کیهان در یادداشت روز خود چنین نوشته است:
4، 5سال پیش وقتی جک استراو وزیر خارجه وقت انگلیس به همراه دو همتای اروپایی دیگر موفق می شد رضایت ایران برای تعلیق فعالیت های اتمی را جلب کند و یک به یک بر دامنه تعلیق ها- حتی مراحل قبل از غنی سازی- بیفزاید، هرگز خیال نمی کرد بعدها کار به آنجا بکشد که مجبور شود دولتمردان انگلیسی را به خاطر 200سال باج خواهی از ملت ایران سرزنش کند.
وزرای خارجه اروپایی و کاندولیزا رایس وزیر خارجه آمریکا که به تدریج مستقیما در چالش هسته ای ایران درگیر شدند، در آن روزگار تعلیق ها را بی هیچ امتیاز دادنی یک به یک بر دولت وقت ایران می قبولاندند و احتمالا در مذاکره پشت پرده، آخر این خط را چنین برآورد کرده بودند که تاسیسات اتمی ایران را بار می زنند و با کشتی می برند، کاری که با لیبی کردند!
میز بازی و مذاکره چیده شده حرف نداشت! قدرت ها در این میز شطرنجی که «تهدید»، طول و «نشان دادن در باغ سبز» (تطمیع) عرض آن بود با حرکاتی پیوسته و پیچیده به طرف ایرانی «کیش» می دادند و چون روند بازی یک طرفه چیده شده بود، حرکت های انفعالی، با دادن امتیازهای جدید و در عین حال تنگ تر شدن عرصه (و نه گشایش) همراه می شد.
این میز مذاکره اگرچه بهانه اش چالش هسته ای بود، اما وسعتی به بزرگی مشکلات غرب در خاورمیانه بزرگ داشت. گویا آمریکا و غرب برای اولین بار توانسته بودند «خم» ایران را به دست بگیرند و با حرکت ها و تاکتیک های مداوم امتیاز بستانند و سودای ضربه فنی را نیز در سر بپرورانند. امثال آقای استراو آن روزها ضرورتی نمی دیدند به ملامت خویش بپردازند چرا که نه فقط دولت ایران را منفعل و متحیر می یافتند بلکه مجلسی را پشت سر این دولت مشاهده می کردند که شاکله اصلی آن «ساز اجنبی» می زد. بنابراین وقتی طرف ایرانی به عنوان مثال می گفت ما نمی توانیم تن به پروتکل الحاقی بدهیم، مذاکره کننده اروپایی پوزخند می زد و به طعنه می گفت «بلوف نزنید! ما خبر داریم که در پارلمان شما طرح 3فوریتی لزوم اجرای پروتکل الحاقی در حال پیگیری است.» پارلمان در این وانفسا، خود قوز بالاقوز شده و محکم پشت دولت ایستاده بود. که چه؟ مقاومت کند؟ نه، محکم ایستاده بود که دست مردّد و لرزان دولت را بگیرد و پای باج خواهی های دشمن را امضا کند.
دیپلماسی کشور کاملا قفل شده و در منگنه مانده بود. اگر هم ورق برگشت و رویای بیگانگان تبدیل به کابوس شد، راز آن را صرفا باید در درایت و صلابت رهبر فرزانه انقلاب و عزم و اهتمام ملت برای تغییر بنیادین در رویکرد دولت و مجلس جست وجو کرد. دولت و مجلس دگرگون شدند و اراده «عزت و اقتدار ملی» با هدایت رهبر فرزانه انقلاب کارساز شد. ملت همان ملت و مقتدا همان مقتدا بودند، شجاع و مصمم. راننده و سرنشین و مقصد تفاوتی نکرده بودند آنچه تغییر کرده بود جایگزینی خودرویی بود که حتی با هل دادن نیز استارت نمی خورد. با ژیان و فولکس قراضه ای که حتی استارت هم نمی خورد- ولو سرنشینان مصمم و شجاع باشند- نمی توان به مقصدهای دور دست یافت.
اکنون آقای استراو در مراسم افتتاح نمایشگاه تاریخ ایران در دوره شاه عباس صفوی می گوید «هرچند ما نسبت به تاریخ فراموشکار هستیم اما ایرانی ها فراموشکار نیستند و نمی توانند 200سال اخاذی و مداخله جویی ما از قرارداد تنباکو و نفت دارسی گرفته تا روی کار آوردن پهلوی ها و سرنگونی مصدق را فراموش کنند. ما در درک مردم ایران دچار مشکل هستیم و درک آنها مشکلی ندارد.» اما گویا این بالماسکه بدون همراهی برخی دولتمردان سابق ایرانی کامل نمی شود.
همزمان با سخنان استراو، معاون وزیر خارجه در دولت سابق که اکنون قائم مقام ستاد انتخاباتی نامزد دو حزب افراطی (مشارکت و مجاهدین) است در همایش «بازیابی آرا و تبلیغات سیاسی» از انتخاب معنادار مردم در سال 84 ابراز ناخرسندی می کند و سپس به روحیه ضداجنبی- و در واقع ضد دشمن- مردم می تازد و آن را محصول توتالیتر(خودکامه و تمامیت خواه) بودن دولت و حاکمیت می خواند. وی آنگاه به تلخی می گوید «ایران به دلایل تاریخی روحیه ای دارد که بخواهد از بیگانه ناراحت باشد و میزان فرافکنی بالاست.
بعد از انقلاب در این گمان تردید ایجاد شد اما جامعه هنوز ظرفیت بیگانه ستیزی و حساسیت نسبت به آن را دارد و دفاع بیگانه از شخصی در انتخابات به معنای فرصت برای او نیست و مردم نمی پسندند.»
چرا هوشیاری و حساسیت مردم نسبت به دشمنان باید برخی احزاب داخلی را نگران کند؟ آیا این ربطی به رفت و آمدهای مکرر با برخی محافل اروپایی- در بروکسل و برلین و لندن و پاریس- ندارد؟ آیا مربوط به سفر عضو موثر کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ششم- از اعضای حزب دولت ساخته- به بلژیک نیست که طی آن سفر، طرف اروپایی اعلام کرد گزینه و انتخاب نهایی ما در ایران شما هستید اما باید متقابلا در چالش با نظام از خود تحرک نشان دهید تا دفاع ما از شما در کشور خودمان توجیه داشته باشد؟ ملاقات های مکرر دبیرکل وقت حزب مشارکت و نیز رئیس ستاد انتخابات با برخی سفرای اروپایی چطور؟
آمریکایی ها و انگلیسی ها و برخی دولت های مشابه می گویند انتخابات ریاست جمهوری آینده ایران بسیار مهم است. این سخن تازه ای نیست، مختص دولت جدید آمریکا هم نیست. از یک سال و نیم پیش، مقامات دولتی و دیپلمات های آمریکایی و انگلیسی بر لزوم تغییر دولت و مجلس شناخته شده به «اصولگرایی» تاکید می کنند، هرچند که عمر نومحافظه کاران آمریکایی برای چنین رویایی کفاف نکرد. اما چرا؟ پاسخ اگرچه روشن است اما اجازه دهید جواب فنی تری به این پرسش بدهیم.
قدرت های غربی می گویند به دلایل متعدد- از قدرتمندی ایران گرفته تا گرفتاری های آمریکا و ناتو در افغانستان و عراق- نمی توان با جنگ ایران را وادار به تسلیم کرد. تحریم اقتصادی هم چاره ساز نبوده است، چه آن هنگام که با شدت تمام به اجرا گذاشته شد و چه اکنون که زهوار آن در رفته و مدام نقض می شود، به ویژه آن که بحران بزرگ اقتصادی گریبانگیر غرب شده است.
قدرت هایی نظیر آمریکا و انگلیس اگرچه خون از پیکر حکومتشان می چکد و تشنه جنگ افروزی و جهانگشایی اند اما آموخته اند که بیش از این حیثیت خود را در درگیری های آشکار و شکست آمیز به حراج نگذارند. آنها جنگیدن پای میز مذاکره را بر همه چیز ترجیح می دهند.
اکنون آنها اجماع بی نظیری برای مذاکره دارند اما مذاکره نه آن گونه که ما و همه انسان های نرمال و متعادل از کلمه مذاکره-گفت وگو برای تفاهم در فضایی عادلانه- می فهمیم، بلکه مذاکره به مفهوم کشاندن طرف مقابل به گوشه رینگ، گذاشتن چاقو زیر گلوی وی و باج گرفتن. آنها می گویند باید با دست پر پای میز مذاکره رفت یا به قول ابلهانه خود، با چماق و هویج. مشکل همین جاست.
طرف ایرانی نه می ترسد و نه فریب می خورد. به اصطلاح خود غربی ها، هیچ برگ برنده ای برای گذاشتن روی میز ندارند و به قول استفان هادلی مشاور امنیت ملی در دولت بوش- که عصاره استدلال همه محافل اطلاعاتی، سیاسی و دیپلماتیک در غرب است-«مذاکره با ایران وقتی هیچ برگ برنده ای در دست ندارید، بی فایده و احمقانه است.»
خب! چه باید کرد؟ آنها راهی بهتر از مذاکره نمی شناسند که چنان کم هزینه و پرسود بوده باشد. بنابراین همه امید و همت خود در ایجاد فرصت تازه- یافتن برگ برنده- برای مذاکره را معطوف به «جایگزینی» طرف مذاکره کننده ایرانی کرده اند. آنها دنبال شاه سلطان حسین هایی هستند که اهل معامله از موضع ضعف باشند و بتوانند کشوری را با «تاج بی تخت» تاخت بزنند.
حاضر باشند بیگانه صرفا تاجی بر سرشان بگذارد، اگر تخت و رخت و کلاه و جامه شان را نیز ایلغار کرد عیبی ندارد. بتوانند گورباچف باشند و به همین دل خوش کنند که تصاویرشان روی آنتن ها و صفحات اول رسانه ها و روزنامه های اروپایی برود. بتوانند ننگ و عار را به جان بخرند و به ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه اقتدا کنند، امتیاز نفت و غیر نفت بدهند و مابه ازایش چند سفر فرنگ بروند و با ورژن امروزی تر، چند سخنرانی هم در یکی از پستوهای آکادمیک داشته باشند و نظریه ای درکنند!
اما اگر ترقه ای ترکید یا اولتیماتومی رسید، درجا قافیه را ببازند و آماده نشستن پای میز مذاکره باشند. اصلا یک پا عرفات باشند برای خودشان، که عاشق مذاکره بود و مدام در این دهه ها امتیاز و زمین و قدرت داد تا توانست صهیونیست های وحشی را پای میز مذاکره نگه دارد! که چه شود؟ از اینجا به بعدش را بخوانید از مقاله وزیر ارشاد دولت اصلاحات در روزنامه اعتماد ملی:
«شیمون پرز به عنوان یکی از شخصیت های کلیدی اسرائیل در کتاب آینده اسرائیل که مصاحبه وی با رابرت لینل روزنامه نگار یهودی است می گوید عرفات دو ویژگی مهم داشت. عرفات برایش مهم بود که او را چه و چگونه خطاب کنند! ترجیحش این بود که به او پرزیدنت بگویند. او به «رئیس» خرسند بود. پرز می گوید متناسب با شرایط به او عنوانی می دادم. عرفات دوست داشت شیوه آرایش صندلی ها مثل صحنه ملاقات های رئیس جمهور آمریکا باشد. من ]مهاجرانی[ گمان کردم لابد پرز اغراق کرده اما در مصاحبه مفصل یاسر عبدربه نیز دیدم به همین ویژگی ها اشاره کرده و می گوید عرفات خودش را بهترین مذاکره کننده می دانست در حالی که نبود. ما حتی در مذاکرات کمپ دیوید در زمان کلینتون هیچ طرحی به همراه نداشتیم و ابتکار عمل دست اسرائیلی ها بود.»
انتخابات را می توان و باید از زوایای گوناگون دید و سنجید. اما آن وجه از این موضوع که به نسبت ملت ایران با بیگانگان و طراحی دشمنان برمی گردد، حائز اهمیت استراتژیک است. تنوع و رقابت نامزدها در فضایی شاداب یک بحث است و بستن راه طمع و نفوذ دشمن، بحثی متفاوت. در کنار جاذبه ها، باید دارای دافعه های روشن در این زمینه بود وگرنه همان می شود که رئیس دولت سابق به درستی- در سال هفتم ریاست خود-هشدار داد؛ «از اردوگاه اصلاح طلبان صدای دشمن به گوش می رسد.»
امروز هم صدای دشمن از این اردوگاه به گوش می رسد که باعث می شود امثال کروبی و موسوی و خیلی های دیگر حساب خود را از آن جماعت جدا کنند و البته توقع از آقای خاتمی که اقرار به واقعیتی تلخ کرده، بیشتر و پیشتر است. دافعه با دشمن و احیای مرزبندی با نفوذی ها، آغاز تجدید اخوت با جمهوری اسلامی و ملت ایران است. اینجا دیگر نه عرصه رقابت حزبی و انتخاباتی بلکه مرز دوست و دشمن است و البته که دوست در جبهه دشمن نمی ایستد.مگر نه اینکه به قول رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا، ایرانی معتدل، ایرانی ای است که با گلوله کشته شده باشد؟!
فارغ از آمد و شد نامزدها و گرم شدن فضای مسابقه و رقابت انتخاباتی، باید امیدوار بود که شاه سلطان حسین ها و ناصرالدین شاه ها و تقی زاده ها و هویداها و عرفات ها به تاریخ پیوسته باشند و سر از گور بلند نکنند. اگر ما نخواهیم، انگلیسی ها و آمریکایی ها که علم و هنر احضار روح ندارند، دارند؟!