bato-adv
کد خبر: ۳۲۶۱۶

می توانیم در نظر رهبری هم تاثیر بگذاریم

علی مطهری(1)

تاریخ انتشار: ۱۱:۵۶ - ۱۱ مهر ۱۳۸۸


اگر در مجلس هفتم، عماد افروغ نماد اصولگرايي منتقدان بود در مجلس هشتم اين علي مطهري است كه همراه با تعدادي ديگر از نمايندگان با موضع‌گيري‌هاي اصولگرايانه و انتقادات جدي خود، پرچم اصولگرايان منتقد را همچنان برافراشته نگاه داشته است. علي مطهري با نگاه ویژه اش اصولگرايي را تبيين كرده و انتقاداتش را شفاف‌تر عنوان مي‌كند.
 
آقاي مطهري! در دسته‌بندي‌هاي سياسي جنابعالي را جزو مجموعه اصولگرايان مي‌شناسند. ابتدا تعريفي از اصولگرايي بفرماييد که اصلا اصولگرايي يعني چه؟
اصولگرايي در حوزه سياست يعني پايبندي به‌اصول و معيارهاي اسلامي در عمل سياسي و اجتماعي و توجه به‌ اين نکته که ما بايد شخصيت‌ها را با اصول و ارزش‌ها و با حق بسنجيم نه اينکه حق و اصول و ارزش‌ها را با شخصيت‌ها بسنجيم. چنان که امام علي(ع) فرمود حق را بشناس تا اهل حق را بشناسي و باطل را بشناس تا اهل باطل را بشناسي. 

مقام معظم رهبري چند سال پيش جملاتي داشتند به‌اين مضمون که هيچ اصولگرايي نمي‌تواند اصلاح‌طلب نباشد و هيچ اصلاح‌طلبي نمي‌تواند اصولگرا نباشد. اما امروز شکاف عميقي ميان اصولگرايان و اصلاح‌طلبان در عمل مشاهده مي‌کنيم. اين شکاف ناشي از چيست؟
ببينيد، آنچه رهبر انقلاب فرموده‌اند مربوط به‌ اصولگراي واقعي و اصلاح‌طلب واقعي است.
 
واقعا اصولگرا و اصلاح‌طلب واقعي خيلي به‌هم نزديکند و شايد اصلا يکي باشند. در واقع هيچ مرزي بين‌شان نيست. هر دو يکي هستند و يک تفکر و يک خط مشي دارند. چون همان‌طور که رهبري هم فرمودند هر اصولگرايي در واقع اصلاح‌طلب هم هست. در واقع اصلاح‌طلبي يکي از اصول و معيارهاي اصولگرايي است و هر اصلاح‌طلبي هم بالاخره اين اصلاح خودش را مي‌خواهد بر اساس يک اصولي انجام بدهد و خود‌به‌خود اصولگرا هم است. اصلاح گزاف و بدون معيار که معني ندارد.
 
وقتي مي‌گويند اصلاح، خب سوال مي‌کنند که اصلاح در چه جهتي و بر چه اساسي؟ طبيعي است که بايد يک اصولي، يک معيارهايي وجود داشته باشد که اصلاحات بر اساس آن انجام بشود. بنابراين همان‌طور که رهبر انقلاب فرمودند اساسا مرزي بين اين دو وجود ندارد. منتهي مشکل در اين است که اصولگراي واقعي و اصلاح‌طلب واقعي به‌عقيده من خيلي کم است. تعدادشان شايد از تعداد انگشتان دست هم کمتر باشد. در واقع اين فقط يک نامگذاري است که ما برخي افراد را اصولگرا و برخي ديگر را اصلاح‌طلب مي‌ناميم. اما کساني که واقعا متعهد به‌لوازم اصولگرايي و اصلاح‌طلبي باشند خيلي کم هستند. 

پيش از انتخابات رياست‌جمهوري نيز برخي معتقد بودند شکاف بين جريان سياسي اصولگرا و اصلاح‌طلب رو‌به‌فزوني است، بنابراين مي‌گفتند بايد در انتخابات اين شکاف را کاهش داد. شما هم پيش از انتخابات چنين ديدگاهي داشتيد؟
من به ‌اين شکل قبول ندارم که تنها بين جريان اصولگرايي و اصلاح‌طلبي شکاف زياد شده بود، بلکه مي‌خواهم بگويم که علاوه بر اين بين جريان اصولگراي منتقد دولت و اصولگرايان حامي دولت هم اين شکاف‌ رو‌به‌ گسترش بود. اگرچه اکثر اصولگراها در نهايت به ‌آقاي احمدي‌نژاد راي دادند، ولي اين يک نوع راي دادن اضطراري بود و بسياري از آنها با چشم گريان به‌ ايشان راي دادند و در دل خودشان راضي نبودند. در واقع شخصيت خاص آقاي احمدي‌نژاد که در مناظره‌ها بيشتر بروز کرد به‌گونه‌اي بود که اختلافات را تشديد مي‌کرد. البته الان بايد رو به‌اتحاد حرکت کنيم. 

چرا اضطرار؟
برخي دوستان اصولگرا معتقد بودند چون رهبري از دولت نهم حمايت کرده و براي دولت دهم نيز علامت‌هايي داده‌اند پس مطرح کردن غير احمدي‌نژاد جايز نيست که البته به‌نظر من تلقي اشتباهي از سخنان رهبري بود؛ چون اين امر با طبيعت انتخابات سازگار نيست. 

شما قبل از انتخابات به‌صورت جدي طرفدار تشکيل دولت وحدت ملي بوديد و تلاش‌هاي زيادي نيز در همين زمينه انجام داديد اما به‌هر حال موفق نشديد. حالا با گذشت چند ماه از انتخابات هنوز فکر مي‌کنيد کار درستي انجام داديد؟
بله، در واقع با جرياناتي که بعد از انتخابات رخ داد، آن اعتقاد من تقويت شد و خيلي از افراد هم به‌ اين نتيجه رسيدند که پيشنهاد ما گام خوبي بود و بهتر بود که حمايت مي‌کردند. 

البته من تعبير «دولت وحدت ملي» را به‌کار نبردم. در هر دو جريان اصلاح‌طلب و اصولگرا تقريبا اين پيشنهاد مورد قبول بود. لااقل سران‌شان پذيرفته بودند. چون من ملاقاتي با آقاي خاتمي داشتم ايشان قبول کردند که اگر آقاي ولايتي به‌طور جدي وارد ميدان بشوند و احساس شود که ايشان راي قابل توجهي دارند، از انتخابات کنار بروند و کانديدا نشوند يا در ملاقاتي که با آقاي هاشمي داشتم ايشان هم اعلام حمايت از اين طرح کردند و گفتند که اگر احساس کنيم عده قابل‌توجهي از اصولگرايان به‌طور جدي دنبال اين طرح هستند، من هم تلاش مي‌کنم آقاي خاتمي کانديدا نشود. بنابراين آن طرف قبول داشت.
 
حالا آقاي هاشمي را نمي‌توانيم بگوييم اصلاح‌طلب يا اصولگرا ولي در هرحال به‌عنوان فردي که تمايلي به‌اصلاح‌طلبان داشتند، اين طرح را پذيرفته‌ بودند. 

بسياري از اصولگراها هم اين طرح را قبول داشتند، منتهي تلقي آنها از حمايت‌هاي رهبري از دولت نهم اينها را مردد کرده بود و فکر مي‌کردند که اگر از اين طرح حمايت کنند نوعي عدم التزام به‌ولايت فقيه است. در حالي که اين‌طور نبود؛ يعني طبيعت انتخابات اين است که بالاخره هر کسي و هر گروهي دنبال کانديداي مورد نظر خودش باشد و تکليف در يک رقابت سالم سياسي روشن بشود. حتي ما مي‌توانيم با کار خودمان در نظر رهبري هم تاثير بگذاريم. يعني فرض کنيد که نظر رهبري روي آقاي احمدي‌نژاد بود و اگر ما مي‌توانستيم کاري بکنيم که ايشان احساس کنند که کسي مثل آقاي ولايتي راي خيلي خوبي دارد آن وقت نظر ايشان هم تغيير مي‌کرد.
 
بنابراين اينکه به‌گمان خود بيايند و بگويند که ما احساس مي‌کنيم تمايل رهبري به‌آقاي الف است، بنابراين ما هيچ اقدامي نمي‌کنيم، کار غلطي است و در واقع اين افراد معناي ولايت فقيه را درست نفهميده‌اند و برداشت غلطي از ولايت‌فقيه دارند. البته آنجا که ولي‌فقيه در مساله‌اي مثل جهاد و دفاع حکمي صادر کرده‌اند جاي اين حرف‌ها نيست ولي در انتخابات جاي اين حرف‌ها هست. 

به‌هر حال همين مسائل باعث شد که اين طرح موفق نباشد ولي همان‌طور که شما هم فرموديد بعضي از جريانات پس از انتخابات سبب شد خيلي‌ها به‌درستي اين طرح اعتراف کنند. خيلي‌ها به‌ خود من مراجعه کردند و گفتند طرح خوبي بود كه حاکي از يک نوع دور‌انديشي است. البته امروز همه موظفيم با اين دولت نهايت همکاري را داشته باشيم. 

به‌هر حال آقاي احمدي‌نژاد به‌عنوان نامزد اکثريت اصولگرايان به‌رياست‌جمهوري رسيدند بنابراين بايد پذيرفت الان دولت دهم دولت اکثريت اصولگرايان است. درست است؟
ببينيد من قبل از انتخابات هم اين مطلب را گفتم که آقاي احمدي‌نژاد يک کانديداي مستقل است و نماينده جريان اصولگرايي نيست. 

همان‌طور که در سال 84 هم ايشان در واقع نماينده جريان اصولگرايي نبودند. در آن دوره نيز وي برخلاف نظر اکثريت اصولگراها و به‌ويژه سران جريان اصولگرايي وارد صحنه شد. با تمهيداتي هم که از قبل چيده بود و ارتباطي که با مساجد و توده مردم برقرار کرده بود بالاخره راي آورد اما من تقريبا از حدود يک سال بعد احساس کردم ايشان افکار خاصي دارد و مخصوصا در مسائل فرهنگي ديد خاصي دارد. به ‌اين نتيجه رسيدم که تصور ما درباره ايشان تصور درستي نبوده است و از همان موقع معتقد شدم که او يک اصولگرا نيست. 

در انتخابات سال 88 هم باز اعتقادم همين بود. در مصاحبه‌هايي که قبل از انتخابات داشتم چند بار گفتم که ايشان يک کانديداي مستقل است؛ نه اصولگراست و نه اصلاح‌طلب. در يک نامه‌اي هم که به‌خودشان نوشتم، ذکر کردم که پيروزي شما پيروزي اصولگرايي نيست و شکست شما هم شکست اصولگرايي نيست. اينها يک جريان خاصي هستند؛ حتي مي‌توانيم بگوييم يک فرقه‌اي هستند با افکار ويژه‌اي که برخي افکارشان را هم خيلي بروز نمي‌دهند. گاهي مثلا در صحبت آقاي مشايي يک چيزهايي بروز پيدا مي‌کند. يک ديد خاصي نسبت به‌ اسلام دارند، نوعي احساس خودکفايي در شناخت اسلام دارند، نوعي بي‌نيازي از روحانيت احساس مي‌کنند و خلاصه افکار خاص سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي دارند و در مجموع من اينها را اصولگرا نمي‌دانم. 

البته در نظر توده مردم ايشان نماينده جريان اصولگرايي است و در برخي بخش‌ها مانند ايستادگي سياسي (نه فرهنگي) در مقابل غرب ايشان واقعا اصولگراست. 

خب ممکن است آقاي احمدي‌نژاد هم شما را اصولگرا ندانند. کما اينکه چند روز پيش يکي از خبرگزاري‌ها خبري را منتشر کرده بود به‌نقل از آقاي احمدي‌نژاد که تکذيب هم نشد مبني‌بر اينکه من افتخار مي‌کنم در دولت يازدهم معاون اول آقاي مشايي باشم. همچنين گفته بود که آقايان رضايي، ولايتي، لاريجاني و قاليباف اصولگرا به‌شمار نمي‌آيند. بنابراين شما ايشان را اصولگرا نمي‌دانيد، ايشان هم شما را! فکر نمي‌کنيد شايد تعريف اصولگرايي اينقدر باز و غيردقيق است که هر کسي خودش را اصولگرا مي‌داند و ديگري را خارج از دايره اصولگرايي؟
بله. خب اين هم بستگي به‌تعريفي دارد که ما از اصولگرايي داريم. 

ولي من فکر مي‌کنم مساله آنقدرها هم پيچيده‌ نيست که تشخيصش مشکل باشد. ببينيد بالاخره مثلا کسي که التزام کافي به‌ ولايت فقيه نداشته باشد، مثل جرياني که در انتصاب آقاي مشايي به‌عنوان معاون اول پيش آمد و ماجراي دستور رهبري و... يا اينکه عقايدي در باب مسائل فرهنگي داشته باشد که با برخي اصول اسلامي سازگار نباشد، چنان که آقاي رئيس‌جمهور در تبليغات انتخاباتي خودش اعلام کرد که من از ابتدا با مميزي کتاب مخالف بودم يا اعلام کرد که من اصلا با نظارت بر مساله پوشش اسلامي در جامعه از همان ابتدا مخالف بودم يا اينکه معتقد باشد مساله اختلاط بين زن و مرد اهميت زيادي ندارد و بانوان مي‌توانند بروند در ورزشگاه آقايان و... در حالي که اينها احکام مسلم اسلامي است، يا اينکه فرض کنيد در موضوع عدالت‌ورزي احساس کنيم که عدالت‌ورزي بيشتر به‌عنوان ابزار به‌کار مي‌رود؛ ابزاري براي حفظ قدرت،مثل آن چيزي که در انتخابات رياست‌جمهوري رخ داد که در واقع در مناظره‌ها به‌گونه‌اي عمل شد که معلوم شد هدف، ايجاد فضاي خاص در جامعه است براي افزايش آرا نه اينکه واقعا دنبال اجراي عدالت باشند، براي اينکه اولا چرا در همان چهار سال گذشته اين کار انجام نشد و اين حرف‌ها زده نشد و درست در شب انتخابات انجام مي‌شود؟ ثانيا چرا درباره اتهامات اقتصادي شخصيت‌هايي که حامي شما هستند صحبتي نمي‌کنيد؟ شخصيت‌هاي حامي شما و خانواده‌هاي آنها. 

ثالثا چرا زماني که آقاي پاليزدار همين حرف‌ها را در سطح وسيع‌تري گفت از او حمايت نکرديد و او به‌زندان افتاد؟ اينها نشان مي‌دهد که عدالت‌خواهي بيشتر به‌عنوان يک ابزار براي خارج کردن رقيب از صحنه ديده مي‌شود. 

خب اگر اين جور باشد اين يک نشانه است براي اينکه شما اصولگراي واقعي نيستيد. يا درباره مساله آزادي بيان که يکي از معيارهاي اصولگرايي است مي‌بينيم دولت حساسيت لازم را ندارد و عملکرد آنها نشان مي‌دهد که خيلي پايبند نيستند. روزنامه‌هايي بسته مي‌شوند، سايت‌هايي فيلتر مي‌شوند و فضايي ايجاد مي‌شود و دولت هم اعتراضي ندارد،يا افرادي بدون آنکه جرم‌شان مشخص باشد در بازداشت طولاني و گاهي انفرادي هستند و دولت اعتراضي ندارد. اينها نشانه فاصله گرفتن از اصولگرايي است. 

بقيه اصولگرايان نسبت به ‌مساله آزادي بيان و بسته شدن روزنامه‌ها حساسيت لازم را داشتند که حالا آقاي احمدي‌نژاد حساسيت نداشتند؟
نه، الان بحث سر دولت است. اينها که مي‌گويند ما اصولگرا هستيم و ديگران اصولگرا نيستند، خب اين ادعا را بررسي مي‌کنيم. بالاخره يک معيارهايي در دست هست که معلوم شود چه کسي اصولگرا است و چه کسي اصولگرا نيست. 

ديگر چه معيارهايي براي اصولگرايي وجود دارد؟ ارتباط و پيوند با روحانيت چقدر معيار مهمي است در جريان اصولگرايي؟
بله اين معيار مهمي است. براي اينکه روحانيت، اسلام را از سرچشمه‌هاي اصلي فراگرفته است و احتمال خطايش کم است ولي گروه‌هاي ديگر بالاخره اسلام را از منابع دست دوم فرا گرفته‌اند و معمولا متاثر از مکاتب بيگانه هستند. احتمال خطاي اينها خيلي بيشتر است؛ همان‌طور که تاريخ انقلاب اسلامي اين موضوع را نشان مي‌دهد.
 
راهي که مجاهدين خلق(منافقين) طي کردند به‌خاطر اين بود که پيوند خودشان را از روحانيت بريدند و خواستند اسلام را خودشان درک بکنند و گفتند ما نيازي به ‌اسلام شناس نداريم، نيازي به‌روحانيت نداريم. يا راهي که نهضت آزادي طي کرد و خواستند اسلام شناسي خودشان را در اولويت قرار دهند. خب اينها همه خطا بود و منجر به ‌انحراف شد. يا گروه‌هايي مثل گروه فرقان همين‌طور بودند. اينها همه کساني بودند که خواستند اسلام را از غير روحانيت بگيرند و نوعي احساس خودکفايي نسبت به‌ شناخت اسلام داشتند. بديهي است که اينها زودتر منحرف مي‌شوند تا آنهايي که مي‌گويند روحانيت را به‌عنوان بهترين مرجع شناخت اسلام قبول داريم. 

بنابراين پيوند با روحانيت يکي از اصول اصولگرايي است و اگر ما نگاهي توأم با بدبيني به‌روحانيت داشته باشيم اين نقصي در کار اصولگرايي ما است. البته انتقاد به‌روحانيت يا مبارزه با آفات روحانيت، مساله ديگري است. اينکه قابل انکار نيست. کساني مثل امام‌خميني‌(ره) و شهيد مطهري انتقادات اساسي نسبت به ‌روحانيت دارند. کسي به ‌اندازه شهيد مطهري به‌روحانيت انتقاد نکرده است ولي از آن طرف هم کسي به ‌اندازه ايشان از روحانيت دفاع نکرده است. 

بودند عده‌اي که معتقد بودند بايد اين درخت را از ريشه بکنيم. او با اين فکر به‌شدت مبارزه کرد و حتي جان خودش را در اين راه يعني مبارزه با تز «اسلام منهاي روحانيت» فدا کرد. اما از آن طرف هم انتقادات جدي به‌روحانيت داشت و خود امام‌خميني‌(ره‌) انتقادهاي زيادي داشتند. تعبير «آخوند درباري» را امام(ره) زياد به‌کار مي‌بردند. اينها به‌جاي خود، اما اينکه ما روحانيت را به‌عنوان يک مرجع بيان اسلام قبول بکنيم يک اصل درستي است و اگر کسي اين اصل را قبول نداشته باشد در اصولگرايي او نقص وکاستي وجود دارد. 

برچسب ها: مطهری احمدی نزاد
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین