یک جامعهشناس، با اشاره به پرونده یک قاری قرآن، تاکید میکند که «نهادهای اجتماعی باید حامل نظامهای کنترلی باشند و با مشارکت مردم، این نهادها کنترل شوند. نگوییم معلمی شغل مقدسی است؛ نه، باید نهاد خانه و مدرسه وجود داشته باشد که نهاد مدرسه را کنترل کند؛ یا نگوییم چون پزشکی شغل مقدسی است، بنابراین پزشکها آزادند هر کاری میخواهند بکنند.»
فرض میکنیم رسیدگی لازم با حضور یک قاضی متدین و باتجربه (با توجه به گفتههای سخنگوی دستگاه قضایی)، در خصوص موضوعی منتسب به یک قاری، به تعدادی نوجوان علاقهمند به یادگیری قرآن (که حالا دیگر جوان شدهاند)، صورت بگیرد و پرونده (بنا به گفته رئیس قوه قضائیه) روند طبیعی خود را بدون دخالت یا شبهافکنی عناصر بیگانه و معاند طی کند؛ آن وقت است که آدمها زمانی که پسربچههایشان میخواهند به کلاس قرآن هم بروند، پیشبینیهای لازم را به منظور پیشگیری از فاجعه به عمل میآوردند.
شواهد و مدارکی که از آزار و اذیتهای جنسی وجود دارد، نشان میدهد که پدرها و مادرها در این آموزش، موفق عمل نکردهاند. خرداد سال 93، مشخص شد که ناظم یک مدرسه ابتدایی پسرانه در تهران به تعدادی از دانشآموزان مدرسه تجاوز میکرده؛ آموزش و پرورش هنوز به این مورد رسیدگی نکرده بود که خبر رسید معاون یک مدرسه دیگر در همین شهر این کار را تکرار میکرده است.
سالهای ارتباطهای نامتعارف و آسیبزا را درمینوردیم و به زمان حال برمیگردیم؛ وقتی بحث آموزش قرآن مطرح میشود، طبیعی است که ذهن هیچ پدر و مادری به سمتی خطور نمیکند که خدایناکرده کسی به فرزندشان بیحرمتی کند. آنوقت است که همان آموزشهای نیمبند هم به هوای اعتمادی که یک جامعه مذهبی به پاکی قاریان کلام خدا دارد، به طور کلی کنار گذاشته میشود.
با همه اینها، آنچه در این بحث، مورد توجه است، اینکه چرا با وسعت و تقریباً همهگیر بودن این اتفاق و اطلاع تقریباً همه مردانی که روزگاری دانشآموز بودهاند، هیچ تلاشی برای حل این معضل یا اختلال رفتاری لااقل در مدارس صورت نمیگیرد؟
محمدامین قانعیراد، جامعهشناس برجسته کشورمان، در خصوص تبعات سلب اعتماد از نهادهای مذهبی با «امید ایرانیان» به گفتوگو نشسته است:
اتفاقاتی که اخیراً در مورد یک قاری قرآن در بحث تعرض به نوجوانان رخ داد را چگونه ارزیابی میکنید؟
مردم از افرادی که کار آموزشی و معلمی میکنند، انتظاراتی دارند؛ معلم جایگاهی دارد و مثل پزشک که گفته میشود محرم بیمار است، معلم هم همیشه محرم کودکان است و جامعه به آنها اعتماد میکند و بچهها را دست آنها میسپارد.
نهاد آموزش در طی تاریخ تقدس خاص خود را داشته، از طرف دیگر، دین و قرآن هم تقدس خاص خود را داشته و همیشه میبینید که معلم قرآن ضریب دو پیدا میکند از حیث اینکه بیشتر قابل اعتماد مردم است و بیشتر هم مقدس است چون هم آموزش و هم دین را جمع کرده و حالا میبینیم که هر دو ضربه میخورند.
چنینی اتفاقاتی میتواند سبب سلب اعتماد مردم به مذهب شود؟
نباید کلی فکر کرد. مردم باید عاقلانهتر فکر کنند؛ ما ممکن است پلیس دزد هم داشته باشیم؛ ممکن است قاضی همدست با مجرم هم داشته باشیم خصوصاً در جامعه ما که وضعیت خاصی را طی میکند و اگر بخواهد به اینگونه پیش برود و مردم معلم قرآنی را دیدند که از چارچوبهای اخلاقی تخطی پیدا کرده، از فردا اعتقاداتشان سست شود، پس ما نباید نسبت به همهچیز اعتقاداتمان را از دست بدهیم.
در این مورد میتوانید مثالی بیاورید؟
ما رئیسجمهوری داشتهایم که هشت سال نسبت به منصب ریاست جمهوری جفا کرد و این دلیل نمیشود که بگوییم دیگر از فردا در هیچ انتخابات ریاست جمهوری شرکت نمیکنیم! بگوییم چون رئیسجمهوری که آمد نتوانست شأن این سمت را رعایت کند و اعتمادی را که مردم به داشتند نتوانست پاس بدارد، بنابراین ما در انتخابات شرکت نمیکنیم!
این امکان وجود دارد که پزشکی از اعتماد بیمار سوءاستفاده کند حتی نست به حقوق بیمار تجاوز کند، نسبت به جسم بیمار تعرض کند و اصلاً هدفش درآوردن پول باشد و نه درمان بیمار اما ما نمیتوانیم از همه اینها اعتبارزدایی کنیم. همه اینها در مورد یک استاد دانشگاه هم میتواند اتفاق بیافتد. یک استاد دانشگاه هم ممکن است در جایی شئونات علم را نادیده بگیرد و نسبت به حقوق دانشجو تعرض کند یا سرقت علمی کند؛ ما مواردی را داشتهایم که استادید برجسته و شناختهشدهای در جامعه بودهاند اما از آنها سرقت علمی گزارش شده؛ این وجدان دانشگاه را تا حدی آزرده میکند و ما نباید بگوییم که از فردا ما دیگر نسبت به هیچ استاد دانشگاهی اعتبار و اعتماد قائل نخواهیم شد.
این صحبتها به معنی این است که اعتماد مردم سر جای اولش باقی میماند و هیچ تغییری در آن رخ نمیدهد؟
این حرفها البته تا حدی بُعد اخلاقی دارد اما آنچه در عمل رخ میدهد همین است و متاسفانه سلب اعتماد میشود و هرچهقدر هم که من بگویم اگر استادی سرقت علمی پیدا کرد، اعتبار دانشگاه نزد شما کاهش پیدا نکند، در عمل کاهش پیدا میکند.
در اینگونه موارد و برای مقابله با چنین اتفاقاتی و عدم تکرار آنها چه باید کرد؟ چه راهکار اجتماعی در نظر دارید؟
ما باید به نحوی سیاستگذاری کنیم که نهادهای اجتماعیمان حامل نظامهای کنترلی باشند که این نظامها هم با مشارکت مردم به نحوی روی نهادهای اجتماعی کنترل داشته باشند. نگوییم معلمی شغل مقدسی است؛ نه، باید نهاد خانه و مدرسه وجود داشته باشد که نهاد مدرسه را کنترل کند؛ یا نگوییم چون پزشکی شغل مقدسی است، بنابراین پزشکها آزادند هر کاری میخواهند بکنند. این مصرفکنندگان خدمات بهداشت هستند که باید به نحوی روی مشاغل پزشکی هم کنترل کنند.
وقتی نظام کنترل وجود ندارد، چه اتفاقاتی ممکن است رخ دهد؟ نمونههایی را با دلایل ایجاد، ذکر میکنید؟
متاسفانه چون نظام کنترل وجود ندارد، یکمرتبه میبینیم برخی مداحها هفتتیرکش از آب درمیآیند. این به دلیل این است که ما یکسری از مشاغل را به یکباره رها میکنیم و چنین چیزی نباید وجود داشته باشد؛ باید کنترل اجتماعی اعمال شود که اجازه ندهد نهادها فاسد شوند.
در مورد قاریان قرآن هم اگر بخواهیم این دیگاه همهگیرنبودن فساد را اعمال کنیم، نظر شما چیست؟
آنچه مهم است این است که ما جلوی فساد نهادها را بگیریم اما فساد فردی همیشه ممکن است اتفاق بیافتد و من بازمیگردم به همان حرف اولم؛ من با بسیاری از قاریان قرآن ممکن است از نظر ایدئولوژیک اختلاف دید و نظر داشته باشم؛ به نظر من بیشتر قاریان قرآن به ظاهر قرآن و دین میپردازند در حالیکه ما باید به عمق و باطن دین توجه کنیم اما با این وجود، من چنین گمانی ندارم که قاریان قرآن متعرضین به حیثیت مردم باشند.
آنها یک نظام فکری دارند که شما میتوانید قبول داشته باشید یا نداشته باشید اما عمده اینها آدمهایی هستند که سعی میکنند در رفتارهای روزمرهشان اخلاق را رعایت کنند؛ بیشترین خطری هم که اینها دارند خطر مادیشدن است؛ اینکه درگیر وسوسه پول شوند؛ برای نمونه دو سه دقیقه در یک مجلس قرائت قرآن کنند و فلان مقدار پول بگیرند و بیشتر مسائل اینچنینی آنها را تهدید میکند تا اینکه فساد اخلاقی از نوع مورد بحث ما در آنها زیاد باشد.
به هر حال جامعه باید در نظر داشته باشد که ما به همین اعتباریات جامعه شکل پیدا میکند؛ اعتبار معلم، اعتبار استاد، اعتبار پزشک، اعتبار روحانی، اعتبار قاضی و غیره و ما باید این اعتبارها را پاس بداریم، باید این اعتبارها را حفظ کنیم.
راه حل حفظ اعتبارها چیست؟ برخورد نهادهای قضایی چکونه باید باشد؟
گاهی راه حل حفظ این اعتبار این است که قوه قضائیه راه حل روشن و غیرتبعبضآمیز و بدون ابهامی انجام دهد؛ گاهی برخوردهای ابهامآمیز در مورد افرادی که در معرض اتهام قرار دارند برای نمونه قاضیها یا قاریها یا روحانیها صورت میگیرد و این جامعه را بدتر میکند.
برای نمونه در مورد قاضی مرتضوی برخورد خوبی ندیدیم؛ مشخص نشد چه اتفاقی افتاد! کسی که در مورد او تصمیمگرفته خواسته از منصب قضا و قضاوت دفاع کند اما بزرگترین ضربه را زده است و اینجا باید به طور منصفانه البته قضاوت کرد؛ چه این سعید باشد و چه آن سعید و چه آن سعید دیگر؛ ما سه سعید داشتیم؛ سعید عسگر که سعید حجاریان را ترور کرد، چند سال بعد رفت مکه و حالا از کارش بیرون آمده و از طرف دیگر سعید مرتضوی که اتهامات سنگین قضایی و غیرقضایی و مالی دارد و حتی اتهاماتی در مورد خانم کاظمی و مسأله کهریزک همینطور مانده و از سوی دیگر این سعید که همه اینها بیاعتمادی ایجاد میکند؛ برخورد قوه قضائیه باید عادلانه باشد و از سوی دیگر نباید فضا را سنگین کرد! فرق نمیکند چه یک هنرمند سینما باشد، چه یک کارگزار دینی و قاری قرآن؛ هر کدام که نسبت به انسان تعرض کنند، باید با آنها برخورد کرد.
ما در غرب هم این موارد را داریم؛ برای نمونه در کلیسا حتی تعرض به کودکان هم رخ داده که ما دیدهایم در این موارد، پاپ دستور رسیدگی داده؛ افرادی را برکنار کردهاند و نمیتوانیم بگوییم کارگزاران نهادهای دینی در معرض خطا نیستند؛ اتفاقاً وقتی آنها را خیلی بزرگ میکنیم و آنها را در جامعه به عنوان آدمهای کاملاً مقدس، عاری از خطا میکنیم، چنین اتفاقاتی هم رخ میدهد که تصور خودساخته ما را ویران میکند؛ ما باید بدانیم که آدمهایی که در نهاد دین هم کار میکنند، مثل ما و بقیه آدمها در معرض خطا و وسوسه و اشتباه هستند و هیچ ضمانتی وجود ندارد برای سالمماندن کسانیکه در نهادهای مقدس دینی کار کنند یا نهادها معتبر اجتماعی نظیر پزشکی، قضا، آموزش و... بنابراین ما باید نظامهای کنترل اجتماعی داشته باشیم؛ منظورم بیشتر کنترل جامعه روی خودش ست تا کنترل پلیس و قضایی و ... .
جامعه باید ظرفیتهایی داشته باشد که بتواند در رفتار این نهادها کنترل کند و به این میزان که این نهادها مهم تلقی میشوند، ساز و کار کنترل این نهادها تقویت شود. آدمها احساس نکنند که یک حریم و حدود تخطیناپذیر دارند و به صرف اینکه قاضی یا معلماند، تخطیناپذیرند.
دو مسأله پیش میآید در بحث کنترل و نظارت همانطور که مثالهای زیادی آوردید در نهادهای رده بالا یا قاری قرآن که مسئولیتی بالا داشته و در نهادی بوده که به نهادرهبری ارتباط پیدا میکرده. در یک اداره دولتی معمولی تا حدی گزینش صورت میگیرد که این اتفاقها رخ ندهد، چطور در نهادی به این مهمی این اتفاق رخ داده؟ و اینکه چرا این موارد در بخشهای مهم و مختلفی که خودتان هم اشاره کردید زیاد شده؛ آیا این اتفاق میتواند عمومی شود و از نهادهای بالادستی به نهادهای معمولی و صنفهای مختلف در جامعه سرایت کند؟ آیا این اتفاقها در نهادهای بالادستس زیاد شده؟
معیارهای گزینش و انتخاب تا حدی صوری شده؛ به مسائل خیلی ظاهری توجه میشود اینکه طرف هیبت و طرز لباس پوشیدنش چطور است یا برای مثال، به کدام جناح سیاسی رأی داده؟ در کدام جناح قرار دارد؟ این معیارهای ظاهری تا حدی گسترش پیدا کرده و شما میتوانید خیلی ظاهری خود را در صنفی قرار دهید و اگر بخواهید از گزینش عبور کنید با داشتن چند ملاک ظاهری و در آنجاست که بحثهای اخلاقی مورد توجه قرار نمیگیرد و این اتفاق بالاخره جایی سرباز میکند این ظاهرگرایی اخلاقی.
از سوی دیگر بحث ایمنی کاذبی است که برخی در موقعیتهایی احساس میکنند؛ یکمرتبه احساس میکنند در فلان نهاد قدرتمند هستند و از یک ایمنی برخوردارند و واقعیت این است که برخوردار هم هستند یعنی نهادهای قدرتمند تا سطحی خطا میکنند؛ هیچ کجا اتفاقی نمیافتد و صدای کسی هم درنمیآید اما جایی هست که دیگر خیلی صدای آن بلند میشود و آن نهاد احساس بیآبرویی و بیاعتباری میکند و ان نهاد خودش مجبور میشود که برخورد کند.
الان بسیاری از خطاها توسط آدمهای حاضر در نهادهای قدرتمند در جامعه صورت میگیرد که کسی اصلاً متوجه آن نمیشود اما همین کار هم تا آستانهای توسط همان نهادها تحمل میشود و جایی آبروریزی اتفاق میافتد و نهاد مجبور به برخورد میشود اما متاسفانه جاهایی حتی برخورد هم نمیکنند؛ نزد مردم بیان میشود که فلان نهاد دچار فلان فساد شده؛ فساد مالی، اختلاس و غیره و شما میبینید که قوه قضائیه خیلی ساده برخورد میکند. چرا؟ به این دلیل که آن نهاد مقداری جزو نهادهای قدرت و حاکمیت یا مذهبی است.
اگر حساسیت نشان ندهیم نسبت به این فرآیندها به تدریج به جایی میرسیم که همه نهادهای قدسی ما نهاد فساد میشوند و بعد همه ارزشها، همه اعتبارها و همه اعتماد اجتماعی فرو میپاشد؛ سرنوشتی که کلیسا در غرب با آن مواجه شد همین بود؛ کلیسا نهاد معتبری بود اما به تدریج فساد دران پیدا شد و موقعی کلیسا اعتبار خود را از دست داد؛ بنابراین کسانی که سیاستگذار یا صاحبان قدرت درجامعه هستند، باید توجه کنند که نحوه سازماندهی امور و اداره نهادها در کشور به نحوی باشد که به بیاعتباری ارزشها و بیاعتمادی مردم نسبت به نهادهای معتبر و مشاغل معتبر نینجامد.