bato-adv
کد خبر: ۲۱۰۰۸

وقتی همه‌ی راه‌ها به سیاست ختم می شود...

میم فه

تاریخ انتشار: ۲۰:۰۷ - ۰۷ اسفند ۱۳۸۷
اگر در طول این چند سال اخیر خواننده‌ی طنزهای من در فرارو و جاهای دیگر بوده باشید شاید این حرف برایتان خیلی عجیب باشد ولی می‌خواهم امروز صادقانه اعترافی بکنم: "من از سیاسی نویسی متنفرم"!

بله... خودم قبول دارم که بیشتر نوشته‌های من سیاسی‌اند اما باور کنید خودم از سیاست بیزارم و دوست ندارم سیاسی بنویسم. یک طرف قضیه البته ذائقه‌ی شخصی است اما مودبانه‌ترین چیزی که در توضیح آن سوی قضیه می توانم بگویم این است که اصلا سیاست کار ما نیست. به نظرم سیاست در کشور کار کسانی‌ست که یا خاص و شریفند و یا  ناجور  و وقیح. 

در مورد شرافت و خاص بودن که کاملا وضع مشخص است. آدمی معمولی که نه آنقدر کرامت دارد تا کفش‌هایش جلوی پایش جفت شوند و نه آنقدر اقبال داشته که فرزند شخصیت عالی مقداری باشد یا داماد خاندان مکرمی شود یا دست کم خواهرش عروس شخص معتبری شود قاعدتا آن قدر شریف نیست که از این باب خاص(!) وارد سیاست شود... . 

در مورد وقاحت و دریدگی هم که باب سیاست روز است همانگونه که کاملا مشهود است آنقدر نوابغ کارکشته در این صف وجود دارند و راه‌های صد ساله را یک شبه پیموده‌اند که جایی برای ما و به خصوص اهل قلم باقی نمی ماند. 

یک سری کارهای سنتی هم که از ما گذشته و اصولا اگر هم بخواهیم؛ این ریش و پشم و سن و سالمان اجازه نمی دهد! 

اما بدبختی اینجاست که در یک مملکت سیاست‌زده همه‌ی راه‌ها به سیاست ختم می شود و یا از آن می گذرد. مثلا همین امروز با خودم عهد کردم که در مورد یک موضوع غیرسیاسی طنز بنویسم ولی مگر شد؟ 

خواستم در مورد فوتبال بنویسم که دیدم این مقوله سال هاست در کشور ما سیاسی شده و خصوصا با این مسائلی که علی آبادی و مهرداد بذرپاش به وجود آورده‌اند، سیاسی‌تر هم شده است. 

خواستم در مورد زنان بنویسم که دیدم با حساسیت شدید برخی نهادها درباره مسائل زنان و فیمینیست‌ها، مساله شدیدا سیاسی‌ شده است و ورود به آنها (یعنی آن مسائل!) اصلا خوشایند نیست.
 
خواستم در مورد ادب و وقار بنویسم گفتم حتما فکر خواهند کرد دارم به فاطمه رجبی یا حسین شریعتمداری طعنه می زنم. 

با خود گفتم اصلا به درک، به مناسب دویستمین سالگرد تولد داروین که این روزها در مجلات جهان جایگاه ویژه‌ای دارد؛ درباره او و حلقه‌ی مفقوده‌اش چیزی بنویسم دیدم ممکن است این موضوع اخیر از همه‌ی موارد ، سیاسی‌تر قلمداد شود! 

گفتم بی‌خیال اصلا در مورد موضوع همیشگی‌ طنزها یعنی زن ذلیلی مردها می نویسم یاد آقای الهام افتادم که در دولت عدالت محور، شش شغل رسمی دارد اما همسرش را از کارهایش بیشتر دوست دارد... 

به فکرم رسید که با توجه به رگ و ریشه روستایی خودم درباره مشکلات روستاییان بنویسم گفتم حتما فکر می کنند که من هم کاندیدای ریاست جمهوری شده‌ام که بر روی این قشر شریف و مشکلاتشان مانور می‌کنم ولابد همین الان هم دست در خورجینم خواهم کرد و از ارث پدری‌ام، تراول و چک و عروسک بین حاضران تقسیم خواهم کرد! 

خواستم در مورد بحران اقتصاد جهانی و کسری بودجه‌ی عظیم سال آینده بنویسم، فکر کردم نکند بعضی‌‌ها گمان کنند منظورم طعنه زدن به بودجه‌های میلیاردی برخی موسسات در قم در لایحه بودجه سال آینده باشد. زبانم را گاز گرفتم و کلا بی خیال شدم!

از وضعیت اقتصادی ممکلت و کاری که در این سال‌ها با آن شده یاد یک معضل اجتماعی غیر سیاسی افتادم. فکر کردم چه خوب است طنزی در مورد کمبود آبریزگاه‌های عمومی بنویسیم که دیدم بعد از دریافت بودجه‌ی چند میلیارد تومانی به آقای رحیم مشائی برای حل این معضل، آنچنان نام ایشان با این مساله پیوند خورده که هر طنزی در این باره نوشته شود، هجو معاون رئیس جمهور و شدیدا سیاسی قلمداد خواهد شد!

عصبانی شدم گفتم اصلا به درک در مورد قبرستان می نویسم، یاد پلی تکنیک و ماجراهای اخیر افتادم و از خیرش گذشتم... 


معرفی وبلاگ / آوای خیال
گویا از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است و برای فرار از سیاست بهتر است که به دامان همان ماهواره‌ی امید خودمان پناه ببریم که لااقل پدر و مادر دارد! در همین رابطه طنزسروده‌ای از محمد جاوید، یکی از طنزسرایان جوان کشورمان را به نقل از وبلاگش می خوانید: 

به پشتم گوييا تيزاب كردند... ز وحشت زَهره ام را آب كردند
به اميد خداوند تبارك... من ِ بيچاره را پرتاب كردند

پروبالم سريعاً باز كردم... به سوي كهكشان پرواز كردم
رصد كردم يكايك اختران را... براي بعضي هاشان ناز كردم

وچون بنده كمي خوش تيب بودم... به قدر و قيمت خود مي فزودم
در آن جا گرچه خارج بودم از جو ...شدم جو گير وهي دل مي ربودم

(ثريا)گرچه خوب وديدني بود ... گل باغ وجودش چيدني بود
ولي ( ناهيد) با آن قد و قامت ... برايم جالب و بوسيدني بود

از او البته اول شرم كردم ... ولي كم كم سرش را گرم كردم
وبا ارسال موج عشقولانه... به هرجوري دلش را نرم كردم

ازاو هر لحظه رنگ و بو گرفتم... به عشق او شديداً خو گرفتم
سپس در محضرعقد (عطارد)... بله را عاقبت از او گرفتم

ودر سرماي يك روز زمستان ... كه مي غريد هر سو رعد و طوفان
زنم شد عاقبت سياره( ناهيد )*... شهود عقدمان( بهرام) و( كيوان )

اگرچه كار من كاوشگري بود... راپورت از( ماه) و( مارس) و (مشتري) بود
وليكن عاشقي كار مرا ساخت... «‌آخه » ناهيد چيز ديگري بود

بگو از قول من اي مشتي « جاويد » ... شده( اميد) خاطر خواه( ناهيد)
بگردد دور او هرروز و هر شب ...گواه عشقشان هم ماه و خورشيد

كسي كه در خط ِ «عشقه » هميشه ... « شده نازك دلش مانند شيشه »
فراموشش كنيد و بي خيالش ... « براي فاطي اين تنبون نميشه»»

* ناهيد=سياره زهره يا ونوس-رب النوع عشق بين يونانيان
برچسب ها: طنز
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین