معصومه اصغری در روزنامه شرق گزارش داد:
دستش را وسط حرفهایش چند بار تکان داد و نگاهم به دستش افتاد. در نگاه اول زگیلها زیاد به نظر نمیآمد؛ چون آستینچه (ساق دست) را تا بالای مچ آورده. اول با احتمال ناراحتی درباره زگيلها نمیپرسم؛ اما وقتی صحبت به قارچ روی صورت و باقی بیماریهای پوستی دیگر میرسد، میپرسم. برایش مهم نیست که جلوی دیگران توضیح بدهد؛ چون انگار همه میدانند و دو نفر دیگر هم مثل او هستند. آستینچه را درمیآورد و من خشکم میزند. تصویری تکاندهنده بود، از نگاهم که خیلی زود از دستش به صورت و چشمش رسیده. میفهمد تصویر دستش خوشایند نبود.
دستهایش مثل دست دختران شهری اپیلاسیونشده نیست و زگیلهای بزرگ و کوچک از میان موهای بلند و سیاه دستش کاملا معلوم است. همزمان داستانش را هم تعریف میکند؛ داستانش هم مثل دستهایش درد دارد. حرفزدنش مثل دختران دیگر که سواد ندارند، نیست. میداند مقابل یک خبرنگار قرار گرفته و باید چه چیزهایی را بگوید و مثل دیگران نامهبهدست منتظر مسئولانی که همراهمان آمدهاند، نیست.
میگوید امسال رتبه خوبی برای انتخاب رشته آورده؛ اما انتخاب رشته نکرده؛ چون ترسیده قبول شود و بابایش پولی برای فرستادن و درسخواندن او نداشته باشد و خجالت بکشد. بعد توضیح بیشتر میدهد و به دختری دیگر با دست اشاره میکند و میگوید: خواهرم با کلی حرفوحدیث درس خواند برای پرستاری و حالا بیکار است و او هم فکر کرده اگر با این همه هزینه درس بخواند و بیکار بماند، ارزشی ندارد.
زنها در روستای راینقلعه که مرکز دهستان مارز در شهرستان قلعهگنج کرمان است، زودتر خبردار شدهاند که جمعی مسئول و خبرنگار آمدهاند و خودشان را به تنها مسجد روستا که خانه بهداشت هم کنارش دارد، رساندهاند. وقتی با زینب حرف میزنم، آنها هم ایستادهاند و گوش میدهند. میگویم هفتهای چند بار حمام میروید؟ به همدیگر نگاه میکنند و یکی از آنها میگوید: «الان که هوا سرد شده شاید هفتهای یکبار، اما تابستان هم که هوا خوب است، هفتهای یکبار میرویم».
بعد زینب به جای یک زن دیگر که نمیتواند حرف بزند، حرف میزند و میگوید: «سکینه را ببین، خروسک گرفته، نمیتواند حرف بزند. دو روز پیش که هوا ناگهان خیلی سرد شد، رفته خودش را شسته و سرما خورده و به این وضع افتاده». بعد هم چند بچه و زن دیگر را به من نشان میدهد و میگوید اینها همین دیروز و امروز آمدهاند خانه بهداشت که دارو بگیرند. به خاطر حمامکردن مریض شدهاند. همه ما زمستانها مریض و سرماخورده هستیم؛ چون مجبوریم با همین آب سرد و کثیف حمام کنیم».
سنوسال بیشتر زنانی که آمدهاند جلو تا حرف بزنند، زیاد نیست؛ اما خیلی از آنها چون زود ازدواج کردهاند و چند بچه دارند، مثل زنهای سنوسالدار رفتار میکنند و من را «دخترم» خطاب میکنند و با حساسیتی مادرانه از مشکل پوستی خودشان و دخترانشان میگویند. یکی از خانمها اصرار دارد من را ببرد در کپرش تا دختر معلولش را نشان دهد و آن یکی میگوید: «اینجا توی مسجد که نمیشود نشانتان بدهم، روی دست و پاهایم اول خشکی زد و رویش پماد مالیدم؛ اما هی زیاد شد. دکتر میگه یک مدل مشکل پوستی و قارچه». بعد دوباره چادرش را جمع میکند و رویش را میگیرد.
دو روزی که ما در این محدوده بودیم، بارها توصیه شدیم که از دستشویی استفاده نکنیم و آب نخوریم. عاقلانه هم این بود که وقتی میبینیم باریکه آب لجنزدهای محل تأمین آب این مردم است، از آن استفاده نکنیم؛ شاید بدن مردم به این شرایط عادت کرده باشد؛ اما حتما درباره ميهمانان بیرونی خودش را نشان میدهد. کمترین عامل این آبوهوا و شرایط پر از گردوخاک محیطی، خشکی دست بود که با کرم مرطوبکننده رفع میکردیم؛ اما این مردم چه میکردند؟
تا کجا باید عادت داشته باشند؟ تا کجا باید تحمل کنند؟ در مواجهه مستقیم با بچهها که تنها بازی آنها غلتزدن توی خاکها و پابرهنه با یک توپ کهنه فوتبالبازیکردن بود، نبود پاکیزگی در پوشش، وجود یک لایه چرک روی دستوصورت، پوســتـهپوســـتـهشدنهای سفیدرنگ روی صورت و لکههای پوستی روی پوست مدام دیده میشد. بیشتر بچهها و ديگر اهالی دندانهایی خراب و سیاه داشتند و تعداد افرادی که عارضه چشمی داشتند، هم کم نبود. تقریبا همه زنها و دختران کوچک در روستاهایی که بازدید داشتیم، به مسائل بهداشتی و پوستیشان اشاره داشتند. برای عکسگرفتن چند نفر از بچههایی را که کنار مدرسه گردوخاکی به پا کردهاند همراه کردهام.
نزدیکتر که میروم، چشمهایشان قرمز است، با همان دست خاکی چشمش را میمالد و میفهمم چشمش چرا قرمز شده و این تقریبا برای آنها عادی است. چشم یکی از آنها قی زیادی کرده و معلوم است عفونت دارد. میگویم شما به خانه بهداشت رفتید؟ سرش را برای تأیید تکان میدهد. میگویم کی؟ میگوید «١٠، ١٥ روز پیش بهم یه پماد داد؛ اما هنوز خوب نشده».
زنان روستاها رویِ حرفزدن و اشاره به برخی مسائل را ندارند. وقتی بدون ملاحظه درباره مسئله بهداشت شخصیشان و درباره همسرشان میپرسم، اول جا میخورند؛ اما گویا جرقه خورده و شروع میکنند به توضیحدادن. نتیجه خلاصه این گفتوگوها این میشود که تقریبا هیچ روشی برای جلوگیری از بارداری به لحاظ اعتقادی و اقتصادی و بهداشتی وجود ندارد و تعداد زیاد بچهها و دختران کمسنوسال ازدواجکرده گواهی بر شرایط عرفی و اعتقادی و اجبار محیطی است. بیشتر زنان دسترسی به لوازم بهداشتی برای دوران عادت ماهانه ندارند و مانند مادر و مادرانشان از دستمالهایی که چندبار مصرف هستند، استفاده میکنند. دختران بارها دچار بیماریهای پوستی شدهاند که امکان رسیدگی و درمان نداشتهاند و حالا به آنها «عادت» کردهاند و با این جمله که «خودش خوب میشود» گذراندهاند.
حمام زنانه کنار رودخانه
بارها در مسیر برای بازدید توقف داشتیم دستشوییها هم نزدیک نبودند توصیه نمیشدند، از نازی، دختر زیبا اما بیسوادی که به همراه خواهرش در روستای لاهوگان دیدیم درباره دستشویی پرسیدم که کجاست، پشت تپهای را نشان داد و گفت باید تا آنجا بروی. نرفتم اما محل مورد نظر برای حمام را که محل تهیه آب هم هست میبینم. آبباریکهای که رنگ سبز دارد در حوضچهای نهچندان بزرگ جمع شده و ساکن میشود تا گلولای آن تهنشین شود. دختران و زنان و مردان و پسران به نوبت روزهایی که میدانند چندنفری حمام میکنند.
بحث درباره دستشویی و حمام را از همانجا شروع کردم. وقتی فهمیدم این دختران جوان برای حمامکردن کنار آبباریکهای که روزی رودخانه بوده حمام میکنند درحالیکه هیچ حفاظی وجود ندارد؛ بهعنوان یک زن حس و تصور خوبی از این شرایط نداشتم و با تعجب بیشتری پرسيدم چطور آنجا حمام میکنید؟ مگر لباستان را درنمیآورید؟ کسی آنجا نیست؟ کسی نمیبیند؟ آب را گرم میکنید؟ موهایتان را چطور میشورید؟ خندههای ریزی دارند و با لحنی عادی میگویند لباسمان را هم درمیآوریم و با لباس زیر همانجا مینشینیم. چند نفری هستیم و به هم کمک میکنیم. آب گرم کجا بود! نمیصرفد آب گرم کنیم.
تابستان خوب است اما زمستان یخ میزنیم، برای همين خیلی کم حمام میرویم. من هنوز درباره مدل حمامکردن سؤال دارم و یکی از دخترها در توضیح بیشتر میگوید: «رودخانه در مسیری است که دید کمی دارد، بعد هم چارهای نیست، با لباس که نميشود خودمان را بشويیم. زمانش هم که زیاد نیست، چند کاسه آب میریزیم و تمام!» یکی دیگر از خانمها که بچهاش را روی پایش خوابانده و انگار بچه او هم سرما خورده، میگوید: «مشکل لختشدن کنار آب و کثیفی آب و این چیزها نیست، مشکل این است که بعد از آن باید جایی گرم برویم یا لباسی گرم بپوشیم اما معمولا اینطور نميشود و برای کار، بیرون خانهایم و در نهایت حتما سرما میخوریم».
حرفهایشان تقریبا در بقیه روستاها تکرار میشود و همه یک مشکل را به زبانهای مختلف بیان میکنند. به ظاهر پوشیده و محجبهشان نگاه میکنم و اینکه حتما بیشتر از من به احتمال نگاه نامحرم حساساند، پس چطور راضی میشوند اینگونه حمام کنند؟ جواب خودم را هم میدهم؛ مجبورند!
در بعضی از روستاها برای دستشویی تقریبا در نزدیکی کپرها آلونکی را گذاشته بودند و برخی از کپرها که سرووضع بهتری داشتند یک تانکر کوچک با شلنگ و پمپ را به یک کپر جدا وصل كرده بودند. این یعنی وضع مالي بعضی از مردم همان روستا بهتر بود و توانسته بودند یک دستشویی برای خودشان داشته باشند. دو خانم خیّر از سالها قبل با زندگی مردم دهستان مارز همراه شدهاند و با اينكه راه و مسیر دسترسی وجود ندارد و با وجود سختی زیاد، غیر از یک مدرسه شبانهروزی برای دختران، در همه روستاها حمام و دستشویی ساختهاند اما مشکل اصلی اینجاست که آب نیست.
این روند بهخوبی نشان میدهد که زندگی این مردم با کمکهای دورهای و خیرانه به جایی نمیرسد و آنچه مهم است انجام وظیفهای است که دهههاست دولت روی زمین گذاشته است. مردم این روستاها از نسلهاي قبل که اینجا مستقر شدهاند با آبهای سطحی و رودخانههای جاری زندگی گذراندهاند و دولت هم تنها از حضور این روستاها برای وجود امنیت در این منطقه استفاده کرده و آنها سهمی در زیرساختها نداشتهاند. وقتی برق تا این روستاها آمده، چطور آنها هنوز راه ندارند؟
چطور درباره تأمین آب این خانوارها اقدامی جدی در چند دهه گذشته صورت نگرفته است؟ زنان و دختران و کودکانی که در این روستاها با همه نداشتنها و سختیها و احساس فقر، زندگيشان جاری بود و بعد از رفتن ما به زندگی عادی خودشان برگشتند، همین حالا همانند بسیاری از روستاهای ایران دسترسی به اینترنت و رسانههای انبوه و تلویزیون و ماهواره ندارند و نمیدانند ما در موردشان نوشتیم یا نه؛ برای آنها وقتی خورشید پایین میرود و شب میشود، روز تمام میشود.