تاملات سِفت در باب براندازی نرماز دیشب یک فکری آمده توی ذهنم و بیرون هم نمیرود. واقعا دارم دیوانه میشوم و نمی دانم اگر دیوانه بشوم با این تولید مازاد بر نیازی که مملکت ما از این نظر دارد، سرنوشتم چی خواهد شد. ما که شانس نداریم؛ وقتی به دنیا آمدیم که کرور کرور ایرانی به دنیا میآمد، وقتی مدرسه رفتیم که همه مدرسه میرفتند، وقتی دانشگاه رفتیم که هر ننهقمری دانشگاه می رفت ... دیوانه هم بشویم لابد در این زمانهایست که خیلیها یا رسما دیوانهاند یا دارند کارآموزی میکنند!
بگذریم... یعنی برویم سراغ آن سوالی که ذهن من را به خودش مشغول کرده: بین شما کسی هست که بداند "براندازی نرم" چیست؟ واقعا این براندازی نرم چه جور جانوریست؟
روزنامه را باز می کنی از براندازی نرم نوشته، تلویزیون را روشن می کنی دارد از براندازی نرم میگوید. در رادیو هم بحث براندازی نرم است. واقعا این لامصب چیست که اینقدر گسترده است؟ با ایدز مبارزه بشود براندازی نرم میشود، جشنواره مد و لباس برگزار شود براندازی نرم میشود، وبلاگنویسها دارند براندازی نرم میکنند، شیرین عبادی در دفترش کار کند براندازی نرم میشود، بی بی سی فارسی راه بیفتد براندازی نرم میشود... باور کنید امروز صبح جرات نمی کردم در دستشویی را باز کنم مبادا که یه چیز نرمی بپرد توی صورتم و براندازیام کند!
تازه توجه داشته باشید که این تازه نرمش است و این قدر مخوف است، معلوم نیست براندازی سِفت دیگر چقدر مهیب باشد!
البته اصولا بعضی از تصمیمگیران در ایران نشان دادهاند که به قول شاعر "درشتی و نرمی بههمدر خوش است!" و اهل سوا کردن نیستند. احتمالا در گام اول هر فعالیتی را در حکم براندازی نرم میدانند و بعد براندازی نرم و سفت را هم با هم رسیدگی میکنند. فیلتر شدن سایت فردا هم احتمالا در همین فرآیند صورت گرفته است والا سایتی که بنیانگذارش یک نیروی جمهوری اسلامی باشد که الان هم داخل نظام سخت مشغول به کار است و مدیرش یک سردار سابق باشد ،چطور ممکن است فیلتر بشود؟!
پیام بازرگانی |
از آقایان شکوهی و طلایی خواهشمند است وجه مربوط به رپرتاژ آگهی فوق را هر چه زودتر به حساب ویژهی بخش بازرگانی فرارو واریز نمایند. |
رابطه با اوباماشما را نمیدانم ولی من اگر هفتهای دوبار تصویر دلپذیر حضرت آیتالله جنتی را نبینم یا گوش به سخنان در و گهربار ایشان ندهم حالم بد میشود.
صلابت آقای جنتی در خطبههای نماز جمعه وقتی که کلاشینکف به دست، قدرتهای شرق و غرب و اروپا و صهیونیستها و ملی-مذهبیها و مشارکتیها و احزاب و ... (خلاصه هرکسی بجز دکتر احمدینژاد) را تهدید و ارشاد میکنند و یا صراحتا اعلام می کنند که "بعضیها گمان نکنند شورای نگهبان دو دستی ریاست جمهوری را تقدیم آنها میکند" برای من که تکاندهنده است. (در حدود 7 و دو دهم در مقیاس ریشتر!)
تازهترین تکانی که از ایشان به ما وارد شد گفتهی اخیر ایشان در نماز جمعهشان بود که فرمودند "طرفداران رابطه با اوباما خودشان را ضایع نکنند." آقا ما را میگویید... تا این را شنیدیم یک تکانی از ناحیهی فوقانیمان شروع شد و سونامیوار تا بخش های تحتانی مان رفت. حالا ممکن است شما یک نگاهی به این جمله بکنید و بگویید خب که چی؟ اما همین مساله نشان میدهد که خوب دقت نکردهاید و لایههای مختلف این سخن حکیمانه را نگرفتهاید. ببینید. ایشان با یک جملهی کوتاه چند جا را نشانه رفتهاند و بعد ببینید مثل ما تکان می خورید یا نه.
1- ایشان به تمام کسانی که در کاخ سفید کار میکنند، اعم از مونیکا و غیر آن، پیغام دادهاند که به فکر رابطه بر قرار کردن با اوباما نباشند. این مساله اشاره دارد به رسوایی اخلاقی بیل کلینتون و یکی از کارمندان کاخ سفید. طبیعتا وقتی بعضی از کارمندان کاخ سفید از آدم زاغ و بور و بی نمکی مثلا بیل کلینتون نگذرند، از سبزهی بانمکی مثل اوباما که عمرا نخواهند گذشت و با آمدن یک سیاهپوست به کاخ سفید، این احتمال بالا می گیرد که این افراد برای رابطهی جدید با وی افکار شومی در سر بپرورانند که آقای جنتی - که یوسفوار از نزدیک با معضلات خوشتیپ بودن آشنایند- بدینوسیله نهی از منکر می نمایند.
2- در قرائتی دیگر (منظور قرائت هرمنوتیکی است و ربطی به خود آقای قرائتی ندارد) ایشان گفتهاند: " طرفداران رابطه با او، باما خودشان را ضایع نکنند." یعنی هر کس طرفدار رابطه و گفتگو با اوست وقت خودش را با ما تلف نکند چون ما اهل این کارها نیستیم. ما نهایتا میتوانیم افراد را رد صلاحیت کنیم و قوانین را برای اصلاح پس بفرستیم مجلس و بیاییم اینجا سخنرانیهای کوبنده کنیم. متوقع کار ایجابی از ما نباشید!
3- بر خلاف گزینهی قبلی شاید منظور ایشان این بوده که طرفداران رابطه با اوباما خودشان را ضایع نکنند و فکر نکنند که در این کار میتوانند از "ما" جلو بزنند. به عبارت بهتر: تا غیر خودیها بخواهند بجنبند خود ما تر و فرز رفتهایم و مذاکره کردهایم و ضایع شدهاند.
معرفی وبلاگ/ زیتون و ننه بزرگ نودیاش یکی از طنزنویسان خوش ذوق و قدیمی وبلاگستان، بانوییست با نام مستعار "زیتون" که بیشتر مطالب
وبلاگش را با زبانی طنزآمیز می نویسد و قاعدتا او هم جزو پروژهی براندازی نرم محسوب میشود. بخشی از یکی از یادداشت های او را از وبلاگ اش میخوانید؛ با این توضیح که نام مستعار شوهر زیتون خانوم در نوشته هایش "سیبا" است.
پریروز، دوشنبه ساعت 5 بعد از ظهر ننهبزرگ ما(یکی از همسایههای قدیمی که بهش میگم مامانبزرگ. هشتاد و خوردهای سالشه)بعد از نود و بوقی زنگ زده که زیتون جون عزیزم، کجایی که دلم یه عالمه برات تنگ شده. خیلی وقته ندیدمت . هر جا و مشغول هر کار که هستی ول کن و فوری بیا دنبالم.
منم تازه رسیده بودم خونه و هزار تا کار دارم و خونه هم کلی ریخت و پاش. هر چی من و من کردم و گفتم الان بیرونم و تا آخر شب نمیرم خونه. ایشالله فردا... گفت: بیخود! همین امروز، تا تاریک نشده بیا تا نمازمو خونهتون بخونم.
پریدم رفتم اول یه مرغ از فریزر درآوردم تا یخش وا بره، چند پیمونههم برنج خیس کردم و بعد تندتند سالن پذیرایی رو جمع و جور کردم(دیشبش که ماشین لباسشویی زده بودم حوصله نداشتم تو سرما برم تو بالکن، همه رو رو رادیاتورهای شوفاژ و مبلها پهن کرده بودم تا خشک شن)
حاضر شدم رفتم دنبالش. کلی گل گفتیم و گل شنفتیم. خیلی خوشصبحت و مهربونه.
شام که حاضر شد سیبا هم رسید و مامان بزرگ رفت چادر گلگلیشو سر کرد.
بعد از شام اونا نشستن به چای و میوه خوردن و گپ سیاسی و منم رفتم به بقیه کارام برسم.
از ساعت نه و نیم شب به بعد این مامانبزرگ با نگرانی هر چند دقیقه یکبار تلویزیون و ساعت دیواری رو نگاه میکرد.
حرفی از رفتن هم نمیآورد. فهمیدم حتما شب میخواد بمونه. گفتم نکنه با بچههاش قهر کرده.
آخرش طاقت نیاوردم گفتم:
مامان بزرگ چیزی شده؟ اگه خوابتون میاد میخواهید برم جاتونو بندازم؟
گفت نه ننه! اون برنامههه کی شروع میشه؟
فکر کردم سریال بخصوصی رو میبینه. گفتم والله من برنامههای تلویزونو حفظ نیستم. و کانالها رو چرخوندم تا ببینم منظورش کدوم فیلمه.
گفت فکر کنم حالا مونده و شروع کرد از سیبا در مورد اخبار مهم روزنامهها پرسیدن و گاهگاهی ناله و نفرینی هم میکرد.
منم ساعت نه تلویزیونو گذاشتم رو کانال دو. ساعت ده گذاشتم رو کانال یک که سریال داشت . اما به هیچکدوم التفاتی نکرد.
یکباره گفت آقا سیبا دیدی این پدر سوختهها با این ... چیه اسمش؟.. فردوسی؟ چیکار میکنن؟
من اولش فکر کردم فردوسی شاعرو میگه. گفتم اینا اگه ولشون میکردی دیوان اشعار همه شاعرا رو از بین میبردن.
نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت تو نمیدونی زیتون جان، و دوباره روشو به سیبا کرد و گفت
کی شروع میشه برنامهش ؟ سیبا شستش خبردار شد منظورش فردوسیپوره. آخه خودشم طرفدار پرو پا قرص این برنامهست.
گفت : یه نیم ساعت دیگه و با خوشحالی گذاشت رو کانال سه بمونه. و برای من با پز، ابرویی بالا انداخت که دیدی یه همفکر پیدا کردم.
مامان بزرگ گفت: آقا سیبا، شنیدم این آقای فردوسی داره یکتنه کاسه کوزهی اینا رو به هم میریزه. پدرشونودرآورده. گفته مردم چه گناهی کردن این همه گرونی و بدبختی.
سیبا خندهش گرفت وگفت نه مامان بزرگ. فردوسیپور فقط راجع به فوتبال حرف میزنه.
در حالیکه با انگشت چادرشو میآورد روی صورتش لب ورچید و گفت ای بابا شما دیگه چرا؟(یعنی شما هم عین زیتون خنگ شدین)
از فوتبال میگه... اما شنیدم منظورش اینان! تو لفافه حرف به اینا پرت میکنه. یه وقت نگیرنش؟
سیبا گفت نه. مردم دوستش دارن. مامان بزرگ گفت یعنی آقا فردوسی امشبم میاد؟ سیبا گفت دلیل نداره نیاد. بعد نشستن راجع به خراب شدن خط ارتباطی موبایل در برنامه گذشته صحبت کردن.
وقتی برنامه نود شروع شد و آقای فردوسی پور نمایان شد .خنده اومد بر پهنای صورت مامان بزرگ. عین یه گل شکفته شد و برای چند لحظه یادش رفت روشو کیپ بپوشونه و چادرش افتاد دو طرف صورتش. .گفت دیدی! هیچ غلطی نتونستن بکنن. همچین به حرفای فردوسی پور گوش میداد که انگار داره مهمترین و تندترین بیانیه علیه اینا رو میخونه.
و هر چند دقیقه یکبار هم روشو به طرف سیبا میکرد و ابروشو بالا مینداخت و میگفت: گوش میدی آقا سیبا؟ میفهمی که. داره حرف پرت میکنه به "اینا".
سیبا هم میخندید و میگفت آره آره....
سوال مسابقه که مطرح شد .
مامان بزرگ گفت زیتون جان بدو برو هر چی موبایل تو خونه داری بیار و با خوشحالی از کیفش یه موبایل درآورد و گفت پسرم دو تا داشت یکیشو به یه بهانهای ازش گرفتم آوردم. یه اس مس(اسام اس) بزن به این شمارههه(200090) و به آقا فردوسی رای بده.
هی میگفت براش بنویس که ما پشتشیم! خدا پشت و پناهشه.
گفتم مامان بزرگ فقط باید یه شماره بزنیم یا 1 یا 2
اخم کرد گفت وا!! یعنی من نمیدونم اس مس چیه؟ نوههام صبح تا شب دارن اس مس بازی میکنن.
سیبا پشتش برام لبی گزید و بلند گفت هر کاری مامان بزرگ میگه انجام بده.
منم که تا به حال فقط در یک نظرسنجی نود اونم به صورت کاملا عشقی الکی شرکت کرده بودم مجبور شدم با سه تا موبایل به برنامه نود رأی بدم.
مامان بزرگ صبحش انگار که بزرگترین مبارزه عمرش رو کرده باشه همچین خوشحال بود و سر صبحونه همهش از مبارزات حق طلبانهی دیشبمون و از تند تند چرخیدن شمارههای تماس حرف میزد. فکر کنم انتظار داره همین هفته یه انقلابی چیزی بشه...