
میم فه
گاه گاهی از خودم ناامید میشوم. یکی از این گاهها وقتی است که نظرات خوانندههای منتقد خودم را میخوانم و وقتی کلاهم را قاضی میکنم میبینم بندههای خدا راست میگویند. قبل از هر چیز یک توضیحی بدهم راجع به "کلاه خودم"، که البته نباید با "کلاهخودم" اشتباه شود. این کلاه با آن کلاه خیلی فرق دارد؛ کلاهخود را میگذارند سرشان که جلوی ضربه دیگران را بگیرد اما این کلاه را قاضی میکنند که ببینند ضربههای دیگران تا چه حد به جا بوده.
البته خاصیت ضربه این است که منتظر نمیماند دیگران درباره درستی و نادرستیاش قضاوت کنند و کار خودش را میکند؛ مثلا اگر به سر فرود بیاید، آن را میشکند یا اگر به تخم چشم وارد شود آن را کور میکند یا اگر به جای دیگری وارد شود اجاق آدم را کور میکند...
ولی آدمی که ضربه را خورده بالاخره باید کاری بکند یا نه؟ و چه کاری بهتر از اینکه بنشیند کلاهش را قاضی کند و ببیند مستحق ضربهی خورده شده بوده است یا نه. اگر مستحق بود که بگوید الهی شکر و برود دنبال دوا و درمان و کار خودش، اگر هم دید نه، مستحق چنین ضربهای نبوده، باز هم خدا را شکر کند و برود دنبال دوا و درمان و کار خودش. البته ممکن است بپرسید اینها که جفتشان یکی شد؟! و مثلا منتظر باشید که بگوییم آدمی که کلاهش را قاضی کرده و دیده مستحق آن ضربه نبوده، باید یک کاری علیه ضارب بکند. شما هم چقدر سادهاید ها! آدمی که زورش به ضارب برسد که نمینشیند کلاهش را قاضی کند، بلکه بلافاصله بعد از خوردن ضربه، تلافیاش میکند. این جور کلاه قاضی کردنها و تحلیلها مال کسانی است که کلا زورشان نمیرسد. پس بهتر است اصولا کاری هم نکنند.
بلانسبت مثل دوران شیرین اصلاحات که عزیزان چون زورشان به کفن پوشان و چماق بدستان و هونداسواران نمیرسید، هی مینشستند با تئوریهای جورواجور فلسفه گروههای فشار و انحصار طلبی و فاشیسم را تحلیل میکردند. والا هم ما یادمان هست و هم شما ممکن است آلزایمر نگرفته باشید و یادتان باشد که همین رفقای تحلیلگر، در دورانی که زور بازو و امدادهای نه چندان غیبی کافی در اختیار داشتند هرگز دنبال این طور سوسول بازیها نمیرفتند... میگویید نه بروید از خود عزیزانی مثل عباس عبدی و صادق زیباکلام و بهزاد نبوی و محسن میردامادی و سعید حجاریان و فرشاد مومنی و اینها بپرسید در دههی شصت چه کار میکردند. مطمئن باشید کلاهشان را قاضی نمیکردند!
داشتم چی میگفتم که حرف کشید به اینجا؟... اصلا چرا این روزها در مورد هر چی حرف میزنم میرسم به دههی شصت؟... حرف چی بود؟... آها یادم آمد... داشتم در مورد نظرات شما میگفتم. راستش را بخواهید نظرات انتقادی بعضی از خوانندهها در مورد یادداشت قبلیام را که خواندم، کلاهم را قاضی کردم و دیدم حق با این دوستان است. آخر تا کی طنزهای تخریبی در مورد میرحسین موسوی؟ آنهم با چیزهای کلیشهای تکراری مثل کوپن و آن چیزها... چرا واقعا من اینطوری شدهام؟...
خوشبختانه قاضی خصوصی من، بر خلاف بسیاری از قاضیهای دیگر، اجازه میدهد که من در خلال محاکمه حرف بزنم...
کلاه: واقعا تو خسته نمیشوی از این همه طنز نوشتن دربارهی میرحسین موسوی؟
میم فه: خسته که البته میشوم. ولی کی به فکر خستگی ماست.
کلاه: نه. منظورم اینست که به چه حقی اینقدر درباره مهندس موسوی طنز مینویسی؟
میم فه: بابا همهاش 5 تا که بیشتر نبوده.
کلاه: نه... پس میخواستی 50 تا باشد؟
میم فه: خب مگه تا حالا که 50 تا طنز دربارهی احمدینژاد نوشتم اشکالی داشت؟
کلاه: آن فرق میکند. احمدی نژاد رئیس جمهور است.
میم فه: خب میرحسین هم میخواهد رئیس جمهور شود. وگرنه تا زمانی که ایشان خانهاش نشسته بود و نقاشیهایش را میکشید که من چیزی دربارهاش نمینوشتم.
کلاه: ولی میرحسین آدم خوبیست.
میم فه: حالا مگر ما گفتیم آدم بدی ست؟
کلاه: از آن بدترش را میگویی. این طنزهای مشخره چیست که درباره آن بنده خدا مینویسی؟ به قول یکی از خوانندهها " خودت خسته نشدی از این مسخره بازیها؟ بابا دیگه نخ نما شده و تکراری هی کوپن و قند وشکر"؟
میم فه: خب تقصیر من چیست؟ من چه اطلاعات جدیدی از طرز فکر ایشان یا نحوهی مدیریتش دارم که بخواهم به آن بپردازم. هر چیزی که یادمان هست، همان دوران کوپن و جنگ و اقتصاد دولتی و این چیزهاست. نه حزبی، نه روزنامهای، نه فعالیتی، نه موضعگیریای، نه اعتراضی...
کلاه: واه واه... خدا بدور. پس انتظار داشتی جناب مهندس موسوی بیاید مثل آدمهای سبک و ندید پدید روزنامه و حزب بزند و برنامه اقتصادی بدهد و از این کارها؟... خجالت نکش، چطور است در مورد دراویش گنابادی هم نظر بدهد؟!
میم فه: خب چه اشکالی دارد؟
کلاه: بعضی از این خوانندههایت راست میگویند. جان به جانت کنند طرفدار کروبی هستی.
میم فه: بعضی های دیگر هم که میگویند سنگ قالیباف را به سینه میزنم!
کلاه: به هر حال یا طرفدار آنی یا سنگ این را به یک جاییت میزنی. و در هر دو صورت این نشان میدهد که قلمت را فروختهای و دو پول ارزش نداری. یادت باشد یک نویسنده نباید از این کارها بکند.
میم فه: چطور اگر طرفدار خاتمی بودم، قلمم را نفروخته بودم؟!
کلاه: ماجرای آقای خاتمی فرق میکند. ایشان نماد دموکراسی و آزادگی و اصلاحات و تکثرگرایی و نقد پذیری هستند و هرکس طرفدار ایشان باشد طرفدار آن چیزها هم هست.
میم فه: حالا نمیشود طرفداران دموکراسی و آزادگی و اصلاحات و تکثرگزایی و نقدپذیری تحمل این را داشته باشند که یکی سلیقهاش با آنها فرق داشته باشد؟
کلاه: این بنده خداها که خدای تحملاند. دل سنگ هم برای وضعیت امروز اینها کباب میشود.
میم فه: این تحمل با آن تحمل فرق میکند. حکایت آدمی که ته کوچه بنبست در شرایط خاصی گیر میکند و مجبور به تحمل بعضی چیزها میشود...
کلاه: بیتربیت نشو! مثلا اینجا محضر قاضی است ها! به بعضی ها نمیشود رو داد... اصلا به چه حقی برمیداری به قول یکی از خوانندهها "يك مشت متلك نيشدار و گزنده و تخريبی" برای کاندیدای اصلاحطلبان مینویسی؟
میم فه: شما که الان میگفتی من طرفدار کروبیام؛ حالا چطور شد که میگی يك مشت متلك نيشدار و گزنده و تخريبی برایش نوشتهام؟
کلاه: منظورم میرحسین موسوی بود.
میم فه: آها... ببخشید اینقدر در این دوازده سالی که بحث اصلاحطلبی در ایران رواج یافت از آقای موسوی چیزی نشنیدیم که گهگاهی یادم میرود ایشان اصلاحطلبند... یادش بخیر، آن اوایلی که حجتالاسلام محتشمی پور هم در مجلس اصلاحات رئیس فراکسیون اصلاحطلبان شده بودند همین حالت را داشتم. هی فراموش میکردم. بعضی وقتها هم که اصلا نمیفهمیدم اصلاحات چیست.
کلاه: خوب یادم هست. همان موقعها گیر داده بودی که اگر اینها اصلاحطلبند پس همه اصلاح طلبند. یادت هست آنقدر وقیح شده بودی که یک شب من را قاضی کرده بودی و میپرسیدی حالا که خلخالی اصلاحطلب از آب درآمده چرا حاجی بخشی اصلاح طلب نباشد؟
میم فه: بد میگفتم؟
کلاه: صد در صد! تازه اینها به وضعیت الان چه ربطی دارد که اینقدر مغلطه میکنی؟ میبینی که سید بزرگوار اصلاحات با کمال میل به نفع مهندس موسوی کنار رفت.
میم فه: این جور "کمال میل"ها را مسلمان نشنود کافر مبیناد!
کلاه: حالا چی شد سنگ خاتمی را به سینه میزنی؟ تو که از او هم دائما انتقاد میکردی...
میم فه: چون برنامه نداشت... میرحسین هم ندارد.
کلاه: تو از کجا می دانی ندارد؟
میم فه: چون نمیبینیم.
کلاه: مگر ندیدن دال بر نبودن است؟ حتما باید برنامهاش را توی چشمت فرو کند؟
میم فه: جناب قاضی بیادب نشوید لطفا!
کلاه: آخر مگر نه اینست که چشمها را باید شست و جور دیگری باید دید. خب لامصب، بشور و ببین!
میم فه: به جان عزیزتان هرچقدر نگاه میکنیم چیزی نمیبینیم. اگر شما در برنامههای ایشان چیزی در مورد حقوق زنان، محیط زیست، گردشگری، اقتصاد، نهادهای شبهنظامی، روابط دیپلماتیک، آزادی مطبوعات و این جور چیزها میبینی بگو ما هم ببینیم.
کلاه: اینها مهم نیست. مهم اینست که به قول آقای عباس عبدی، مهندس موسوی "مرام" دارد و همین برای سیاستمدار کافیست.
میم فه: همین مرام ایشان ما را کشته. به خصوص بعد از اینکه به آقای خاتمی گفته بود اگر شما بیایی من نمی آیم و اگر نیایی هم معلوم نیست بیایم؛ اما بعد از اینکه خاتمی نامزد شد، موسوی هم اعلام نامزدی کرد؛ اصلا ما با معانی تازهای از "مرام" آشنا شدیم.
کلاه: اصلا من نمیفهمم حرف حساب تو چیه؟ یعنی به نظرت احمدی نژاد از موسوی بهتر است؟
میم فه: حاشا... اصولا من با بهتر بودن احمدینژاد از هر کس دیگری برای ریاست جمهوری مشکل دارم!
کلاه: ها باریکالله... پس قبول داری به قول یکی از خوانندههاحالا که میرحسین جلو افتاده باید سفت بریم پشت سرش.
میم فه: من نه سفت پشت سر کسی میروم نه خوشم می آید که کسی سفت برود پشت سر من!
کلاه: منظورت از این پرت و پلاها چیه؟ داری مسخره بازی درمیآوری؟
میم فه: چرا که نه. انتخابات نزدیک است و موسم رونق پرت و پلا...
کلاه: شرمت باد... ننگت باد... خجالت بکش.. بیحیا
میم فه: چشم. هر چی شما بفرمایید... به هر حال علاوه بر مسند قضا، ده ها سال هست که شما را روی سر ما جا دادهاند!...