bato-adv
کد خبر: ۲۱۶۸۵۷
دکتر غلامرضا ذکیانی در گفتگو با فرارو تحلیل می‌کند

چرایی و چگونی شکل‌گیری اندیشه‌های افراطی‌سلفی

ظهور و بروز اندیشه‌های افراطی‌سلفی در جهان اسلام و به طور خاص در دوران معاصر نظیر طالبان و داعش که داعیه‌دار احیای عظمت مسلمانان و بازگشت به دوران خلافت هستند و در این راه از اباحه خون و مال مسلمانان و خشونت افسار‌گسیخته نیز پروایی ندارند انسان را به تامل وامی‌دارد که اندیشه‌دینی در سیر تطور تاریخی خود دچار چه اعوجاج و جزمیت‌گرایی شده است که تا این اندازه از تفکر رحمانی پیامبر اسلام فاصله گرفته است و متاسفانه امروز شاهد ظلم و تجاوز و قتل و غارت‌گری به نام دین و به بهانه دین بر مسلمان و غیر مسلمان هستیم.

تاریخ انتشار: ۱۵:۵۸ - ۲۳ آذر ۱۳۹۳
فرارو- ظهور و بروز اندیشه‌های افراطی‌سلفی در جهان اسلام و به طور خاص در دوران معاصر نظیر طالبان و داعش که داعیه‌دار احیای عظمت مسلمانان و بازگشت به دوران خلافت هستند و در این راه از اباحه خون و مال مسلمانان و خشونت افسار‌گسیخته نیز پروایی ندارند انسان را به تامل وامی‌دارد که اندیشه‌دینی در سیر تطور تاریخی خود دچار چه اعوجاج و جزمیت‌گرایی شده است که تا این اندازه از تفکر رحمانی پیامبر اسلام فاصله گرفته است و امروز شاهد ظلم و تجاوز و قتل و غارت‌گری به نام دین و به بهانه دین بر مسلمان و غیر مسلمان هستیم.

دکتر غلامرضا ذکیانی عضو هیأت علمی، استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی در گفتگو با فرارو به تحلیل ریشه های ظهور و بروز افراط گرایی پرداخته است.

جریان‌های افراطی‌سلفی‌ قرائتی از دین اسلام را ترویج می‌کنند که معتقدند در راستای احیای سنت پیامبر اسلام است، خاستگاه معرفتی چنین برداشتی از دین اسلام و اصولا چرایی و چگونگی شکل گیری چنین قرائت‌هایی از دین را چگونه تبیین می‌کنید؟
ما در صدراسلام نیز از همان ابتدا شاهد تفکراتی هستیم که رنگ خشونت دارند و معروف‌ترین آنها خوارج بودند که بسیار خود را مومن می‌دانستند و در زمان حضرت علی(ع) بروز کردند و در بین آنها قاری و حافظ قرآن نیز داشتیم و با یک خوانش از دین دست به خشونت بردند و تا جایی که دست به شمشیر نبرده بودند حضرت اینها را تحمل می‌کرد؛ اما به محض اینکه دست به شمشیر بردند حضرت علی در مقابلشان ایستاد و از دوازده هزار نفر معروف با خطبه حضرت هشت هزار نفر جدا شدند و چهارهزار نفر باقی ماندند و در جنگ نهروان با آن ها بشدت برخورد شد و قریب به اتفاق آنها از بین رفتند و اتفاقا یکی از کسانی که باقی ماند حضرت علی را به شهادت رساند.

پس این اندیشه و این نگاه یعنی خوانشی که رنگ خشونت دارد سابقه‌ای دیرین دارد و جدید نیست منتها هر چه جلوتر می‌آییم خوارج دیگر به آن معنا تداوم پیدا نکردند اما خوانش‌هایی در جهان اسلام پیدا شد که بستر نگاه‌های خشونت‌آمیز را فراهم کرد. مهمترین خوانشی که می‌توان نام برداحمد بن حنبل از اهل حدیث است و در اهل فقه و کلام باید از ابن‌تیمیه نام برد. ابن‌تیمیه متعلق قرن هفتم و هشتم هجری است که نوع نگاهش به دین و شریعت بسیار خشونت‌آمیز بود و خود او نیز اهل جنگ و رزم بود و بعد از ابن‌تیمیه این نگاه در جهان اهل سنت باقی ماند تا این که وهابی‌ها در عربستان ظهور کردند و به اندیشه‌های ابن‌تیمیه نظیر ممنوع بودن شفاعت و توسل و ... تاسی کردند و حتی در اوایل قصد تخریب بارگاه امام حسین را هم داشتند و اقدام هم کردند؛ پس ما یک عامل درون دینی داریم برای خشونت که من نام آن را نگاه نظری (نگاه تئوریک) می‌گذارم یعنی یک نگاهی درون دین داریم که بسترساز خشونت است.

دو: یک عامل دیگری اخیرا بر این عامل افزوده شده است که بیرونی و عملی است و چندان تئوریک نیست اما هنگامی که به عامل اولی افزوده می‌شود از بطن آن، عامل تکفیری بیرون می‌آید. در اروپای به اصطلاح متمدن، نوع نگاه به غیر بومی‌ها، شرقی‌ها، عرب‌ها و مسلمین تحقیرآمیز است و این تحقیر را حتی افراد تحصیل کرده و نخبه نیز احساس کرده‌اند. این افراد شاید روزی نباشد که با تحقیر مواجه نشوند. مثلا اگر در آلمان باشند مورد تهاجم نئونازی‌ها قرار می‌گیرند در همه کشورهای غربی مثل انگلیس، فرانسه این تحقیرها وجود دارد و حال اگر افراد غیربومی از نظر درآمد و سواد و ... پایین‌تر باشند بدتر هم می‌شود. پس این دو عامل را کنار هم بگذاریم.

عامل اول خوانش ابن‌تیمیه‌ای- وهابی، خوانشی که خشونت در ذات آن است چون صعودی‌های وهابی بسیار در اروپا تبلیغ کرده‌اند و اسلام غالب کسانی که در اروپا اسلام آورده‌اند خوانش وهابی است و بنابر این زمینه خشونت را دارند و حالا این افراد وقتی تحقیر هم می‌شوند اوضاع وخیم‌تر می‌شود. این دو عامل را کنار هم بگذارید ببینید چه اتفاقی می‌افتد؛ از لحاظ تئوریک اندیشه شما به سمت خشونت گرایش دارد و از نظر عملی و اجتماعی تحقیر می‌شوید.

در پرانتز می‌خواهم نکته‌ای را اضافه کنم، ببینید اخباری که از زندان‌ ابوغریب به دست آمد زندانی که غربی‌ها در شرق درست کرده بودند و در آنها مسلمانان را کیفر می‌دادند و این صحنه ها بسیار حقارت‌آمیز بود که فردی در کشور خودش، تا این حد با حقارت با او برخورد شود. حال وقتی چنین فردی با آن زمینه اعتقادی و این تحقیرهای عملی آزاد شود از او هر کاری سر خواهد زد.

در گروهایی نظیر داعش، طالبان، بوکوحرام و ... هر دو عامل اعتقادی و عملی مشاهده می‌شود. حال اگر به صورت جمعی برای اینها فرصت فراهم شود نظیر سوریه و عراق که باز هم در آن جا غرب زمینه را فراهم کرد تا بشار اسد ساقط شود اوضاع بدتر می‌شود؛ سقوط بشار اسد نیاز به یک بستر نظامی داشت که از سوی غرب فراهم شد و به هر دلیلی بشار اسد سقوط نکرد و در همان جا نام اینها شد دولت اسلامی عراق و شام. و حالا در عراق اصلا یک نام رسمی برای خودشان انتخاب کردند و اعلام خلافت کردند و شروع کردن به ایجاد ترس و رعب.

در موررد عامل درون‌دینی به ابن‌تیمیه اشاره فرمودید؛ در بررسی سیر اندیشه و آراء و فکار ابن‌تیمیه به مواردی برخورد می‌کنیم که او حتی از جانب علمای اهل سنت نیز چه در زمان خود و چه بعدها مورد طرد و تکفیر قرار گرفته است؛ با این اوصاف چگونه هنوز افرادی آراء او را سرلوحه اندیشه خود قرار می‌دهند؟
افکار ابن تیمیه در عصر خودش حتی از جانب علمای اهل سنت تقبیح و طرد شد ولی با این وجود این افکار تداوم پیدا کرد و تداوم پیدا خواهد کرد یعنی این اندیشه‌ها را در همه زمانها و همه مکانها می‌توان رصد کرد، بنابراین باید به دنبال یک عامل بالاتر بگردیم؛ من آن عامل را گرایش به افراط و تفریط می‌دانم.

گرایش به افراط (که شامل تفریط نیز می‌شود) یعنی چه؟ چرا انسان به این سمت می‌رود؟ مثلا ابن تیمیه با این که افکار تندی دارد این همه پیرو پیدا می‌کند! به جز دو عاملی که قبلا عرض کردم (یعنی باورهای خشونت‌بار و اجتماع حقارت‌آمیز)، عامل دیگری نیز وجود دارد و آن عقل گریزی است. اندیشیدن کار سختی است زیرا شما نیاز به مطالعه، گفتگو و روحیه انتقادی دارید و از همه مهمتر این که باید نقدپذیر باشید. همه اینها ویژگی‌های تعقل و میانه‌روی است و حتی می‌توانم بگویم یکی از مصائب فعلی جامعه ما نیز همین نقدناپذیری است.

هنگامی که نقدناپذیر باشیم دیگر گفتگوی من و شما گفتگوی عقلانی نیست و به سمت گفتگوی هیجانی و احساسی متمایل می‌شود که بعضا حتی چند دقیقه به طول نمی‌انجامد و به سمت اتهام‌زنی یا «مرگ بر فلان و درود بر فلان» می‌رود. و اگر به صورت کلان به آن نگاه کنیم خواهیم دید عقلانی و معتدل بودن، کار دشواری است و چون ما انسان‌ها اهل کار دشوار نیستیم به راحتی از زیر بار نقد شانه خالی می‌کنیم و به سمت احساسات و مقلد بودن در باب اندیشه می‌رویم و تمام وظیفه انسانی خود را بر دوش دیگری می‌اندازیم و به این ترتیب ما  به یک تابع و پیرو صرف بدل می‌شویم. در حالی که خداوند متعال ما را آزاد خلق کرده است.

آیه ای در این باب در قرآن کریم داریم که بسیار شگف‌انگیز است، می‌فرماید:وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ (محمد/16) و از ميان ایشان كسانی‌اند كه به [سخنان] تو گوش فرا مى‏دهند ولى چون از نزد تو بيرون میروند به دانش‌يافتگان می‏گويند هم اكنون چه گفت اينان همانانند كه خدا بر دلهايشان مهر نهاده است و از هوسهاى خود پيروى كرده‏‌اند.

خداوند این عمل را نکوهش می‌کند و می‌فرماید اینان همان‌هایی هستند که خداوند بر قلب آنها مهر نهاده است زیرا تو خود انسانی و توانایی تشخیص سره و ناسره را داری. گاهی دانشجویانی به ما می‌گویند نظر شما در مورد فلان فرد (مثلاً دکتر شریعتی) چیست؟ و منتظر یک پاسخ سلبی و یا ایجابی و به عبارت دیگر یک برچسب هستند و اصلا به دنبال تحلیل نیستند؛ زیرا تمایلی به اندیشه ندارند و البته اندیشه بر خلاف تصور ما کار بسیار دشواری است و اگر این عامل را نیز در کنار عوامل قبلی بگذارید خواهید دید که افراد به راحتی زیر بار اندیشه نمی‌روند و دقیقا به میزانی که افراد این شاخص‌ها را رعایت نمی‌کنند به سمت افراط و تفریط می‌گروند.

اگر این را نیز به آن دو عامل اضافه کنید خواهید دید نه ابن‌تیمیه، هر فرد دیگری اگر کمی افراطی شعار دهد و احساسی سخنرانی کند عده‌ای گرد او جمع خواهند شد و شعارهای احساسی خواهند داد ولی اینها اهل گفتگو نیستند زیرا پای گفتگو دوام نخواهند آورد چون در گفتگو باید استدلالی بیاورید که تاب دوام آوردن در برابر نقد را داشته باشد و این امر مستلزم مطالعه و روحیه تحمل دیگری است و این که شما می گویید «با این که ابن‌تیمیه این همه تکفیر شده چرا باز هم پیروانی دارد؟» من می‌خواهم بگویم اتفاقا این روحیه طبیعی بشر است. پس تا اینجا گفتیم که عواملی چون باورهای خشونت‌بار، جوامع تحقیرآمیز، روحیه عقل‌گریز و نقدناپذیر سبب شده تا عده‌ای به حربه اتهام‌زنی و تکفیر روی بیاورند. 

در تبارشناسی گروه‌های افراطی‌سلفی نوعی فلسفه‌ستیزی، منطق‌ستیزی و عرفان‌ستیزی دیده می‌شود، به طوری که بر این باور هستند که باید تمام دریافت‌های‌کلامی، عقلانی و تفسیری که در طول تاریخ از دین پدید آمده است را از چهره آن زدود؛ آیا این موارد از الزامات دستگاه فکری آنها است؟ 
هنگامی که می‌گویید عقل‌ستیز ابتدا باید تعریف خود را از عقل روشن کنید، من چهار شاخصی را که ذکر کردم (کنجکاوی، گفتگو، روحیه انتقادی و نقدپذیری) ویژگی‌های عقلانی بودن می‌دانم و البته شاخص‌های دیگری نیز وجود دارد و می‌توان از قرآن مثال ذکر کرد و آن این که عقلانیت مستلزم این است که شما خود را مطلق نبینید.

تا زمانی که شما خود را مطلق ببینید و این که من صددرصد بر حق هستم و کسی که مرا قبول نداشته باشد صددرصدباطل است بنابر این گفتگویی شکل نمی‌گیرد؛ زیرا گفتگو زمانی شکل می‌گیرد که شما طرف دیگر را نیز تا حدی ذی‌حق بدانید و به این ترتیب گفتگویی شکل می‌گیرد تا از تضارب آراء، حق خود را نشان دهد؛ پس یکی دیگر از شرایط عقلانیت این است که مطلق‌اندیش نباشیم زیرا انسان تحت تاثیر محیط، تعلیم و تربیت، گرایش‌ها و تمایلات می‌تواند خطا کند و خطاپذیر است، خطا کردن برای انسان کاملا طبیعی است پس این که کسی خطا می‌کند خیلی قابل نکوهش نیست زیرا ما معصوم نیستیم. اما اگر کسی خطای خودش را اصلاح نکند این امر قابل نکوهش است.

خطا ذاتی انسان است و اگر این گونه باشد ما حق مطلق نیستیم و دیگران نیز باطل مطلق نیستند و بنابر این می‌توانیم پای یک میز به گفتگو بنشینیم. در آیه 25سوره مبارکه سباء خداوند به پیامبر می‌فرماید: به کفار بگو: "لاتسئلون عما اجرمنا و لا نسئل عما تعملون" ای پیامبر به این ها (کافران) بگو شما پرسیده نمی شوید از جرم‌های ما و ما پرسیده نمی‌شویم از اعمال شما" (به طرف مقابل اعمال نسبت می‌دهد و به خودش جرم را) گفتنی است خداوند در حق بودن پیامبر و مجرم بودن کفار شکی ندارد اما شرط گفتگو مجرم ندیدن طرف مقابل است و حتی فلاسفه گفتگو در دوران معاصر نیز به این حد از تعالی نرسیده‌اند.

این شاهکار قرآن است که چهارده قرن قبل شرطی برای گفتگو قرار داده است که هنوز در قرن 21 به آن نرسیده‌اند. قرآن می‌گوید برای شکل دان به یک گفتگو نه تنها نباید خودت را بالاتر بدانی بلکه بر عکس خودت را مطلق نبین. حتی اگر پیامبر باشی! و این شاخص‌ها کیفی است و آرمان‌هایی است که هر کس به میزانی که به این آرمان‌ها پای‌بند است به آن سمت حرکت می‌کند و به این ترتیب به راحتی به کسی نمی‌توان گفت او عقل‌ستیز است یا خیر اما اگربستر تئوریک ما عقل‌ستیز باشد و بستر اجتماعی نیز ما را دچار پاره‌ای عقده‌ها و حقارت‌ها کند طبعا از اجتماع این دو خشونت‌گرایی و عقل‌ستیزی بیرون خواهد آمد.

بنابراین می توانیم بگوییم طالبان و داعش و ... که داعیه فهم دین را دارند در زمینه منطق فهم قرآن دچار کج‌اندیشی هستند و گرنه در قرآن بستر نقدپذیری فراهم شده است.
بله قطعا همین‌طور است. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «و بشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»(زمر/17) بشارت بده و مژده بده به بندگان من. کدام بندگان؟ آن هایی که بسیار عبادت می‌کنند و نماز می‌خوانند؟ به فقرا کمک می‌کنند؟ خیر! کسانی که یستمعون القول؛ گوش فرا می‌دهند به هر سخنی، القول یعنی هر سخنی. الف و لام استغراق است یعنی به گونه‌ای نیست که فقط به سخنان دوست، معشوق و هم‌فکر خود گوش فرا دهند بلکه به هر سخنی گوش فرا می‌دهند و بعد از شنیدن اقوال و آراء گوناگون بین سخن‌ها احسن را انتخاب می‌کنند و اتباع احسن می‌کنند یعنی ما به شما چیزی داده‌ایم که می‌توانی بهترین سخن را انتخاب کنی و آن عقل است. پس قرآن نیز ما را از مطلق‌اندیشی به دور می‌کند و می‌گوید به سوی شنیدن قول‌های مختلف بروید.  

همچنین«احسن»دارای ویژگی مهم تغییرپذیری است البته خود «احسن» تغییر نمی‌کند بلکه مصادیق آن تغییر می‌کند و تغییر در مصداق جزء ذات احسن است به عنوان مثال، همیشه چنین است که در یک زمان و یک مکان و یک زمینه (مثل خطاطی، آشپزی، وزنه‌برداری، خوش‌صدایی، رزمندگی، تقواپیشگی و ...)، یک نفر از همه بهتر است ولی به محض اینکه فرد دیگری پیدا شود که در آن زمینه بهتر از فرد قبلی باشد مقام بهترین به او واگذار می‌شود و هکذا... و پرواضح است که عقل این ملاک‌ها را تشخیص می‌دهد و این یعنی عقل تعطیل‌بردار نیست یعنی نه تنها از بین سخنان گوناگون باید احسن را انتخاب کرد بلکه تعیین مصداق آن نیز امری پویا است.

و حضرت علی(ع) نیز در این زمینه می‌فرمایند «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطا»(نهج/ ح 164)هر کسی که برای شنیدن آراء مختلف شتاب کند می‌تواند خطای سخنان گوناگون را بسنجد و دیگر بین آراء گوناگون گرفتار نشود.

اندیشه‌های افراطی‌سلفی چه روندی را طی می‌کنند تا به منزله یک کنش‌سیاسی در می‌آیند؟ و به عبارت دیگر چرا به اصلاح فکری و سلوک فردی بسنده نمی‌کنند؟ و تمام ابعاد سیاسی و اجتماعی حیات فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهند؟
ابرقدرت‌های جهانی که انسان و دین و جوامع را خوب می‌شناسند دست به هر کاری زدند که دین را از صحنه اجتماع خارج کنند اما در ربع آخر قرن بیستم، انقلابی در ایران رخ داد که دین را در راس حکومت قرار داد؛بعد خواستند با شیوه‌های گوناگون این پدیده را مهار کنند اما روز به روز انقلاب ایران مستحکم‌تر شد و نفوذش در منطقه بیشتر شد و لذا استکبار دست به ایجاد تفرقه بین شیعه و سنی زد ( که البته سابقه تاریخی دارد) اما در زمان ما این اختلافات از جانب تکفیری‌ها به صورت احساسی و نظامی در آمده است و من در این میان ابرقدرت ها را مقصر می‌دانم. مثلا در فیلمی شاهد بودیم که یک خبرنگار انگلیسی کشته می‌شود که هم مقتول غربی بود و هم قاتل (سیاهپوست انگلیسی) تابعیت غربی داشت؛ اما موجب بدنامی اسلام می‌شد. از زمانی که افراطیون درسوریه بودند نامشان داعش (دولت اسلامی عراق و شام) بود یعنی از همان جا سودای عراق را داشتند.

و البته در این میان باید از نقش سردار سلیمانی نیز یاد کرد که در مهار داعش و ایجاد امنیت در منطقه نقش غیر قابل انکاری دارد.

برداشت نادرست از ایده جهاد سبب‌ساز چه سوء استفاده‌هایی از سوی نظریه‌پردازان سلفی شده است؟ و اساسا پیروان این ها با چه موانعی در شناخت ایده جهاد مواجه هستند که امروزه شاهد خشونت‌های افسارگسیخته تحت عنوان جهاد هستیم؟
به طور طبیعی کسی که دید خشونت‌آمیز نسبت به دین دارد به سراغ احکامی می‌رود که بالقوه آمادگی این را دارد که افراد را خشن بار بیاورد و جهاد، قصاص و نهی از منکر از جمله این احکام هستند. [ناگفته نماند احکامی چون جهاد، قصاص و نهی از منکر لازمه طبیعی هر اجتماع و حکومتی است و نبودِ آنها سبب فروپاشی جوامع می‌شود از اینرو در جوامع مختلف شاهد حضور این قبیل احکام تحت عناوین مختلفی چون حق دفاع ملی، قانون مجازات‌های مدنی یا جامعه‌پذیر کردن افراد هستیم پس نفس وجود این قبیل احکام برای هر اجتماعی ضرورت دارد ولی هنگامی که عده‌ای تمامیت یک نظام اجتماعی را ندیده گرفته و به سراغ احکام خاصی می‌روند، در این حالت است که آن احکام غیرطبیعی و افراطی جلوه می‌کنند] طبعا سلفی‌ها به سراغ احکامی می‌روند که بوی خشونت می‌دهد و چون عقل و روحیه انتقاد پذیری در میان نیست و مطلق‌اندیشی حاکم است، بنابر این تنها چیزی که از دین می‌آموزند کشتن، قتل و غارت است و فراموش می‌کنند اسلام دین رحمت ـ یعنی جذب حداکثری و دفع حداقلی ـ است و ناگفته پیداست که داشتن این بینش نیاز به ترک مطلق‌اندیشی و کنار گذاشتن عقده‌های اجتماعی دارد. همان طور که قبلا هم عرض کردم این ها واکنش طبیعی در برابر تحقیر از جانب غرب است که گوشه‌هایی از آن را در مورد گوانتانامو و ابوغریب دیدیم پس طبیعی است که به احکامی نظیر جهاد و نهی از منکر متوسل بشوند.

بعضا دیده می‌شود افرادی که رشد یافته و تحصیل کرده در محیط‌های‌اروپایی هستند نیز به گروه‌های افراطی‌سلفی نظیر داعش می‌پیوندند. چه عاملی سبب می‌شود که این افراد از تقابل بین فرهنگ خود و جزمیت‌گرایی سلفی‌ها و داعش عبور کرده و با تقلیدی کورکورانه به خدمت درآیند؟
در میان غربی‌ها گاه می‌بینیم افرادی در سطح اجتماع دست به خشونت می‌زنند و این نشانه نقص تعلیم و تربیت در این محیط‌ها است و وقتی برای این افراد محیطی نظیر سوریه و عراق پیدا می‌شود زمینه برای نشان دادن خشونت پدید آمده است و همچنین می‌توان انگیزه‌های مالی را نیز در این امر دخیل دانست و البته فروکاستن انگیزه این افراد به دو سه عامل خاص، کار ساده‌لوحانه‌ای است و مسئله پیچیده‌تر است و نیاز به مطالعه بلندمدت دارد.

برخی گروه‌های‌سلفی نظیر داعش در سودای احیای دوران اولیه خلافت هستند؛ آیا می‌توان سودای بازگشت به خلافت را تمایل به تاسیس یک جامعه آرمانی دانست؟ و اساسا بازگشت به دوران خلافت‌اسلامی امکان‌پذیر است و مطابق با مقتضیات دوران کنونی ما است؟
خیر، بحث خلافت حربه‌ای سیاسی است که باعث می‌شود عده‌ای در سودای به دست آوردن مناصبی جذب شوند وگرنه با جنگ و خونریزی، هیچ حکومتی پایدار نمی‌ماند و من این را فقط یک پوشش سیاسی می‌دانم که چندان به طول نخواهد انجامید.

می توان پیروان به عنوان مثال داعش را افرادی ایده‌آلیست دانست که به دنبال تشکیل یک جامعه آرمانی هستند؟
ممکن است جوانانی که شناخت کافی ندارند با این دید به اینها بپیوندند، اما اگر از نزدیک خشونت‌ها و انحرافات ـ مانند جنگ قدرت در سوریه بین النصره و داعش بر سر جانشینی خلافت و یا درزمینه فساد اخلاقی ـ را ببینند و متوجه تغایر آرمان‌های ذهنی و واقعیت‌های عینی شوند در این‌صورت گرایش به گروه‌های تکفیری فروکش خواهد کرد. البته نباید یک نکته را فراموش کنیم و آن هم اینکه گاهی افراد به تدریج خودشان آلوده به این انحرافات می‌شوند،در این شرایط دیگر به این سادگی نمی توانند جدا شوند،حتی اگر آرمان‌ها از دست رفته باشند.

و اگر نکته ای باقی مانده است...
فکر می‌کنم حالا که خروجی تفکر خشونت‌آمیز سلفی برای همگان آشکار شده و از سوی دیگر دنیا می‌بیند که اندیشه شیعی نه تنها حامی اینها نیست بلکه در برابر آنها ایستاده است بنابراین فرصت بسیار مناسبی پیش آمده است تا شیعیان به ویژه ایران اسلامی از طریق دیپلماسی و ابزار رسانه‌ای موقعیت معقول و صلح‌آمیز خود را بار دیگر به جهانیان نشان دهد. به بیان دیگر، اگر هم در ابتدا هدف از تشکیل گروه‌های تکفیری،ضربه زدن به اندیشه شیعی بود اما عدو سبب خیر شد یعنی حالا می‌بینند که اندیشه شیعی نه تنها تکفیری نیست بلکه حتی حاضر است در مقابل تکفیری‌ها از اهل سنت مسلمان یا ایزدی‌های غیرمسلمان دفاع کند و از همین جا موجبات وحدت شیعه و سنی را فراهم ساخته و به سمت انسانی کردن فضای منطقه گام بردارد.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv