسافرخانهها شده است درباره سرگذشت تاسف بار خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: در خانوادهای به دنیا آمدم که از نظر مالی ضعیف بودیم با وجود این پدرم با هر سختی و مشقتی که بود مخارج من و دیگر خواهران و برادرانم را تامین میکرد، ولی هیچ کدام از اعضای خانواده ام نتوانستند بیشتر از مقطع راهنمایی تحصیل کنند در این میان من بعد از گرفتن دیپلم هنرجوی آرایشگری شدم و خیلی زود در این رشته مهارت یافتم سپس با اجاره یک سالن زندگی جدیدی را با درآمد متناسب آغاز کردم.
اما در پی رفاقت و معاشرت با چند تن از مشتریانم سرنوشت من به گونه دیگری رقم خورد به طوری که حیا و وقار را کنار گذاشتم و با این دوستانم در پارتیهای شبانه و باغ ویلاها روزگار میگذراندم دیگر نوشیدن مشروب، کشیدن قلیان و مصرف مواد مخدر به بهترین تفریحات روزمره ام تبدیل شده بود از این که شبها دیر به منزل میرفتم مورد سرزنش برادرم قرار میگرفتم.
اما توجهی به این سرزنشها نمیکردم و به رفتارهای خجالت آور و عجیب و غریبم ادامه میدادم تا ظهر میخوابیدم و بعدازظهر تا حدود ۹ شب در سالن آرایشگری کار میکردم و سپس تا سپیده دم در جشنها و پارتیهای شبانه حضور داشتم تا این که در یکی از همین پارتیها با مردی آشنا شدم که ۲۵ سال از خودم بزرگتر بود «حامد» خوش تیپ و جذاب به نظر میرسید به گونهای که نمیتوانستم چشم از او بردارم.
در اولین نگاه عاشق آن مرد ۵۵ ساله شدم و با یکدیگر به گفتگو نشستیم من هم با طنازی همه ماجراهای زندگی ام را برایش بازگو کردم. در این میان «حامد» پیشنهاد داد برای نگهداری از مادر پیرش به منزل آنها بروم و دو برابر درآمد آرایشگاه را دستمزد بگیرم بلافاصله پیشنهادش را پذیرفتم چرا که او اهل عیش و نوش بود و همواره بساط دود و دمش را با مقدار زیادی شیره و تریاک برپا میکرد.
ابتدا به عنوان پرستار وارد زندگی اش شدم و سپس صیغه محرمیت بین ما جاری شد تا زمانی که وارد خانه مادرش میشود مجبور به رعایت حجاب نباشم. البته همسر حامد به خاطر بیماری صعب العلاجی که داشت راضی به ازدواج حامد بود و از این رو مشکلی نداشتم.
خلاصه آن روزها بعد از آن که مادر حامد با خوردن داروهایش به خواب میرفت من وحامد نیز سر از پارتیها و کافه رستورانها در میآوردیم. او چنان خود را عاشق و دلباخته من نشان میداد که سعادت و خوشبختی در قلب و چشمانم موج میزد. از سوی دیگر حامد به قول خودش عمل کرد و ماهانه پنج میلیون تومان به حسابم واریز میکرد.
در این میان او صیغه موقت مرا به دایم تغییر داد، اما قصد نداشت بچه دار شود، ولی از چند ماه قبل وقتی هوسهایش فروکش کرد همه آن عشقها و دوست داشتنهای خیالی به پایان رسید به گونهای که دیگر هیچ توجهی به من نداشت و مخارج روزانه ام را نمیداد.
از طرفی خانواده ام وقتی متوجه ازدواج من با یک مرد میان سال و متاهل شدند مرا طرد کردند. در این شرایط به منزل همسر حامد رفتم و با سر و صدا آبروریزی به راه انداختم، ولی باز هم نتیجهای نگرفتم تا این که یک روز صبح برادر حامد دست مادرش را گرفت و او را به منزل خودش در شهرستان برد سپس از من نیز خواست کلیدهای منزل را تحویل بدهم و از آن جا بیرون بروم این گونه بود که آواره مسافرخانه شدم در حالی که آبرو و حیثیت خانواده ام را نیز به بازی گرفته بودم حامد هم پاسخ تلفن هایم را با تهدید و توهین میداد.
کار به جایی رسید که با پیشنهاد یکی از دوستانم تصمیم احمقانه و وحشتناکی گرفتم آن روز توسط دوستم غذای آلودهای را به در منزل حامد فرستادم و بعد فهمیدم که همه آنها راهی بیمارستان شدند. ولی شانس آوردم که آنها زود به بیمارستان انتقال یافتند و زنده ماندند. حالا هم اگرچه به خاطر التماسها و گریه هایم مرا بخشیده اند، ولی دیگر یک زن بیوه هستم و ...