علی میرزاخانی در روزنامه دنیای اقتصاد نوشت:
1- ایران امروز بیش از 100 سال است که در عطش توسعه میسوزد. فارغ از تلاشهایی که بدنه جامعه یا حاکمان مستقر برای پیشبرد هدف توسعه از «انقلاب مشروطیت» تا «انقلاب اسلامی» داشتهاند، در سالهای پس از انقلاب نیز استراتژیهای متفاوتی برای وصول به این هدف آزموده شده است که با عناوین کلی سازندگی، توسعه سیاسی و عدالتگستری قابلتفکیک از یکدیگرند.
2- نکته قابلتاملی که در حرکتهای سه دهه اخیر به سمت توسعه موعود وجود دارد، ناهمسویی این حرکتهاست که شاید ناشی از بدنه اجتماعی متفاوت پشتیبانان هر کدام از این استراتژیها باشد که طبیعتا مطالبات متفاوتی را دامن زدهاند. بنابراین شاهد آن هستیم که دستاوردهای هر دوره که با هزینهای سنگین عاید کشور شده است با ناپایداری نسبی مواجه بوده است؛ چراکه این استراتژیها نهتنها حرکتی در امتداد یک خط به سمت هدفی مشخص را به وجود نیاوردهاند، بلکه به تلاشهایی پراکنده در مسیرهای متفاوت منجر شدهاند.
3- پرسش مهمی در اینجا مطرح است؛ اینکه چرا قطار توسعه ایران به جای حرکت در امتداد یک ریل، مرتبا در حال تغییر ریل آن هم با زاویههای بزرگ بوده است که مقصد نهایی هر ریل را ناگزیر متفاوت میکند.
پاسخ را باید در تصورات متفاوت ایرانیان از «مقصد نهایی توسعه» جستوجو کرد. تصوری که بدنه اجتماعی استراتژی «سازندگی» از «مقصد نهایی توسعه» در ذهن داشتند با تصور بدنه اجتماعی استراتژی «توسعه سیاسی» و استراتژی «احمدینژادی» از مقصد موعود، بسیار متفاوت و حتی بعضا متضاد است؛ ضمن اینکه داخل بدنه اجتماعی هر کدام از استراتژیها هم تکثر تصورات از هدف نهایی توسعه قابلردیابی است. طبیعی است نتیجه این معادله آن باشد که در هر دوره عده کثیری از قطار توسعه بهصورت داوطلبانه یا اجباری پیاده شوند و مسافران این قطار فقط به همان عدهای که تصور یکسان از مقصد نهایی دارند، محدود شود که نهایتا به دلیل عدم پشتیبانی اکثریت، این قطار در میانه راه متوقف می شود.
4- توسعه را میتوان به یک «ایده» یا یک «رویا» تشبیه کرد؛ یک رویا از «جامعه موعود» در مقصد نهایی توسعه. تا زمانی که این «ایده» در ذهن اکثریت جامعه به صورت یک تصور مشترک متبلور نشود، وصول به مقصد توسعه غیرممکن یا حداکثر وصولی ناپایدار خواهد بود. برعکس، زمانی که مفهوم توسعه در ذهن اکثریت جامعه به تصوری مشترک تبدیل میشود، تحقق توسعه نیز در عرصه واقعیت اجتنابناپذیر خواهد بود.
شاید این مفهوم را اولین بار بنیانگذاران آمریکا متوجه شدند؛ آن زمان که در جستوجوی چارهای برای بیهویتی ملی کشوری بودند که نه تاریخ و تمدنی چون شرق داشت و نه دستاوردی چون نوزایی و انقلاب صنعتی اروپا.
«رویای آمریکایی» پاسخی بود به این ضعف هویتی که به تدریج در ذهن اکثریت جامعه آمریکا شکل گرفت؛ رویایی معطوف به آینده نه در اسارت گذشته. البته بیگمان انتقادات فراوانی برعملکرد سیاستمداران آمریکایی به ویژه در قرن اخیر وارد است که بحثی متفاوت لازم دارد. اما به رغم همه انتقادات، میتوان ثابت کرد که موتور اصلی پیشرفت سریع این کشور «تصور مشترک» اکثریت جامعه از مقصد نهایی قطار توسعه بوده است که در مفهوم رویای آمریکایی متجلی شد. سر بر آوردن قدرتهای اقتصادی ژاپن و آلمان از ویرانههای جنگ جهانی دوم نیز در چارچوب همین مقوله قابل توضیح است.
5- با این تفاصیل، میتوان اکنون پرسش اصلی را اینگونه مطرح کرد: آیا تصور و رویای مشترکی از مقصد نهایی توسعه بین اکثریت ایرانیان وجود دارد؟ میتوان ثابت کرد که تاکنون اینگونه نبوده است. از زمانی که هدف ملی انقلاب مشروطیت در تشکیل نهاد عدالتخانه و تدوین قانون اساسی و سایر قوانین به هدف «از موی سر تا ناخن پا فرنگی شدن» ایرانیان برای رسیدن به ترقی تنزل یافت تا عملیاتی کردن این تئوری توسط رضاخان و سپس شکاف گسترده بین معتقدان به غربگرایی و واضعان تئوری «غربزدگی»، راهی طولانی طی شد تا هواداران چپ اسلامی، فضای روشنفکری جامعه را در دست بگیرند و در آستانه انقلاب اسلامی شکافی دیگر شکل بگیرد بین این گروه و گروه دیگری که بعدها توسعه آرمانی خود را در مفهومی به نام «ژاپن اسلامی» توصیف کردند.
6- این چالش هنوز پابرجا است. هر گروهی هنوز رویایی متفاوت از گروه دیگر برای مقصد نهایی توسعه دارد؛ غافل از اینکه برای وصول به توسعه نه نیازی است به یک ژاپن دستکاری شده بیندیشیم، نه به سوئدی متفاوت و نه یک کره شمالی توسعه یافته و مذهبی، بلکه کافی است تکلیف نحوه تخصیص منابع ملی برای تامین مالی توسعه را روشن کنیم. اصل بسیار مهمی که همه کشورهای توسعه یافته در طی مسیر توسعه به آن پایبند بودهاند کنار گذاشتن تخصیص دستوری منابع ملی با معیارهای مختلف بوروکراتیک است که تجربه نشان داده همه این معیارها در نهایت به معیار «نزدیکی یا دوری از قدرت سیاسی» تنزل مییابد. طبیعی است نتیجه اجتماعی این نوع تخصیص منابع، اعتراضات پیدا و پنهان اکثریت کنار گذاشته شده از قطار توسعه باشد که در سوی دیگر خود به صورت عدم تحمل و تساهل اقلیت برخوردار برای حفظ وضع موجود جلوهگر میشود.
واضح است که این نوع تنشها ریشهای اقتصادی دارد؛ اما به دلیل اینکه دفاع از امتیاز و رانت در تخصیص منابع، جایگاه قابل توجیهی بین اکثریت جامعه ندارد، طبیعی است که دفاع از وضعیت رانتی، ظاهری فرهنگی، اجتماعی و بعضا اعتقادی به خود بگیرد.تخصیص رانتی منابع نه به نتیجه اقتصادی موعود یعنی توسعه منجر میشود و نه به نتیجه اجتماعی قابل قبول که همان همدلی و همزیستی مسالمتآمیز گروههای مختلف جامعه در کنار یکدیگر است.
متاسفانه اگرچه این ایده که تخصیص منابع همانند کشورهای توسعه یافته از نظام بوروکراسی منفک و به مکانیزم عرضه و تقاضا در فضایی عاری از دخالت هرگونه قدرت اداری و سیاسی سپرده شود، در سطوح تصمیمگیری پذیرفته شده است، اما در عمل این قدرت بوروکراسی بوده است که به جای اینکه داور این بازی باشد در نقش بازیگر پنهان دولت مستقر عمل کرده و تبعات اجتماعی آن را بر جامعه تحمیل کرده است. اینجاست که شاید برای اتفاق نظر در تعیین ریل قطار توسعه لازم باشد همه ایرانیها از خود بپرسند که «رویای ایرانی» از توسعه چیست و در آن ایران موعود، گروههای مختلف اجتماعی چه معیارهایی برای همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر دارند؟