
اگر مي دانستم چهار سال رياست جمهوري احمدي نژاد به رغم آسيب هاي جدي اقتصادي و سياسي و حتي فرهنگي متقابلاً فوايد و منافعي ازجنس ديگر براي کشور دربردارد، آنقدر نگران نمي شدم که تصور کنم با آمدن او همه چيز از دست خواهد رفت؛
ترسي که باعث شد تعدادي از «ما» در انتخابات دوره نهم به رغم مخالفت ديگران، براي جلوگيري از چيزي که «فاجعه احمدي نژادي» ناميده شده بود، تن به حمايت بي چون و چرا از رقيب وي داديم و از مواضع ناب گرايانه خود عدول کرده يا حداقل آن را به فراموشي سپرديم، کاري که در آن فضا براي آدم هايي با آن سوابق سياسي، اجتماعي و علمي افت داشت.
در حقيقت از ترس مرگ، به تب رضايت داديم. گرچه بايد به دوستم مهدي غني دست مريزاد گفت که در همان هنگام با پيش بيني همان چيزهايي که اکنون اتفاق افتاده، انتخاب احمدي نژاد را نه چندان فاجعه بار بلکه مفيد هم مي دانست، نه از ديدگاهي اقتصادي- سياسي بلکه از ديدگاهي اجتماعي و پديدارشناسانه.
اما اگر اکنون پس از وقوع حادثه، رسيدن به آن تحليل و نتيجه گيري آسان است، چهار سال پيش و قبل از وقوع حادثه پيش بيني حوادث و روند مثبت اجتماعي آن ذکاوت و بصيرت زيادي مي خواست. آن تحليل مبتني بر اولويت مسائل اجتماعي و رشد انديشه ها نسبت به اقتضائات و ضرورت هاي سياسي و اقتصادي بود؛ چيزي که غالباً در کشاکش زندگي و تعاملات روزمره و کنش هاي اقتصادي- سياسي از آن غفلت مي شود. غالباً به حکومت و سياست بيش از جنبش اجتماعي و روشنگري اهميت داده مي شود. به راس بيش از پايه.
در حالي که توجه به رشد فکري لايه هاي پايين جامعه به عنوان مبناي جنبش اجتماعي نشان مي دهد اتفاقاً به رغم بسياري از نابساماني ها در عرصه هاي سياسي، اقتصادي، علمي و حتي فرهنگي در چهارساله گذشته پيشرفت هاي مبنايي دوران سازي داشته ايم؛ نه به مفهوم ايجابي و مثبت داده ها بلکه به مفهوم سلبي و منفي کنش هاي اجتماعي، به مفهوم ديالکتيکي آن، به مفهوم ضدآفريني. اين را هم اقرار کنم که هيچ سياستمدار دلسوزي و هيچ مصلح اجتماعي براساس ضدآفريني راي نمي دهد و حرکت نمي کند. نمونه يي از اين ضدآفريني، همان شعار خفيه «هر چه بدتر، بهتر» است که از همان دوران انتخابات نوبت اول خاتمي نزد چند گروه اجتماعي مطرح بود؛ آنها که با ديدگاه هاي مختلف مي گفتند نظام سياسي قابل اصلاح نيست و نيازمند يک جراحي عميق يا دگرگوني اساسي است و نتيجه مي گرفتند هرگونه بازسازي سطحي همانند داروهاي مسکني است که تغييرات بنيادي را به تاخير مي اندازد.
اين تفکر به طور عمده ناشي از جريان برانداز در طيف هاي مختلف سياسي و نظامي و فرهنگي بود و به تعدادي از لايه هاي مختلف اجتماعي نيز ناخودآگاه سرايت کرده بود. مي گويم ناخودآگاه زيرا اين لايه ها اساساً به براندازي فکر نمي کردند بلکه اصلاح بنيادي نظام منظورشان بود که گمان مي کردند با به بن بست رسيدن نظام، عملي خواهد شد. همچنان که هم اکنون نيز در انتخابات پيش رو به دنبال کانديدايي هستند که نظام سياسي را با بن بست مواجه کند و از اين طريق ساختارها يا شالوده هايش شکسته و پذيراي اصلاحات بنيادي و ساختاري شود. اينکه چگونه پس از به بن بست رسيدن نظام سياسي خود به خود اصلاحات بنيادي صورت مي پذيرد، ديگر وارد آن نمي شدند. گويا دستي غيبي همه چيز را به خوبي سازمان مي داد.
معني پنهان در اين سخن اينان اين است که اصلاح گري اساساً مرهم بر زخم گذاشتن است. بايد نه تنها زخم را رها کرد تا مريض را به تنگ آورد تا درماني اساسي بجويد، بلکه بايد بيماري را تشديد و تسريع کرد تا هر چه زودتر درمان اصولي «اتفاق» افتد. بله «اتفاق» افتد، خودش و خود به خود. نام اين نسخه نويسي ها را اينجانب گذاشته ام فرمول يا گزاره «هر چه بدتر، بهتر» و در عين حال خفيه يعني بداني- نداني، بفهمي- نفهمي اقرار نشده زيرا هيچ کس فرمول «هر چه بدتر، بهتر» را به طور آشکار و روشن نمي پذيرد علاوه بر آنکه اساساً چنين گزاره هايي با استراتژي اصلاح طلبي جور درنمي آيد. استراتژي اصلاح طلبي برخلاف اين گزاره عبارت است از؛ «حتي اندکي بهتر» يا رجحان بد نسبت به بدتر و خوب تر نسبت به خوب حتي جزيي. گزاره «هر چه بدتر، بهتر» يک روش غيراخلاقي است که حتي براي انقلابيون واقعي نيز پسنديده نيست.
چه، انقلابي که انساني نباشد سر از ناکجاآباد درمي آورد همچنان که بسياري درآوردند. انقلاب مبتني بر خواست «هر چه بدتر براي دشمن، بهتر» نيز انقلابي غيرمسوولانه و از سر دلسوزي انساني نيست بلکه صرفاً معطوف به پيروزي «من» است. انقلابيون کوته فکر چنين اند؛ انقلابيون سياستمدار نه انسان مدار.
آنچه اتفاق افتاد
با اين حال از آنجا که تاريخ همواره شگفتي ها در آستين دارد، اين بار به رغم نگراني خيرانديشان اصلاح طلب، «بدترين» انتخاب چندان هم «بد» تمام نشد. اما نه آن گونه که مورد انتظار ساختارشکنان بود؛ وضعيتي که هم خلاف انتظار اصلاح طلبان مثبت انديش نظير اينجانب بود و هم خلاف انتظار آن ساختارشکنان منفي (ضدآفرين).
نه تنها فاجعه يي رخ نداد که مطابق نظر اصلاح طلبان مثبت انديش جبران ناپذير باشد، يا مطابق نظر ضدآفرينان منجر به ساختارشکني نظام شود بلکه به شرحي که خواهم آورد «از قضا سرکه انگبين صفرا فزود». اين «بدترين» انتخاب نه تنها موجب ضعف نظام سياسي نشد - چه برسد ساختارزدايي- بلکه به طوري که خواهيم ديد نشانه هايي از انسجام و پايداري را پديد آورد که موجب اميدواري براي آينده مملکت است. دست کم موجب اميدواري نگارنده. اما چگونه؟
به اين گونه که؛
1- اکثر نيروهاي سياسي و غالب مردم سر عقل آمدند و بعضاً از گذشته بي تفاوت خود و به ويژه از نگاه «هر چه بدتر، بهتر» عبرت گرفتند.
2- قدر و اندازه خاتمي بيش از گذشته شناخته شد، به طوري که طنزنويسي مشهور گفت «... خوردم از خاتمي انتقاد کردم».
3- مجموعه حاکميت و جريان هاي سياسي نشان دادند که عقد اخوت با کسي نبسته اند و به مصلحت مملکت بيش از منافع سياسي خاص توجه مي کنند. بعضاً از دولت «آزمون و خطا» بريدند و برخي ديگر به رغم برخورداري از انديشه ها و قرائت ديني و ايدئولوژيک مشترک با دولت ، با شجاعت اخلاقي در برابر کجروي ها ايستادند؛ نظير قضيه جناب «دکتر کردان» و مدرک تقلبي اش. يا قضيه گزارش ديوان محاسبات در مورد تخلفات مالي دولت، رد طرح تحول اقتصادي و لوايح کوچک ديگر در مجلس و مجبور کردن دولت به تجديد نظر در تصميمات غيرکارشناسي نظير ساعت کار بانک ها، تغيير فصلي ساعت و...
4- رويدادها و واکنش هاي بازيگران سياسي به تدريج در سال چهارم از دوران رياست جمهوري دولت نهم نشان داد مملکت بيش از اين تاب تحمل دولتي با انديشه هاي خام و ناکارآمد را ندارد. اين خود حاکي از اين بود که به رغم اينکه گاهي سياست و انتخابات بازي برد و باخت، بخت و اقبال و دستکاري ها و دست اندازي هاي عوامل تشکيلاتي و قدرتمندي است که بعضاً به مافياي پول و قدرت تعبير شده، با اين حال پيروزي هايي که به واسطه ترفندهاي تشکيلاتي يا بازي شانس به دست آيد حد و حدود و آستانه يي زماني دارد که بيش از آن مجموعه ملي و منافع آن اجازه عبور از آن را نمي دهد.
5- در اثر تجربيات گرانقدر اين دوره چهارساله، دولتمردان، سياستمداران، احزاب و دستجات سياسي، نهادهاي مدني و بازيگران و شخصيت هاي مستقل آماده شده اند از پيله ناب گرايي خاص روحيه ايراني خارج شده و تن به همکاري ها و ائتلاف هاي سياسي دهند که تاکنون پايگاهي در روحيه فردگرايي ايراني نداشت. در حالي که تجربيات سياسي جهان صنعتي پيشرفته طي دست کم يک سده حاکي از نقش پذيري کنشگران اجتماعي و بازيگران سياسي از قواعد بازي دموکراتيک و کنش و واکنش هاي مقطعي و همسازي ها و اشتراک مساعي به خاطر منافع و برنامه هاي مشترک و مشخص است؛ راهي که ساير کشورهاي مسلمان نظير ترکيه و مالزي پيش از اين در پيش گرفته اند يعني پذيرش جدي و واقعي قواعد بازي دموکراتيک.
6- گفتمان انتخاباتي کنوني به خوبي حاکي از پيشرفت و قوام انديشه هاي برگزيدگان و بازيگران سياسي در مسير سازگاري، وحدت ملي، روشن بيني و واقع بيني در برابر خيالبافي هاي مرامي است. سخنان و برنامه هاي نامزدها بيش از دوره هاي گذشته معني دار و مرزبندي کننده و داراي جاذبه و دافعه هاي واقعي و عيني است.
7- گسترش انديشه هاي اصلاح طلبي و رشد کمي و کيفي آن و درک عميق تر از نظريه «اصلاح طلبي هم استراتژي، هم تاکتيک».
8- نفس به ميدان آمدن (يا آوردن) ميرحسين موسوي و توافق بر سر او در محافل خاص، به عنوان برآيند قابل اعمال نيروهاي اجتماعي، به اندازه کافي کاشف از ضرورت هاي اوضاع به هم ريخته داخلي و اقتضائات جهاني و به مثابه نوعي عقب نشيني از مواضع تماميت خواه پيشين در حمايت يکجانبه از احمدي نژاد تلقي مي شود. ميرحسين نماد نوعي اتفاق آرا و پيروزي جريان هاي ميانه در چالش نيروهاي چپ و راست يا اصلاح طلب و محافظه کار و همچنين نماد عبور از راه و روش هاي ارتجاعي است. اين انتخاب حاکي از عدم امکان ادامه روش هاي قدرقدرت مآبانه و قهقرايي در عرصه سياسي ايران و در عين حال حاکي از جبريت (آمرانه بودن) ضرورت هاي تاريخي معطوف به بقاي تمدن ايراني و تماميت ملي در برابر منافع و تمايلات جناحي است.
از طرف ديگر اين انتخاب حاکي از احساس خطري جدي در بالاترين سطح تصميم گيري و به مثابه آن در دست گرفتن هوشمندانه سکان کشتي قدرت و ابتکار عمل پيش از وقوع فاجعه يي غيرقابل بازگشت است.
ظرفيت هاي اسلامي
درست است که به يک معني اين همه را مي توان به همان آثار مطلوب «ضدآفريني» تعبير کرد اما در واقع چنين نيست. شرايط ايجاد شده به هيچ وجه مطلوب جريان برانداز يا جريان متمايل به تغيير بنيادي ساختارها نيست زيرا اين انتخاب حاکي از ظرفيت بالاي مجموعه ساختارهاي سياسي اعم از انتخابي و انتصابي در به دست گرفتن ابتکار عمل، اصلاح مسير و جبران مافات يا به زبان بهتر قابليت انعطاف در برابر شرايط دگرگون شونده است؛ قابليت و ظرفيتي که در صورت استمرار بدون ترديد موجب تقويت نظام سياسي خواهد شد. خلاصه کلام اينکه اين تجربه منفي به جاي فروريزي منجر به استحکام بيشتر شد. «ضد»، آفريده شد اما نه آن «ضد»ي که ديگران مي خواستند. «ضد»ي درست برخلاف تمايل ساختارشکنان و براندازان؛ «ضد»ي که از قضا اميد به ظرفيت هاي اصلاحي درون نظام را بالا مي برد و حاکي از هوشياري و آگاهي بازيگران و نيروهاي متنوع سياسي در راستاي منافع ملي است.
به ياد مي آورم حدود شش ماه پيش از اين در حضور پيشکسوتي صحبت از ائتلاف ضداحمدي نژاد کردم؛ آن زمان که هنوز چشم انداز روشن و قابل اعتماد و بلکه قابل اعتنايي از چنين ائتلافي در دست نبود. آن شخصيت ارجمند امکان چنين ائتلافي را کاملاً منتفي مي دانست. پرسيد چه کساني مي خواهند عليه او ائتلاف کنند؟ همه چيز در دست او و حاميانش است.
نيروهايي وجود ندارند که در برابر او با هم ائتلاف کنند. اين نيروها به حساب نمي آيند؛ چند تا اصلاح طلب، کارگزاران و شخصيت هاي مستقل و احزاب و گروه هاي کوچک پراکنده نيرويي ندارند که در برابر آن نيروهاي آماده هرگونه عمليات و انحصارطلب، ائتلاف معني داري به وجود آورند. اين تصوير يأس آور که تا حدود يک سال پيش در فضاي سياسي ايران حاکم بود اکنون به تدريج دارد رنگ مي بازد و تبديل به وضعيت اميدوارکننده از جنس ديگري مي شود. نه اميدوارکننده به زعم کساني که يک روزه همه چيز را مي خواهند به دست آورند بلکه اميدوارکننده به خاطر معکوس شدن روند پيشرفت وقايع و رويدادها به نفع منافع ملي در سال هاي آينده.
قابل انکار نيست که همپوشاني روند وقايع داخلي و شرايط جهاني، سهم بسزايي در اين روند خواهد داشت، که موضوع جداگانه يي است و پرداختن به آن فرصت ديگري مي خواهد. در اين مختصر همين کفايت مي کند که احساس شود- حتي اگر کلي، مبهم و لرزان- همان نيروها و چيزهايي که به حساب نمي آمدند و محلي از اعراب در مناسبات قدرت نداشتند، به رغم نهادهاي قدرتمند بدون برنامه، بدون مديريت متمرکز و بدون تشکيلات در حال شکل دادن ائتلافي هستند که پيش از اين تصور آن نمي رفت؛ ائتلافي که با عبرت گيري از گذشته و به ويژه انتخابات دوره نهم به يک خواست عمومي نيرومند و فراگير تبديل شده است و بسياري از نيروها و شخصيت ها را به دنبال خود خواهد کشيد. اين تغيير وضعيت در واقع بيش و پيش از آنکه تغيير وضعيتي عيني، مادي و موثر باشد، تغيير وضعيتي روانشناختي است؛ تغيير اذهان و روحيه عمومي.
در حقيقت اکنون روح زمانه به نفع تغييرات و اصلاحات تدريجي در حال پيشروي است. جان کلام اينکه اولاً جو مسلط بر جامعه دست از خيالبافي برداشته در نتيجه دستيابي به راه حل هاي معتدل و ميانه رو مقدور خواهد شد. هم از اين رو است که اکنون تقريباً هر دو نامزد اصلاح طلب برآيند نيروهاي متخاصم جامعه اند و از همين رو مي توان به پيروزي يکي از آنها اميدوار بود. در چنين فضاي روانشناختي مخالفت سرسختانه با اين دو به مصلحت راستگرايان و محافظه کاران نيست. ضمن اينکه به زعم آنان با از ميدان به در کردن خاتمي، خطري جدي از جانب هيچ يک از اين دو نامزد متوجه تسلط (بخوانيد هژموني) محافظه کاران و تماميت نظام سياسي نيست.
دومين مطلب مهم در اين ميان اهميت سرنوشت ساز جو عمومي و روحيه زمانه است. جو غالب که سرنوشت ساز است، همه چيزهاي ديگر هر چند سخت را به دنبال خود به راه خواهد آورد. آنچه تحت عنوان جو و روح زمانه از آن سخن مي گوييم شايد براي اهل قدرت و ثروت و عمل گرايان پوزيتيويست که بيش از هر چيز به عينيت ها و جسمانيت ها و به آنچه هم اکنون در زير دندان شان مي توانند آن را بجوند، باور دارند، درخور اعتنا نباشد، اما تجربه تاريخي نشان داده آينده در گرو همين احساس عمومي و روح زمانه است. اين موجوديت اثيري است که بر موجوديت هاي سخت و سنگين پيروز خواهد شد، همچنان که آب بر سنگ و لطيف بر صلب پيروز مي شود. آنچه باقي مي ماند و به همه جا رخنه خواهد کرد، اثير است.
لائوتسه حکيم چيني مي گويد؛
«انسان زنده
نرم و لطيف است
به هنگام مرگ، خشک و سخت
گياهان و درختان زنده
انعطاف پذير و ظريف اند
به هنگام مرگ، خشکيده و چروکيده
سختي و خشکي همزاد مرگ اند
ظرافت و نرمش همزاد زندگي
ارتشي نيرومند پيروز نيست
درخت تنومند با اره دونيم مي شود
بزرگ و قوي کمر خم مي کند
نرم و منعطف تنومند مي شود.»
اين را هم بايد توضيح داد که ائتلاف لزوماً به معني اشتراک مساعي و همکاري تشکيلاتي در راه هدفي مشترک نيست که جامعه ما تاکنون اين نوع ائتلاف ها را تجربه نکرده و در آن کارآزموده نشده است. گرچه اميد مي رود به تدريج و برحسب نياز دنياي آينده، آهسته آهسته به اين سمت سوق داده شود و نشانه هاي آن به طوري که پيش از اين گفته شد، در افق دور پيداست.
ائتلاف کنوني در برابر احمدي نژاد گرچه از نوع مرسوم و قراردادي آن نيست ولي به معناي نوعي نزديک شدن ديدگاه ها و رفتارهاي همسان ولو غيرارادي و ناخودآگاه است. به نظر مي رسد اين نوع مکتوم و مکنون ائتلاف هم اکنون شکل گرفته است. اين ائتلاف را مي توان از ديدگاهي ديالکتيکي به عنوان هم نهاد (سنتز)، جدال ميان نهاد (تز) احمدي نژادي و برابر نهاد (آنتي تز) خاتمي در جامعه دانست. به اعتقاد اينجانب هر دو نامزد نسبتاً اصلاح طلب (بدون افاده طرفداري يا معني خاص) را مي توان برابرنهاد جدال اجتماعي- سياسي دهه گذشته در جامعه ايران به حساب آورد تا خود برابرنهاد ديگري بيافريند. بايد در انتظار بود.
آينده محتمل
به نظر مي رسد آنچه گفته شد آنقدر روشن و آشکار است که بتواند به راحتي مورد قبول خوانندگان و روشنفکران و بازيگران سياسي قرار گيرد، يا حتي امري بديهي و بي نياز از تاکيد تلقي شود. با اين حال لازم است نسبت به آينده محتاط باشيم و اين احتمال را از نظر دور نداريم که حوادث (تاريخ) شگفتي ها در آستين دارد. شايد به رغم تمامي اين اوضاع و احوال احمدي نژاد براي بار دوم راي بياورد.
خواه به مدد آنچه از آن بي خبريم، خواه به مدد استقبال گسترده توده هاي پايين دست که بخشي از آنها وام و هديه دريافت کرده اند و بخش وسيع تري به آن اميد بسته اند؛ به وعده هاي جادويي پول نفت و سهام عدالت و پرداخت نقدي يارانه ها و هزار وعده و وعيد ديگر از جمله قدرت و عظمت و سروري ملي که با اينکه مصداق روشني براي همه ندارد سخت فريبنده و هوس انگيز است. اين را هم مي دانيم که وسوسه داستاني بس دراز دارد و پاياني بر آن متصور نيست. از طرفي نمي توان گفت آگاهي فکري و سياسي براي نيفتادن در دام هوس ها و وسوسه ها کفايت مي کند.
همچنان که آگاهي نسبت به آسيب هاي دخانيات و ساير مواد مخدر به هيچ وجه براي نيفتادن در دام آنها کفايت نمي کند. گرچه حضرت امير مي فرمايد «آرزو طيره عقل است»، با اين حال سراب تنعم و آسايش مادي در جامعه يي سخت نيازمند کمک و دستگيري بسيار موثر و وسوسه انگيز است، ولو با يک گوشه دل و بدون توجه به گوشه ديگر دل و عقل که مي گويد اينها همه خيالات خام است. اين سراشيبي فرآيندي روانشناختي است که توده هاي وسيع ناخودآگاه به آن مي غلتند و به نوبه خود درگير آن فرآيند شده و حتي خود بازيگر فعال آن مي شوند، تا هنگام سرخوردگي نهايي بدون فرجام و بدون بازگشت خواهد بود، مستلزم برابرنهادي هماورد نهاد، لذا هم نهادي متناسب با نزاع ميان آن دو. اکنون پس از اين دستاوردهاي سلبي و مبتني بر تحليل ديالکتيکي از دوران احمدي نژاد بد نيست نگاهي به دستاوردهاي واقعي يا ايجابي اعم از منفي و مثبت در دوران وي بيفکنيم.
1- تقويت غرور ملي و ديني
2- دامن زدن به آرزو و ايجاد اميدواري در برخي اقشار پايين اجتماعي
3- توجه به حکومت هاي چپ
گرچه دو مورد فوق الذکر واجد جنبه هاي منفي نيز هست، غرور کاذب ملي ناشي از شاخ و شانه کشيدن در مساله امريکا، اسرائيل، جهان اسلام و... اما واقعيت اين است که اين سخنان نزد توده هاي مسلمان ايراني و غيرايراني همواره خريدار داشته و دارد، آنها را به هيجان مي آورد و احساسات سرخورده تاريخي آنها را بيدار و زنده نگه مي دارد. از طرف ديگر درست است که آنچه احمدي نژاد به آن مي بالد و به حساب خود مي گذارد، چندان ربطي به او ندارد.
پيشرفت هاي هسته يي موشک هاي دوربرد، ماهواره فضايي، دستاوردهاي نظامي و موارد ديگر، پيشرفت هاي فني و علمي نظير سلول هاي بنيادي و... عرصه هايي هستند که فرآيند شکل گيري و رشد آنها درازمدت تر از آن است که هر دولتي بتواند صرفاً به حساب چهار سال فعاليت خود بگذارد. اين گونه امور از يک طرف ناشي از پتانسيل هاي تاريخي و اجتماعي ملت ها و از طرف ديگر متکي به سياست هاي کلان کشورها است که وابسته به اين دولت و آن دولت نيست. يعني اساساً و ذاتاً نمي تواند تابع سليقه دولت ها يا سياست هاي آنان باشد، گرچه دولت ها مي توانند روند پيشرفت آن را کند يا تند کنند.
آنچه دولت احمدي نژاد از بابت آن به خود مي بالد، اموري است که چند دهه انرژي و بودجه مصروف آن شده است و حتي بعضاً شالوده هاي آن پيش از انقلاب ريخته شده بوده. برخي از اين پيشرفت هاي نظامي و پزشکي (به ويژه در جراحي) محصول نيازها و انگيزه هاي دوران جنگ با عراق است.
اما توده هاي مردم از اين ظرافت ها اطلاعي ندارند و احمدي نژاد توانسته به خوبي از اين همه بهره برداري کند و آنچه را ديگران کاشته اند، درو کند.
احمدي نژاد از يک جهت ديگر نيز غرور توده ها را ارضا کرده است. در دست گرفتن ابتکار عمل در عرصه هاي گوناگون و جسارت و جراتي که در رسانه ها و در عرصه هاي نمايشي و منظر هاي عمومي از خود نشان داده، در جامعه يي داراي عقده خود کم بيني تاريخي که همواره در انتظار يک ناجي قدرتمند به سر مي برده. اين جامعه متمايل به کيش شخصيت است و به ستايش گفتمان هاي قدرقدرت مآبانه گرايش دارد. گرچه تجربه خاتمي و جايگاه کاريزمايي او ظاهراً نفي اين گونه داوري بدبينانه نسبت به جامعه ايراني است اما حقيقت اين است که اين هر دو گرايش توامان در جامعه وجود دارد.
پايگاه يکي بيشتر در ميان توده هاي پايين است و پايگاه ديگري در ميان روشنفکران و تحصيلکردگان. ويژگي ديگر احمدي نژاد که موجب محبوبيت اوست، رفتارهاي خودجوش و مردمي يا به عبارت عاميانه کم تعارف و بي دنگ و فنگ اوست. براي درک آنچه مي خواهم بگويم کافي است به تاثير فيلم هاي تبليغاتي انتخاباتي دوره گذشته نگاه کنيم و نگاهي نقادانه به دو فيلم بيندازيم؛ يکي از هاشمي با آن ترتيبات و هنرنمايي هاي بسيار پردازش شده و ديگري فيلم احمدي نژاد که بارزترين وجه آن خودماني و توده يي بودن را در او به نحو طبيعي نشان مي داد. فيلم احمدي نژاد بسيار گيرا و موثر واقع شد ولي فيلم هاشمي با وجود تمام پيش بيني ها و سياستمداري ها و هنرنمايي ها تصنعي مي نمود و نمايشي، لذا کم اثر.
به اين ترتيب تجربه احمدي نژاد نشان داد رئيس جمهور بودن اين همه ترس و واهمه ندارد و نيازمند فاصله گذاري نيست. نمي خواهم بگويم لزوماً ساير روساي جمهوري رفتارهايشان تداعي گر عصاقورت دادگي بوده، اما تجربه احمدي نژاد نشان داد هر کسي مي تواند به سادگي رئيس جمهور شود. اين انگاره که رئيس جمهور واجد شخصيت استثنايي است، دانشمند و وارسته و علم سياست خوانده و چند زبان بلد باشد و جامع جميع کمالات و داراي هوش و مهارتي استثنايي باشد، گرچه در ساير کشورها وجود نداشت، اما در جامعه ما بود که کلاً رئيس جمهور شدن يک هنرپيشه مثل ريگان يا آدمي کم سواد مثل بوش به سخره گرفته مي شد و نشان عقب افتادگي فرهنگي مردم امريکا بود.
در اين ميان بايد انصاف داد آنچه موجب غرور توده ها شد فقط همين ظواهر امر نيست، بلکه ايستادگي در برابر غرب در قضيه غني سازي و کوتاه نيامدن در برابر خواسته هاي امريکا در مسائل منطقه و به ويژه مساله اسرائيل و در آغوش گرفتن صميمانه رهبران مردمي امريکاي لاتين و به راحتي و با صراحت سخن گفتن در مجامع بين المللي در اين ميان نقش مهمي دارد.
دستاورد ديگر دامن زدن به انتظارات و آرزوهاي توده هاي فقير است. درست است که بذل و بخشش از کيسه خليفه به صورت ارسال چک پول هاي 50 هزار توماني و 100هزار توماني، توزيع مايحتاج و لوازم خانگي (ايضاً سيب زميني)، وام هاي هفت ميليوني خريد خانه و اتومبيل به طرق مختلف داراي آسيب هاي اقتصادي- اجتماعي زيادي است، اما مي توان به فايده آن نيز دلخوش بود؛ اينکه توقعات مردم را بالا مي برد.
حمید نوحی-استاد دانشگاه علم وصنعت