متن یادداشت محمد مقتدایی به این شرح است:
انتشار متنی به ظاهرا انتقادی در سایت فرارو با عنوان_ "سایه سلطان" و سلاخی آثار ملی و ماندگار موسیقیِ ایرانی _ بهانه ای شد تا در این نوشتار، بررسی دوباره ای در باره برخورد ها با آثار فرهنگی – ملی – تاریخی کشورمان داشته باشیم.
در ابتدا لازم به توضیح است که آنچه در پی می آید بیش از یک دفاعیه، دعوتی است به نگاهی دیگر که احتمالا مناظری متفاوت را نمایان خواهد ساخت.
در اینکه آثار ملی - تاریخی که ریشه در فرهنگ کهنسال ایران زمین دارند، محدود به ابنیه و اشیاء باستانی نمیشوند شکی نیست.
موسیقی ایرانی بی شک یکی از مهمترین شاخه های درخت تنومند فرهنگ ایرانی اسلامی ماست که نیاز به حراست و میل به رشد آن، نزد دلسوزان فرهنگی از بدیهیات است.
از سوی دیگر برخورد رسانه ملی _ خصوصا در سالهای اخیر_ با موسیقی اصیل ایرانی، و به طور کلی موسیقی و هنر برخوردی سلیقه ای، غیر شفاف و آسیب زا بوده که نشان از بی برنامگی و بلاتکلیفی رسانه ملی با پدیده موسیقی است.
امروز که نسل جوان جامعه ما شدیدا تحت تاثیر فرمی خاص و غالبا مبتذل از موسیقی است، نیاز به یک شبکه مستقل برای تولید و انتشار آثار فاخر موسیقی چه در بخش موسیقی اصیل ایرانی چه در بخش موسیقی پاپ و ... کاملا محسوس است. یک نگاه کوتاه به سلیقه موسیقایی بدنه جامعه حقیقت تلخی که همان افت سلیقه موسیقایی مردم است را به رخ می کشد. در این سیر نزولی جرم رسانه ملی اگر بیش از پدیده تهاجم فرهنگی نباشد حداقل در همان سطح است.
با بستن بازار عرضه، نمیتوان تقاضا را از بین برد، بلکه کمکی شایان تقدیر! به بازار سیاه می شود که " هر کالایی" را با هر محتوا و سطح کیفی، به خورد فرهنگ مردم بدهد.
تا اینجا با انتقادات نوشتار "سایه سلطان" و سلاخی آثار ملی و ماندگار موسیقیِ ایرانی اثبات برادری شد.
از این پس جهت گیری این نوشتار دعوتی به نگاه منصفانه و واقع بینانه به تصنیف "سایه سلطان" با شعر " عبدالجبار کاکایی" و صدای "سالار عقیلی" است.
در متنی که آقای حامد ملک در رد این اثر منتشر کردند، نوعی سردرگمی و هیجان زدگی به چشم می آید که باعث می شود مخاطب بیش از آنکه با یک نقد منصفانه روبرو باشد، مرعوب یک خطابه پرشور و شعار در دفاع از مفاخر ملی گردد.
در نگاهی دقیق تر به متن مذکور باید بپرسیم کجای مقاله آقای حامد ملک به "نقد علمی اثر" می رسیم؟
کدام ایراد فنی را به خواننده، تنظیم کننده، و شعر در می یابیم که نشان از نگاه منصفانه ی یک منتقد دلسوز باشد؟ آیا سالار عقیلی در اجرای این اثر اشتباه فنی داشته؟ آیا شعر عبدالجبار کاکایی _ با نگاهی علمی _ ایرادی ساختاری، محتوایی یا زبانی دارد؟
یا نگارنده مطلب مذکور با سخنرانی در باب قداست اثر "به اصفهان رو" و ستایش سازندگانش _ که الحق قابل ستایشند _ سعی دارد هرگونه بهره گیری از این اثر را حرام اعلام کند؟ آیا همین که سلیقه یک نفر باز نویسی یک تصنیف قدیمی را_ هرچند با وفاداری به اثر قدیمی باشد_ نمی پسندد، علت تام برای تخریب و تاختن بر این حرکت است؟ ابتذالی که بار هابر ان تاکید شده دقیقا در کدام بخش تصنیف " سایه سلطان" است؟ در آواز؟ در تنظیم؟ در شعر؟
مخاطب با درک کدام استدلال باید به اقناع برسد که تصنیف "به اصفهان رو" سلاخی شده و خون فرهنگ پارسی از دست های سازندگان " سایه سلطان" می چکد؟!
آیا منطقی است که استاد تاج اصفهانی را با سالار عقیلی جوان قیاس کنیم و انتظار داشته باشیم باز نویسی و باز خوانی اثر دقیقا مانند تصنیف "به اصفهان رو" باشد؟ و از همه مهتر باید پرسید آیا قداست دادن به آثار فرهنگی – تاریخی، و پیچیدن این یادگاران کهن در هاله ای به رنگ اساطیر کمکی به حفظ و معرفی این آثار است؟
پاسخ سوال های فوق بر ما پوشیده است؛ اما سعی می کنیم پاسخی به سوال پایانی که اساس این گونه حرکت ها را بررسی می کند بدهیم.
افول فرهنگ سنتی ما در صد سال اخیر بر هیچکس پوشیده نیست. برخورد جامعه ما با پدیده مدرنیسم و زد و خورد های فرهنگی که در نهایت به سیاست کشیده شد، در بعضی موارد مانند کشف حجاب، برخورد مقاوتی و محکم بود که شاید همین فرهنگ مقاومتی یکی از ریشه های اصلی شکل گیری انقلاب اسلامی ایران شد. اما از سوی دیگر برخورد پذیرشی در برابر مدرنیسم قابل انکار نیست. تغییر و تحولات عمیقی که در ادبیات با چهره هایی مانند نیما یوشیج ایجاد شد؛ تغییر سبک معماری ایرانی و پدیده آپارتمان نشینی، اتوماسیون صنعتی و حمل و نقل، مدراس مدرن و دانشگاه ها، حقوق مدنی و حقوق زنان، و حتی تغییر فرهنگ تغذیه و سفره ی ایرانی همه نشان از تحولات فرهنگی و پذیرش این تحولات از سوی جامعه دارد.
موسیقی ایرانی هم از این قاعده مستثنی نبود و با ورود موسیقی پاپ به ایران و در ادامه سبک هایی نزدیک به رپ، هیپ هاپ، جَز و ... مردم را از موسیقی سنتی و اصیل ایرانی دور کرد. تلاش های بسیاری از سوی اساتید موسیقی سنتی انجام شد تا حیات این شاخه از هنر ایرانی ادامه داشته باشد که بررسی آن در این فرصت ممکن نیست. تنها میتوانیم اشاره کنیم همین تلاش ها باعث شد امروز که بش از همیشه ی تاریخ مرعوب موسیقی غیر ایرانی هستیم، هنوز صدای خوش اهنگ نفس های موسیقی ایرانی به گوش برسد.
در این دوران _ با اذعان به کم کاری نهادهای فرهنگی برای توسعه موسیقی سنتی _ اگر بخواهیم با قداست بخشیدن به این آثار و اسطوره ساختن از اساتید و بزرگان بی مثالش، نزدیک شدن، بهره گیری و به روز رسانی این آثار را ممنوع اعلام کنیم؛ در عمل دستمان را بر گلوی موسیقی سنتی فشردیم تا همین نفس ها هم رفته رفته به خاموشی برسند.
با این نگاه های متعصبانه و هیجان زده، راهی جز سپردن موسیقی سنتی به موزه ها نمی ماند. و کیست که نداند موزه ها اگر مدفن فرهنگ های اصیل نباشند، آسایشگاه پدیده های رو به مرگ هستند. جدا کردن آثار تاریخی از زندگی مردم، پیچیدنشان در هاله تقدس و فرستادنشان به موزه ها وسپردنشان به بایگانی ها هیچ حاصلی جز دور تر شدن مردم از این آثار ندارد.
ساخت قطعاتی مانند "سایه سلطان" حتی اگر نتیجه ای ضعیف در پی داشته باشد، حرکتی در جهت معرفی "به صفهان رو" و "علی اکبر خان شهنازی" و "تاج اصفهانی" و " ملک الشعرای بهار" به نسل جوانی است که ریشه های فرهنگی اش را درست نمی شناسد. دستاورد چنین به روز رسانی هایی حداقل یاد دوباره ای است از آثار ملی - تاریخی که در هیاهوی زندگی مدرن به سوی فراموشی می روند. حتی اگر بازنویسی ها به مراتب ضعیف تر از اصل اثر باشند، همین که به بهانه تصنیف " سایه سلطان" چنین فرصتی ایجاد شده تا در باره این آثار صحبت کنیم خود گواهی بر مثبت بودن این حرکت است.
و صد البته در واقعیت و در قیاس این "به اصفهان رو " و "سایه سلطان" به ضعیف بودن سایه سلطان نمی رسیم. از آواز و تنظیم _ که در مقاله آقای حامد ملک نقدی به آنها نمی بینیم _ عبور میکنیم؛ اما ایرادی که بر شعر وارد شده موجب حیرت است. کسانی که با ادبیات پارسی آشنایی دارند با یک نگاه ساده در می یابند شعری که ملک الشعرای بهار برای تصنیف " به اصفهان رو" سروده، در قیاس با آثار خودش _ که اغلب آثاری استوار و ماندگارند _ شعری سست و ضعیف محسوب می شود.
به دلیل کمبود فرصت و خودداری از جسارت به بزرگانی نظیر بهار، از نقد ادبی صرف نظر می کنیم و تنها غزلی از بهار را مرور میکنیم:
آخر از جور تو عالم را خبر خواهيم كرد
خلق را از طرهات آشفتهتر خواهيم كرد
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهيم خواست
پس جهاني را ز شوقت پر شرر خواهيم كرد
جان اگر بايد، به كويت نقد جان خواهيم يافت
سر اگر بايد، به راهت ترك سر خواهيم كرد
هركسي كام دلي آورده در كويت به دست
ما هم آخر در غمت خاكي به سر خواهيم كرد
تا كه ننشيند به دامانت غبار از خاك ما
روي گيتي را ز آب ديده تر خواهيم كرد
يا ز آه نيمشب، يا از دعا، يا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهيم كرد
لابهها خواهيم كردن تا به ما رحم آوري
ور به بيرحمي زدي، فكر دگر خواهيم كرد
چون بهار از جان شيرين دست برخواهيم داشت
پس سر كوي تو را پرشور و شر خواهيم كرد
همچنین شعر " به اصفهان رو " را مقایسه کنید با اشعاری مانند "مرغ سحر" که از آثار ملک الشعرای بهار هستند.
بدیهی است ضعف های کلامی در این تصنیف چیزی از ارزشهای استاد بی مثالی مانند ملک الشعرای بهار کم نمی کند، بلکه تنها اشاره به این واقعیت است که هر هنرمندی افت و خیز های بسیار دارد و در دیوان حافظ هم گاه ممکن است چنین باشد.
از سوی دیگر شعری که "عبدالجبار کاکایی" برای تصنیف "سایه سلطان" سروده به وضوح شعری قدرتمند و محکم است که، اتفاقا به اسکلت شعر بهار وفادار مانده. کاکایی در این شعر صورت تازه و الحق زیبا تری به همان روح شعر بهار داده که در وفاداری حتی استفاده از قافیه میانی را هم از یاد نبرده. تصاویر و زبان به روز تر شده، عاطفه و خیال در تعادل قرار دارند و به دلیل بهره گیری از ساختاری مدرن تر ارتباط بهتری با مخاطب برقرار می کند.
حتی در بیت "برخیز و بیا، باغ لاله را، تازه بین به چارباغش / عاشق تو کو؟، بیوفا بگیر، از لبِ شیرین سراغش " که به عنوان شاخص ِ ضعیف بودن شعر کاکایی در نقد سایه سلطان معرفی شده، نشانی از ضعف تالیف، لغزش زبانی، سستی روابط عِلی و ... نمی بینیم. این بیت اگر از بیت مسابهی که ملک اشعرای بهار سورده قوی تر نباشد بی شک ضعیف تر نیست؛ و صد البته این ادعا از منظر نقد ادبی قابل اثبات است.
در انتقادی که به شعر کاکایی وارد شده نگارنده متوجه نیست، تعبیر "بگیر از لب شیرین سراغش" به معنای بردن نام عاشق بر لب معشوق، و صدا زدن عاشق از سوی معشوق است!
ضمن اینکه مقدمه ای بر این سراغ گرفتن از عاشق در مصراع پیش داریم که اشاره ای به " لاله" است و آنان که ادبیات سنتی ما را می شناسند می دانند قرینه ای زیبا و محکم برای تعبیر مصراع دوم در دست است.
تنها علتی که می توانیم با تکیه بر آن، شعر کاکایی رادر مقایسه با شعر ملک الشعرای بهار فاقد ارزش معرفی کنیم، نام بسیار بزرگ ملک الشعرای بهار است و همان تقدسی که پیشتر سخنش رفت. و البته _ خدای ناکرده _ زنده بودن کاکایی و در گذشته بودن ملک الشعرای بهار هم میتواند دلیلی باشد برای ما، در جهت تخفیف شعر کاکایی؛ که ما عاشق شاعران درگذشته ایم !
در پایان آرزو میکنم در برخورد با پدیده های فرهنگی و حفظ آثار ملی – تاریخی، کاری نکنیم که بر پا سنگمان آید و به راهی نرویم، و آثار فرهنگی مان را به مسیری نکشانیم که بر ورودی آن نوشته شده " عاقبت منزل ما وادی خاموشان است" که خاموشی حق این فرهنگ و آثارش نیست.
مثل اینکه شما هم با هیجان نقد "در سایۀ سلطان" را خوانده و به پاسخ اقدام نموده اید. در نقد "سایۀ سلطان" موضوع بررسی خوب یا بد و بررسی ابعاد فنی تصنیف آقای سالار عقیلی و شعر آقای کاکایی نیست مضوعوع نحوۀ برخورد با تصنیف استاد تاج است.
اقای مقتدایی، شما به ترانه ها واشعار آقای کاکایی علاقه مندید و این با همراه دوستی شما، مانع بی طرفی حقیقی در نقد کار ایشان است، پس نتیجه گیری شما این گونه می شود که نوشته اید شعر کاکایی الحق صورت تازه و زیباتری به روح شعر بهار داده! این سلیقه شخصی شما است و متاثر از علاقه شما. این را که نمی شود اسمش را گذاشت نقد علمی و غیر جانبدارانه. اگر چه جناب کاکایی آثاری دارند که ایشان را ارج نهیم و دوست بداریم.