فرارو- باراک اوباما پس از انتخابات سال 2009 در نخستین سخنرانی مراسم تحلیف خود از بودجه ای دفاع کرد که قرار بود برنامه کار ساختن آینده آمریکا از طریق سرمایه گذاری در بخش انرژی، بهداشت و درمان و آموزش باشد. رئیس جمهور جدید ایالات متحده اعلام کرد: «این آمریکا است. ما در این کشور کارهای سخت را انجام می دهیم.»
به گزارش سرویس بین الملل فرارو به نقل از واشنگتن پست؛ با گذشت چهار سال از آن سخنرانی، حتی انجام کارهای آسان نیز غیرممکن به نظر می رسد. اوباما در سخنرانی وضعیت کشور گفت: «بیایید همین جا توافق کنیم که این دولت مردمی را باز نگه داریم، قبوض خود را به موقع بپردازیم و همواره از اعتبار و ایمان کامل ایالات متحده آمریکا حمایت کنیم.»
باراک اوباما که حتی برای اجرای بنیادی ترین کارویژه ها باید کنگره را تشویق و ترغیب کند، نشان داد که قدرت بزرگترین اداره این سرزمین تا چه اندازه محدود شده است.
واشنگتن هیچ انحصاری در موقعیت های سیاسی که فلج کننده هستند، ندارد. ناآرامی های سوریه که پانزدهم مارس دو ساله می شود، به ما یادآوری می کند که جامعه جهانی چطور در جلوگیری از ریخته شدن خون بی گناهان ناموفق بوده است. بن بست انتخابات ایتالیا، این کشور را وارد دور تازه ای از بی اعتمادی سیاسی و اقتصادی کرده است. و دور اخیر مذاکرات آب و هوایی سازمان ملل هیچ نتیجه تاثیرگذاری برای کاهش دمای زمین نداشت.
قدرت در جهان امروز دیگر مانند سابق طرفدار ندارد. در واقع قدرت رو به فرسایش نهاده است؛ راحتر از قبل به دست می آید اما استفاده از آن سخت تر است و آسانتر از هر زمانی از دست می رود.
یوشکا فیچر، یکی از شناخته شده ترین سیاست مداران آلمانی و وزیر خارجه پیشین این کشور گفت: «یکی از مسائلی که باعث شد به شدت شوکه شوم، این بود که کاخ های دولتی و مظاهر دیگری از دولت در واقع به مکان هایی خالی تبدیل شده اند. معماری مجلل و شاهنشاهی این کاخ های دولتی، محدودیت واقعی قدرت کسانی که در آنها مشغول به کار هستند را پنهان می کند.»
چرا قدرت به طور روزافزونی، زودگذر شده است؟
نخست اینکه رقابت های بیشتری بر سر آن صورت می
گیرد. تعداد کشورهای مستقل از دهه 1940 تقریباً چهار برابر شده و از 51 به 193
کشور رسیده است. و این کشورها تنها با یکدیگر بلکه با سازمان هایی مانند صندوق بین
المللی پول یا گروهای فعال فراملی مانند سازمان عفو بین الملل رقابت می کنند.
در سال 2011 که بهار عربی آغاز شد، تعداد کشورهایی
که دارای سلطنت مطلقه بودند 22 عدد بود که این رقم پائین تر از 89 کشوری است که در
1977 حاکمانی مستبد داشتند؛ همین ارقام نشان می دهند این روزها برخورداری از قدرت
مطلق تا چه اندازه دشوار است. این در حالی است که قدرت در درون کشورها پراکنده شده
است. در سال 2012 از میان 34 دموکراسی ثروتمند جهان، تنها چهار کشور رئیس جمهور یا
نخست وزیری داشتند که حزبش اکثریت پارلمان را داشته باشد. همین حالا، رهبران
بسیاری با کاهش قدرت روبرو شده اند و در میان آن می توان به دیوید کامرون از
انگلیس، بنیامین نتانیاهو از اسرائیل و رهبر آتی ایتالیا اشاره کرد.
در کشورهای غیردموکراتیکی که امکان فعالیت احزاب سیاسی را فراهم کرده اند، نفوذ احزاب اقلیت رو به رشد است. حاکمان مستبدی که در گذشته مشکل چندانی در خفه کردن صداهای مخالف نداشتند، حال مجبور به تحمل این صداها هستند و در برخی مواردی مجبور به تسلیم در برابر آنها می شوند.
قدرت در صحنه نبرد و روابط جهانی نیز رو به افول است.
مطالعات سال 2011 ایوان آرگوین تافت، محقق سیاسی نشان داد که در جنگ های نامتقارنی که در خلال سال های 1800 تا 1849 رخ داد، طرف ضعیف تر(از نظر تجهیزات و نیرو) تنها در 12 درصد موارد توانسته به اهداف استراتژیک دست بیابد. اما در این نوع جنگ ها که طی سال های 1950 تا 1998 رخ داده، طرفی که ضعیف تر فرض می شده، در 55 درصد موارد پیروز بوده است. قدرت نظامی دیگر معنای سابق را ندارد.
در حال حاضر رئیس جمهور آمریکا و چین و مدیر اجرایی جی پی مورگان و شرکت نفتی شل از قدرت زیادی برخوردار هستند؛ اما این قدرت بسیار کمتر از حدودی است که رهبران پیش از آنها داشتند. در گذشته روسای جمهوری و مدیران اجرایی نه تنها با چالش ها و رقبای کمتری روبرو می شدند، بلکه در به کارگیری قدرت نیز محدودیت کمتری داشتند؛ محدودیت هایی که امروزه شامل بازارهای مالی جهان، مردم آگاه از نظر سیاسی و مطالبات بیشتر آنها و موشکافی 24 ساعته رسانه ها می شوند. به همین دلیل است که بازیگران عرصه قدرت در جهان امروز تاوان گزاف تر و سریعتری را برای اشتباهاتشان می پردازند.
بزرگترین چالش هایی که متوجه قدرت های سنتی بوده، ناشی از دگرگونی در اساس زندگی است؛ اینکه چطور، کجا، چه مدت و با چه کیفیتی زندگی می کنیم. این تغییرات را می توان در سه انقلاب همزمان محصور کرد: انقلاب جمعیتی، انقلاب حرکتی و انقلاب اندیشه.
انقلاب جمعیتی: قرن 21 از
هر چیزی بیشترین را داشت؛ از جمعیت گرفته تا سطح سواد و تولیدات در بازارها و
فعالیت احزاب سیاسی. طبقه متوسط جهانی رو به افزایش است و تا سال 2050 جمعیت جهان
چهار برابر بیش از آنچه 100 سال قبل بود، خواهد شد. بر اساس گزارش بانک جهانی،
نسبت افرادی که در فقر شدید به سر می برند طی دهه گذشته برای نخستین بار از زمان
ثبت آمار در این زمینه، کاهش یافته است و از سال 2006 تاکنون 28 «کشور کم درآمد»
به رده کشورهای «طبقه متوسط» پیوسته اند.
طبقه متوسط ناشکیبا و آگاهی
که خواستار پیشرفتی سریعتر از آنچه دولت اجرایی می کند، هستند و عدم تحمل فساد از
سویشان، آنها را به نیروهای قوی تبدیل کرده، موتور حرکت بسیاری از تغییرات سیاسی
دهه جاری در کشورهای در حال توسعه بوده اند.
انقلاب حرکتی: نه تنها
تعداد افرادی که با استانداردهای بالاتری زندگی می کنند، افزایش یافته بلکه جابجایی
هایشان که بیش از هر زمان دیگری است، نظارت بر آنها را دشوارتر کرده است. برآوردهای
سازمان ملل نشان می دهد 214 میلیون مهاجر در سراسر جهان در کشوری جز کشور محل
تولدشان زندگی می کنند و این رقم نسبت به دو دهه گذشته افزایشی 37 درصدی را نشان
می دهد. آوارگان قومی و مذهبی در حال تغییر توزیع قدرت در میان جمعیت هستند.
انقلاب اندیشه: مصرفی ترین و در حال حرکت ترین جمعیت تاریخ با دسترسی به منابع و اطلاعات، در معرض تحول شناختی و عاطفی عمیقی قرار گرفته است. برای مثال انجمن «بررسی ارزش های جهان» دریافته که اجماع جهانی در مورد اهمیت آزادی شخصی و برابری جنسیتی در کنار عدم تحمل استبداد افزایش یافته است. نارضایتی از سیستم های سیاسی و موسسات دولتی نیز پدیده ای جهانی و رو به رشد است.
این سه انقلاب در کنار هم، سدهایی که سپر قدرتمندان در برابر چالش گران هستند را به تدریج از بین می برند. انقلاب جمعیتی به درهم شکستن موانع چالش گران کمک می کند، انقلاب حرکتی کمک می کند که چالش گران، قدرتمندان را به دام بیاندازند، و انقلاب اندیشه نیز باعث تضعیف قدرتمندان از سوی چالش گران می شود.
آیا باید از زوال قدرت سنتی استقبال کنیم؟ از جهاتی بله. این امر باعث شکل گیری جوامعی آزادتر، انتخابات و گزینه های بیشتر، راه های جدید فعال شدن سیاسی، سرمایه گذاری و تجارت بیشتر و حق انتخاب بیشتر برای مصرف کنندگان شده است.
اما فرسایش قدرت خطراتی را نیز متوجه کیف پول، خانواده و زندگی ما می کند. به همین دلیل است که اقتصاد آمریکا در آستانه خودزنی در واشنگتن قرار گرفته، به همین دلیل است که کشورهای اروپایی برای مقابله با مشکلات اقتصادی خود، یکپارچگی را ترجیح می دهند. به همین دلیل است که اقتصادهای شکننده که برای ارائه خدمات اولیه با سختی روبرو هستند، افزایش می یابند.