bato-adv
کد خبر: ۳۸۰۰۶۲

(تصاویر) زندگی آلاچیق نشین‌ها در قلب شهر

وقتی به آنجا رسیدیم، ساعت ۱۲ ظهر بود و هوا در آن روز پاییزی آبان ماه، سرد. شب‌ها آنجا به حتم، روی آن سنگفرش‌های بی فرش کف آلاچیق‌ها سردتر هم می‌شود.
تاریخ انتشار: ۱۵:۵۵ - ۲۱ آبان ۱۳۹۷
(تصاویر) زندگی آلاچیق نشین‌ها در قلب شهر
 
یکی می‌گفت، ودیعه مسکنمان که تمام شد دیگر نتوانستیم خانه‌ای پیدا کنیم، ناچار برای ادامه زندگی به همراه همسر و پسرم راهی این پارک شدیم، دیگری هرچه داشت خرج فرزند بیمارش کرده بود و دیگر پولی برای اجاره خانه نداشت و دیگری ...

به گزارش برنا، اینجا زندگی یخ زده است، اینجا درست در وسط شلوغ‌ترین نقطه شهر ری، در گوشه به گوشه بوستانی که قرار بود زیر آلاچیق هایش، انسان‌ها در کنار عزیزان، قهقهه‌های شادیشان فضا را لبریز کند.

وارد محوطه که شدیم، صف چادر‌های پلاستیکی با رنگ‌های سبز شبرنگ، سفید، زرد و نارنجی برایمان خودنمایی کرد. بیرون یکی از چادرها، دختری خردسال با جعبه مقوایی خالی بازی می‌کرد! از پنجره آن یکی چادر، پسرکی ۷ ساله سر بیرون کشیده و چشم به اطراف دوخته بود. کمی آن سوتر، کنار چادر زرد رنگ، پیرمردی که خود را در پتو پیچیده به میدان پر تردد نگاه می‌کرد. کنار چادری دیگر، زنی جوان، در حال جا به جایی اثاث زندگیش بود، از چادری دیگر مردی جوان خارج شد تا برای چای از دستشویی پارک، آب در کتری بیاورد.

وقتی به آنجا رسیدیم، ساعت ۱۲ ظهر بود و هوا در آن روز پاییزی آبان ماه، سرد. شب‌ها آنجا به حتم، روی آن سنگفرش‌های بی فرش کف آلاچیق‌ها سردتر هم می‌شود.

گام هایمان را به سمت ساکنان بی خانمان آلاچیق نشین بردیم و آن‌ها از حکایت هایشان به ما گفتند.

آلاچیق اول: امیدی که برباد رفت
در هر یک از آلاچیق‌های پارک یک چادر وجود داشت و در هر چادر، خانواده‌ای ساکن بود. مردد انتخاب بودیم که اول سراغ کدام چادر و ساکنان آن برویم که مردی از چادر خارج شد. سوار بر موتورسیکلت خود می‌شد که اولین سوال را از او پرسیدیم و اینگونه گفتمانمان با همسایگان آلاچیق نشین آغاز شد.

«ودیعه مسکنمان که تمام شد دیگر نتوانستیم خانه‌ای پیدا کنیم، ناچار برای ادامه زندگی به همراه همسر و پسرم راهی این پارک شدیم، حالا ۶ ماه است در این پارک زندگی می‌کنیم»، این‌ها را مرد موتور سوار می‌گوید.

مرد در سپهسالار کفاش بوده که بعد از مدتی به دلیل استفاده از مواد صنعتی ساخت کفش، چشمهایش ضعیف می‌شود و نمی‌تواند به کار همیشگی اش ادامه دهد، برای امرار معاش شروع به جمع آوری لباس و کفش کهنه و فروش آن‌ها می‌کند تا اینکه پسرش در حالیکه هنوز ۱۷ سال سن دارد به عنوان مامور پارکبان توسط شهرداری به کار گرفته می‌شود.

مرد می‌گوید: پسرم یک شب در حال رفت و روب خیابان بود که ماشینی به او زد وبی توقف رفت. نه شهرداری پیگیر حالش شد و نه بیمه‌ای داشت که هزینه درمانش را بپردازد. ناچار شدم هشت میلیون تومان پول ودیعه مسکن را خرج درمانش کنم، درمانی که بخاطر کمبود پول، کامل نشد و پای پسرم ناقص ماند.

بغض مرد می‌ترکد و چشمانش پر اشک و می‌گوید: بدون ودیعه مسکن بی خانمان شدیم حالا با همسر وفرزندم که پایش ناقص شده ۶ ماه است در این پارک و در میان این چادرنشین‌ها زندگی می‌کنیم.

این مهمان ناخوانده پارک درحالیکه اشک همچنان از چشمانش جاری بود و چشمانش را به پایین دوخته بود از شرمساری! ادامه داد: چه کسی زندگی در این شرایط را دوست دارد؟

آلاچیق دوم: بابا، نان ندارد
به آلاچیق بعدی می‌رویم، چادری نارنجی رنگ که با پتو پوشیده شده بود تا شاید گرمتر شود و کودک ساکن آن از سرما در امان بماند. چهار نفر ساکن آن بودند. یک زن، دو کودک و یک مرد.

مرد جوانی که چین و چروک‌های صورتش او را بسیار مسن‌تر از مردی ۳۷ ساله نشان می‌دهد از چادر بیرون می‌آید، اهالی چادر سرو وضع نامرتبی دارند و معلوم است که نمی‌توانند زود به زود حمام بروند.

مرد جوان می‌گوید: قبلا آرماتوربند بودم، اما حالا ضایعات جمع می‌کنم، گاهی روزی ۱۰ یا ۲۰ تومان درآمد دارم و گاهی هیچ درآمدی ندارم، از وقتی نتوانستیم خانه اجاره کنیم به این پارک آمده ایم و ناچاریم صبح‌ها چادر را جمع کنیم و شب‌ها دوباره آن را برپا کنیم تا ماموران شهرداری بیرونمان نکنند.

همسرش روسری اش را درست می‌کند و میان لحاف و تشک‌هایی که لایه‌ای از غبار دارد می‌نشیند، چشمان یشمی اش از میان صورت تکیده و سبزه به ما زل می‌زند، ۳۴ ساله است و حالا یک ماهی است که با همسر و فرزندانش در این چادر زندگی می‌کند.

زن می‌گوید: قبلا خانه داشتیم، کرایه و ودیعه خانه که بالا رفت دیگر توان اجاره خانه برایمان نماند و حالا اینجا چادرنشین شدیم.

او از اعتیاد همسرش می‌گوید و اینکه بخشی از همان درآمد ناچیز شوهرش صرف خرید مورفین می‌شود.

زن ادامه می‌دهد: گاهی ماموران سازمان بازیافت بار ضایعات شوهرم را توقیف می‌کنند و آن روز‌ها همین غذای بخور و نمیر راهم ندارم که به فرزندان خردسالم بدهم. استفاده از گاز پیک نیکی در پارک ممنوع است و این ممنوعیت ما را از غذای گرم محروم کرده است. اغلب تنها نان و پنیر می‌خوریم.

زن که صحبت می‌کرد کودکش پشت سر هم عطسه می‌کرد. صورت پسرکش را پاک می‌کند و می‌گوید: اغلب سرماخورده است و اینجا هم سرد.

آلاچیق سوم: ازمهاجرت به تهران تا چادرنشینی در پارک
پسر جوانی که کتری به دست از چادرش خارج شده بود تا آب برای آماده کردن چای بیاورد نفر بعدی بود که با او به صحبت نشستیم.

۲۳ ساله و اهل لرستان است، ۲ سال است ازدواج کرده، ولی چندین ماه است که بیکار شده است.

جوان می‌گوید: قبلا خانه‌ای اجاره کرده بودیم و زندگی می‌کردیم، اما بیکار که شدم دیگر توان پرداخت اجاره نبود. خانه را تخلیه کردیم. با ده میلیون ودیعه بدون هیچ پولی برای کرایه خانه‌ای پیدا نکردیم. دو هفته قبل راهی این پارک و زندگی در چادر شدیم. حالا هم برای پیدا کردن کار هر روز به سر خیابان می‌روم و همسرم در این پارک تنها می‌ماند.

او ادامه می‌دهد: خانواده ام نمی‌توانند کمک کنند، خودشان مشکل دارند، قبلا کمک کردند، اما حالا دیگر توان مالی ندارند ...

حدود ۹ آلاچیق این پارک در نزدیکی حرم شاه‌عبدالعظیم به خانواده‌هایی اختصاص یافته که غالبا برای ادامه زندگی به چادر نشینی در آلاچیق‌های این بوستان روی آورده اند، غالب این چادرنشینان افرادی هستند که به دلیل محرومیت نتوانسته اند از پس پرداخت ودیعه مسکن‌ها و اجاره خانه‌های نجومی برآیند، افرادی که اگرچه عمدتا از قشر ضعیف و فرودست جامعه هستند، اما همگی زمانی سرپناه داشته اند، اما حالا ناچار به زندگی در شرایط بسیار سخت و بدون تغذیه مناسب و در شرایط بهداشتی نامطلوب شده اند...
 
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv