سخنگوی دولت دلیل استعفای دبیر شورای امنیت ملی را مسئله شخصی عنوان کرده است. این که آقای علی لاریجانی به چه دلیل از سمت خود استعفا کرده است نکته ای است در خور تامل، اما دست کم یک نکته قابل قبول است که پذیرش و استعفای یکی از حساسترین پستهای سیاسی ایران چیزی نیست که به «مسائل شخصی» ارتباط چندانی داشته باشد.
مقامی که با سیاستهای کلان نظام در چنین برهه حساسی در ارتباط است، هیچ سنخیتی با مسائل شخصی ندارد و کسی به صرف خوش آمد و خوش نیامد نمی تواند عهده دار آن باشد یا از آن شانه خالی کند و اصولا مقامی که موقعیتش با منافع ملی گره خورده در قبال آن مسئول است و نه در قبال شخص خود و باید جوابگوی آن به مردم نیز باشد.
اما این فرض چندان قابل پذیرش نیست و به نظر می آید بیشتر توجیهی باشد که در عمل به عذر بدتر از گناه تبدیل شده است!
آقای لاریجانی با پذیرش مقام دبیری شورای امنیت ملی پس از رقابت انتخاباتی نهم در جایی قرار گرفت که می توانست برای او دست کمی از جایگاه ریاست جمهوری نداشته باشد و از همان ابتدا روشن بود تنشهایی نیز در این بین، با رقیب ریاست جمهوری خود خواهد بود. بیش از هر کس این غرب بود که خود را مواجه با این دو سوی تنش می دید. از یک سو سخنان متصلب و غیر قابل انعطاف که دست مایه بسیار مناسبی برای نشانه گرفتن جمهوری اسلامی را فراهم می کرد و از سوی دیگر طرفی که همیشه و آن سوی میز با آرامش و طمانینه نشسته و آماده گفتگو بود، طرفی که با حضور خود در تا اندازه ای از حجم آن نشانه گیریها می کاست.
از یک سو سخنانی تند و پر از احساسات و به ظاهر انقلابی که بیشتر به شعارهای انتخاباتی می ماند و از سوی دیگر سخنانی که از منطقی واحد و با ادبیات سیاسی مناسبی که بیشتر از سر تامل و اندیشه برمی خاست و بالاخره از یک سو سخنی متوجه عملی سریع و حاد و بی توجه به عواقب سخن و از سوی دیگر سخنی ناظر به دور اندیشی و محتاط به عاقبت کار.
این دو سوی در این دو سال تا اندازه ای کارا هم بوده چرا که با وجود سخنان و صریح و تند و رفتن پرونده ایران به شورای امنیت باز هم وجود همان دور اندیشی بود که توانست قطعنامه های شدید مورد نظر آمریکا را به حد مجازاتهای محدود اقتصادی تقلیل دهد.
گویا این بازی دو سویه نتوانست ادامه پیدا کند و یک سو بر سوی دیگر غالب آمد. آیا به نفع جمهوری اسلامی نبود که این دو سو را حفظ کند تا هم بتواند تبلیغات و هم منافع ملی خود را با هم پیش برد؟ در ظاهر امر چنین کاری ضروری بود اما شرایط به گونه به وجود آمده که حفظ آن دیگر ممکن نبود و سرانجام با معرفی بی هیچ تاخیر آقای سعید جلیلی به جای آقای لاریجانی تنها یک سو و زبان باقی مانده است.
چنین نتیجه ای را نباید امری اتفاقی دانست. می توان چنین تصور کرد که آمدن آقای پوتین به تهران و پیشنهادات وی در پیش آمدن آن موثر بوده است، پیشنهاداتی که در پذیرش بی تردید استعفای لاریجانی نقش داشته است. شاید طیف احساساتی چنین گمان کرده که دیگر نیازی به مذاکرات طولانی و احتمالا دادن امتیازاتی به طرف مقابل نیست و شاید در این بین چنان پشتش به وعده حمایت گرم است که تصور کرده با همان لحن انتخاباتی می تواند در مذکرات هسته ای هم رای بیاورد و دیگر نیازی به دور اندیشی و احتیاط نیست، چیزی که طرف غربی و به خصوص در میان تندروان آنها انتظارش را نیز دارند تا محمل لازم را برای دستیابی به اهدافشان زودتر به دست آورند.
اما اگر همنشینی عقل و احساس به رقابت و تضاد بینجامد، سرانجام این احساس است که بر عقل غلبه می کند و پیروز میدان است. در واقع، جمع بین این دو زبان که در این دو سال گذشته به شکلی هر چند ناقص پیش می رفت جمعی بر سر مصلحت بود تا حقیقت و خواه نا خواه در جایی باید علیل بودن خود را نشان می داد.
بنابراین، رفتن و آمدن آقایان لاریجانی و جلیلی (یار و همفکر دیرین دکتر احمدی نژاد) واقعه ای است طبیعی که باید پیش می آمد و به صورت مشخص عواقب خاصی را نیز به دنبال خواهد داشت. در این که عواقب چنین تحولی چه خواهد بود، چیزی نیست که نتوان تصور کرد و می توان متوقع بود منافع ملی در زبانی بچرخد که بیشتر از هر چیز ندای احساس است تا حزم و دوراندیشی و گویا فاصله عظیم بین منافع و مسئله شخصی در آن نامعلوم است، یعنی حداقل چیزی که از یک سیاستمدار انتظار می رود.
با وجود اشتراک هر دو سو در ارزشها و آرمانها، سوی دوراندیش و محتاط متوجه بود که در عرصه گفتوگو آنچه کاراست و باعث پیشرفت گفتوگو میشود، ارزشهای شخصی نیست چراکه پافشاری بر آنها خود مانع نفس گفتوگو است. درحقیقت منافع منافع ملی همانگونه که فراتر از منافع شخصی است، در گفتوگو نیز باید تکیه بر ارزشهایی فراتر از ارزشهای شخصی داشته باشد. از اینجاست که تیم گفتوگوکننده سعی داشت تا در سالهای اخیر منافع ملی را براساس ارزشهای آژانس انرژی اتمی پیش برد تا آن را صرفا بر حق ملت یا دخالت قدرتهای زورگو تأکید داشته باشد و درنتیجه دبیرکل آژانس را به عدم تخطی ایران از معیارهای آژانس متقاعد کند.
از سوی دیگر، بیان بسته شدن پرونده هستهای ایران، که بر زبان رییس جمهور می رود؛ متکی است بر تلقی شخصی و ارزشهای شخصی و عدم توجه به تفاوت بین منافع ملی و مسئله شخصی و روشن است که نتیجه آن بستن باب گفتوگو یعنی آنچه که پرونده هستهای ایران به آن احتیاج دارد.
و از اینجاست که بحرانی بودن اوضاع و بحرانی تر شدن آن بواسطه کنار رفتن لاریجانی از سرپرستی تیم هسته ای ایران معلوم می شود. و در هیچ بحرانی، منافع شخصی جایگاه فردی خود را ندارند، به خصوص برای فرماندهان!