انقلاب صنعتی، آنچه مردم اجازه داشتند بپوشند را با ضوابط قانونی اشاعه داد و در نتیجه مُد در قرن نوزدهم دموکراتیزه شد و نقش ابزاری زنان برای اشاعهی این دیدگاه در بین مردم چشمگیر بود. در کلانشهرهای اروپای آن دوره، زنان خود را با شکلهای جدید لباس هماهنگ میکردند که همین نیز آغازی مبهم در ارتباط بین مُد و طبقهی اجتماعی بود. گرچه این ارتباط به طور کامل گسسته نشد و به همین دلیل زیمل نیز در اوایل قرن بیست نوشت که مُدها همیشه طبقهی مُدها هستند. اما امروز به این دیدگاه اعتراض شده است به طوریکه گابریل تارد، رقیب سرسخت دورکیم، نیز گفته است که مُد با زمان اتصال دارد.
کمرنگ شدن ارتباط مُد با طبقهی اجتماعی از یکسو و ارتباط مُد با زمان از سویی دیگر، تا حد زیادی به حضور آن در جامعه به عنوان یک پدیدهی نوظهور و سبکی که مُد عمل کرده است بستگی دارد. ظهور مُد مستقل از ارزش استفاده کارکردی/ اجرایی بوده و خودش سبب ظهورش است. جاذبهی مُد به دلیل حس تازگیای است که خلق میکند. مسالهی مُد به معنای اکنون و جدید بودن است. گرچه هیچ چیزی نمیتواند ارزش نوظهور بودنش را برای همیشه حفظ کند – و هرچه بیشتر منتشر میشود، به شکل گستردهتری ارزش تازگی آن از بین میرود و در چنین موقعیتی است که شیء نوظهور بعدی پا به عرصه میگذارد و ریسمان مُد را در دست میگیرد. به بیان نصیحتگونهی والتر بنیامین، مُد یک کنترل زنانه است که مرگ را به تمسخر میگیرد. به محض اینکه مرگ به این برخورد نزدیک میشود، مُد از طرف دیگری ظاهر میشود. به علاوه، هیچ مسالهی عجیبی دربارهی فهم اینکه مُد یک بازگشت ابدی از نوظهور بودن است، وجود ندارد.
اما مرگ هرگز به طور کامل مدل مخصوص یا استراتژیاش را از دست نمیدهد و در تداوم بیرحمیاش در پی زدودن اسم و رسم مُد قدیمی است چرا که اگر از بین نروند، فضای کافی برای مُد جدید وجود نخواهد داشت. به محض این که مُد قدیمی رو به افول میگذارد، مُد جدید ظهور کرده و جای آن را میگیرد. گرچه هرگز این یک تغییر بریده شده و ساده نیست و از بین رفتن مُد قدیمی و ظهور مُد جدید فرایندی است که با هم همپوشانی دارند. غروب مُد قدیمی و طلوع شدن مُد جدید در هر دوی آنها در یک زمان قابل مشاهده است. این همزمانی، تمرکز آگاهانهای را ترسیم میکند که تا کنون مُد را تعقیب کرده است و در عین حال بر تفاوتها هم تاکید میکند که شدیدترین شکل ظهور آن در میان قشر متوسط جامعه است.
البته مُدها در توالی بیرحمانهای، مانند یک تسمه نقاله، یکی پس از دیگری میآیند، با این وصف شکاف بین مُد قدیمی و جدید باید آشکار باشد. مُد جدید از یکسو باید به روشنی نشان دهد که مُد قدیمی از رده خارج و بیمصرف شده است و از سویی دیگر بتواند وجودش و تازگیاش را اثبات کند و البته مُد جدید این کار را انجام میدهد و ادعا میکند که انعکاس دهندهی معنی رایج در؛ زمان، جامعه، اقتصاد، سیاست و گرایشهای زیباشناختی ماست. به علاوه، چگونگی نیاز به دیده شدن مُد جدید، کوششی برای شکل دادن به معنی زمان ما است و برای آن یک نمایش بندبازی در سیرک لازم است. اگر طراح مُد به تفسیرش از جوهر زمان، بسیار محتاط باشد، امکان یک چالش جدی با مُد قدیم وجود خواهد داشت. از سوی دیگر، اگر طراح در ارائه تفاسیرش از گرایشهای رایج، خیلی بیباک باشد، این خطر برای مُد جدید وجود دارد که بسیار متهورانه و یا توهینآمیز تلقی شود.
گرچه، پیوند با زمان به تنهایی اجازه نمیدهد که مُد جنبشی همیشگی داشته باشد و باید یک شالودهی اجتماعی وجود داشته باشد تا از افتادن در تلهی مرگ جلوگیری کند. بنابراین چه چیزی میتواند در جامعه، از مُد حمایت کرده و آن را تقویت کند؟ پاسخی که زیمل به این پرسش داده، هنوز هم پذیرفته است و به قوت خود باقی. از نظر او، مُد بین دو تمایل انسانی سازش برقرار میکند؛ از یک سو گسست از گروه اجتماعی و فردگرایی و از سوی دیگر همگونسازی با گروهی دیگر.
البته این سازش اگر به محتوا و مفهوم مُد مربوط باشد، امکانپذیر نیست و این دوگانگی تنها در سطح فرم قابل اجراست. همین موضوع، راهنمایی شد برای زیمل تا نتیجه بگیرد که مُد، صرفا یک فرم است که دلبخواهانه زمینههای مختلف را مادی میسازد. اصولا مُد، از جنبهی «زمان» کار خودش را پیش برده و القاء میکند که تازهترین، همیشه بهترین است. هر گروه اجتماعی، خود را با این شرط تطبیق میدهد و مُد خودش را مطرح میکند. بنابراین، تلاش گروه نخبگان این است که خودشان را از دیگر گروهها متمایز کنند و در چارچوب موقتی مُد، مثلا در رابطه با مُدهای اخیر، جایگاه ویژهای را در اختیار بگیرند. هربرت بلومر نیز در این رابطه میگوید؛ مصرفکنندگان در موقعیتهای مختلف اجتماعی به دنبال مُد هستند، تنها به این دلیل که مُد است و نه به این دلیل که برای طبقهی نخبگان ارزش دارد. از اینرو میتوان فهمید که حتی کسانی که بر روی سکو به شکل رهبران مُد ظاهر میشوند و در واقع توسط سیستم مُد هدایت میشوند.
اتصال مُد به زمان، بیشتر از آنکه طبقهی اجتماعی آن را بسازد، یک فرم ویژه از آگاهی – زمان را ایجاد میکند. بنیامین بر این موضوع تاکید داشته و میگفت هرچه دنبالهروی از حرکت زمان بیشتر باشد، هدایت شدن توسط مُد بیشتر خواهد بود. این برداشت را هم از آرای بنیامین میتوان نمود که، ارتباط بین زمان و مُد یک دور باطل است و قطعا لازم است بپرسیم که آیا هرچه آگاهی مُد به زمان بیشتر باشد، پیروی از حرکت آن بیشتر است؟ به بیانی دیگر، هر چه امواج مُد که از پس هم میآیند، به هم نزدیکتر باشند، زمان زودتر میگذرد. بنابراین مُد به قول آرتو نورو (1991) فقط «فرزند مدرنیته» نیست، بلکه موتور حرکتی با ضربان نیروبخش نیز هست، یعنی هرچقدر آهنگ حرکت مُد سریعتر باشد، مدتی که زمان حال حاضر طی میکند کوتاهتر خواهد بود.
مترجم: شایسته مدنی
منبع: انسانشناسی و فرهنگ