bato-adv
کد خبر: ۲۱۲۷۳

کامنتها و حاشیه‌های جذاب‌تر از متن!

میم فه

تاریخ انتشار: ۱۶:۰۶ - ۱۴ اسفند ۱۳۸۷

اگر شما هم از خوانندگان ثابتی هستید که این چند روز هی از خودتان پرسیدید پس این میم فه کوش؛ شاید خواندن این متن به شما کمک یا دست کم سرگرمتان کند!

این ماجرای طنز قبلی سایت فرارو و کامنت هایی که پای آن آمد، نزدیک است نان ما را آجر کند. البته نه از آن لحاظی که فکر می‌کنید... یعنی فی‌الواقع آن لحاظی که فکرش را می‌کنید و همواره در تکاپوی آجر کردن نان ما و سپس کوبیدن همان آجر – موسوم به جسم سخت!- در ملاج ما هست، همیشه هست ولی این‌بار موضوع فرق می‌کند. 

راستش اینقدر کامنتهایی که برای طنز هالیوود ایرانی: با بیل بکش آمده بود، با مزه بود که آقای خوشوقت به فکر آن افتاده که عذر من را بخواهد و از این به بعد به جای مطلب طنز، فقط کامنت طنز منتشر کند که هزار حسن دارد، از همه مهمتر آنکه مفتکی هم هست! 

منتها همانجور که قبلا عرض کرده بودم، این رئیس محترم ما از بس که محترم و باشخصیت هست، همینجوری که عذر یک نفر را نمی خواهد. یعنی اصولا ایشان اگر بخواهد به فرض سر کسی را هم ببرد حتما قبلش با او صحبت می کند و حتما قانعش می‌کند. بالاخره یک اصلاح طلب فهمیده و کارکشته و خاتمی دیده، باید یک فرقی با من و شما داشته باشد یا نه؟ حالا بماند که ایشان اهل آن کارها‌ی خشونت‌آمیز هم نیست. قتل؟ یعوذ بالله! شکنجه؟ زبانتان را گاز بگیرید! خشونت؟ حاشا و کلا! لجبازی؟ اصلا!... این حرف‌ها چیست؟ مثل اینکه متوجه نیستید؛ عرض می‌کنیم اصلاح طلبِ فهمیده‌ی کارکشته‌ی خاتمی دیده که تازه علاوه بر این محاسن، از دوستی و ارتباط کاری و غیر کاری با حضرات موسوی و قالیباف و کروبی هم بهره‌مند است. هرچند که جدیدا گویا اندکی استراتژی‌هایشان را اصلاح کرده‌اند. 

مکالمه‌ای که در پی می‌آید در همان راستا و در فضایی رمانتیک، با میز و مبل و پی سی و گلدان و پیپ و چای و دود و دم و بازدم و این جور چیزها بین من و مدیر سایت به وقوع پیوست: 

میم خه (مخفف جناب آقای محمد حسین خوشوقت مدیر محترم سایت فرارو): آقای میم فه چه عجب از این‌طرف‌ها؟
میم فه (یعنی من!): با منید؟ من که روزی ده بار می‌آیم اینجا!
 
میم خه: گفتم یک جوری سر حرف را باز کنیم. بفرمایید بنشینید.
میم فه: جانم؟! من که یک ربعه نشسته‌ام اینجا. 

میم خه: خب بفرمایید چای بخورید.
میم فه: حال شما خوبه ان شالله؟ من که همین الان چایی دومم را هم خوردم! 

میم خه: احسنت... آفرین... چه ملاحتی! چه طنز شیرین و جذابی!... خدا شما را حفظ کنه!
میم فه: کدام طنز و ملاحت؟ بمیرم الهی... می‌دانستم آخرش این کار سنگین در فرارو روی اعصاب شما اثر می‌گذارد... می‌خواهید یک لیوان آب بیاورم؟ 

میم خه: من همیشه این شوخ‌طبعی شما را می‌ستایم. آفرین!
میم فه: خانم یزدانی تو را به خدا یک لیوان آب بیاورید... آقای خوشوقت حالشان خوب نیست... (چشم‌های میم فه پر اشک می‌شود) نه آقای خوشوقت... خیلی زود بود... اگه شما هم قاط بزنید ما دیگه دلمان به کی خوش باشد؟... از کجا یک مدیر قاط نزده پیدا کنیم؟... خاتمی، قالیباف هیچوقت نمی‌بخشمتان! 

میم خه: این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ شوخی هم حد و مرزی دارد... چرا اسم آقای قالیباف و حضرت حجت الاسلام خاتمی را همینجوری می آورید؟... حالا هم خودتان را جمع و جور کنید... ئه این کار چیست. خوبیت ندارد آ...ها...قا ...ها 
میم فه: دارم تنفس دهی دهان به دهان می‌کنم. هوف..... هیف.... هوف.... هیف! (صدای تنفس دهی دهان به دهان!) 

خانم یزدانی: (با لیوان آب وارد می‌شود) چی شده؟... وای خدا مرگم! دارید چی کار می‌کنید... نه... (خانم يزداني که با دیدن این منظره به رعشه افتاده است، لیوان را انداخته و گریه کنان از فرارو خارج می‌شود!) 

میم خه: اه... چه کار می کنید آقا... حالم به هم خورد... چقدر سیر خورده‌اید...
میم فه: خدا به سر شاهده اگر من در فرارو سیر خورده باشم. اصلا کسی سر این سفره‌ی طنزنویسی سیر خورده که من خورده باشم؟ لااقل اگر در روزنامه همشهری بودیم یک ناهاری به ما می دادند، ولی شما که وضع فرارو را بهتر از ما می‌دانید. بلانسبت شده عین استان‌های محروم که فقط وعده تحویل می‌گیرد. به خدا اگر در قلب آفریقا هم طنزنویس شده بودم وضعم از این بهتر بود. لااقل یکبار می‌انداختنم توی قفس شیر، یا من او را می خوردم یا او مرا؛ بالاخره یکی‌مان سیر می‌شدیم و آن دیگری هم خیالیش راحت می شد!
 
میم خه: خیلی خب آقا... لازم نکرده طعنه بزنید. این حرف‌های خشن را هم نزنید که من فشار خونم می افتد پایین. گفتم بیایید اینجا که یک حرفی را نرم نرمک به شما بگویم. اما الان که خیلی وقتم را گرفتید و با این تنفس دهان به دهانتان مجبورم کردید که قبل از رفتن ، دوش بگیرم و لباس‌هایم را عوض کنم؛ باید با عجله چیزی را بگویم و بعدش بروم...
میم فه: آقا قبلش عرض کنم تو را به خدا هر کار می‌خواهید بکنید ولی حمام نروید... این خانم ها همینطوری‌اش هم توهم دارند، وای به آن وقتی که... 

میم خه: لطفا دیگر از این کلمه ی توهم استفاده نکنید، بار سیاسی بدی دارد. 

میم فه: آقا من به بارش چکار دارم... راستی گفتم بار یاد زبان حضرت‌عالی افتادم. موقع تنفس دادن دهان به دهان حس کردم زبانتان بار دارد، قبلش بد نیست سری هم به دکتر بزنید! 

میم خه: همینم مانده که همین الان دکتر هم بروم !
میم فه: من که می گویم این خانم ها توه...
میم خه: بگذریم... خواستم بگویم این کامنت‌های دفعه پیش خیلی با مزه‌ بود...
میم فه: لطف دارید... 

میم خه: حتی بامزه تر از متن!
میم فه: گه گاهی اینطوری می شود دیگر... به قول آقای حجاریان "حاشیه علیه متن" می‌شود... اما به نظر من شما این کامنتهایی که زیر مطلب آمده را بگذارید پای حساب فشار از پایین چانه‌زنی در بالا. البته می‌شود به جای چانه، پوزه هم گذاشت! 

میم خه: (در حالی که کتش را می‌پوشد) به هر حال یک چند روزی ننویسید ببینیم چه می شود. سپرده‌ام دسترسی‌تان راهم به کامنتها قطع کنند. کلا می‌توانید تشریف ببرید!
میم فه: (شوکه شده و با دهان باز) جانم؟! 

میم خه: بفرمایید!
میم فه: ولی آخه شما که... چیزه... من آنقدر در اول مطلبم از شما تعریف کردم. یعنی همانطوری هم هست که گفتم... تحصیل‌کرده، باسواد، خانواده دار، ملایم، روشنفکر، اصلاح طلب... مثل همیشه... یعنی اصولا همه چیز باید در لفافه... 

میم خه: فعلا استراتژی تغییر کرده... تصمیم گرفته‌ایم یک مدتی مصمم، "کارآمد" و قاطع باشیم.
میم فه: یعنی چی؟ اینطوری که نمی‌شه! 

میم خه: می‌روی یا با تیپا بیرونت کنم؟
میم فه: (ضمن درک عمیق معنای تغییر استراتژی در حین بالا رفتن آستین‌های حریف) خیله خب... دعوا که نداریم... می روم، ولی زیاد روی اینطور چیزها حساب باز نکنید... کامنت دهنده‌ها مثل رای دهنده‌ها هستند... خواهید دید که... آآآخ!

برچسب ها: طنز
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین