کارگردان و نویسنده "ضدگلوله" عنوان کرد: دوستانی که معتقدند این فیلم ضد ارزشی است، به میدان بیایند و فیلم بسازند تا ما هم از آنها یاد بگیریم. چرا هر کدام از فیلمهایی که این دوستان میسازند شکست تجاری میخورد!؟
به گزارش مهر، در بخش پایانی نشست خبري با عوامل فیلم سینمایی "ضدگلوله" در ارتباط با فضای کلی حاکم بر این فیلم و آثار مشابه آن، نقدهای وارد شده بر فیلم، ممیزیها و مواردی از این دست صحبت شد.
آقای کرامتی عنوان کردند وقتی فیلمنامه را میخواند نگران این بودند که شاید یادآور فیلم "لیلی با من است" باشد.
امروز هم وقتی بازتاب فیلم را از طریق رسانهها رصد میکنیم معمولا به دو نکته اشاره میشود و یکی شباهت فیلم از نظر فضای داستان با "لیلی با من است" و دیگری شباهت برخی شوخیها با "اخراجیها". آیا در زمان نگارش فیلمنامه این نگرانی در شما وجود داشت؟
کیائی: در زمان جشنواره هم قبل از اکران فیلم همه به این شباهتها اشاره میکردند. ولی من معتقد بودم که شباهتی ندارد. چون در پرداخت جزئیات، در روند داستان و خط درامی که داستان ما طی میکند فضایش با "لیلی با من است" متفاوت است.
اصولا این یک موقعیت برای نوشتن کار کمدی است. اینکه آدمی از یک فضای حسی وارد یک فضای دیگر میشود یک دست مایه و موقعیت کمدی را نشان میدهد.
شاید شباهتش با فیلمهای دیگر در همین مطلب باشد که در "لیلی با من است" هم فردی از یک فضای خاص وارد یک فضای دیگر میشود که هیچ سنخیتی با آنجا ندارد. در"اخراجیها" هم چند نفر هستند که هیچ سنخیتی با آن فضا ندارد ولی وارد آن فضا میشوند.
این شیوهای از نگارش کمدی و طراحی اولیه یک کار کمدی است. اما در مسیر داستان این نوع نگاه من نویسنده در پرداخت به جزئیات، شخصیتپردازی و نوع شوخیها است که فکر میکنم این فیلم را کاملا از "اخراجیها" و "لیلی با من است" متمایز میکند.
این موضوعی است که باعث میشود اینها را با هم مقایسه کنند. از طرف دیگر لوکیشهای این سه فیلم با یکدیگر مشترک است و به همین دلیل آنها را با هم مقایسه میکنند.
در ضدگلوله فکر میکنم چند شوخی محدود است که ذهن را به سمت فیلم "اخراجیها" میبرد و در ایام جشنواره هم به آن اشاره شده که مثلا جوانی که گوشه کوچه نشسته و ترانه غیرمجاز میخواند و با آمدن دو مامور نوع ترانهاش تغییر میکند. و یا وقتی که سلیم وارد میدان جنگ میشود، پلانهای مربوط به آموزش و نحوه برخوردش با موانع چیزهایی بود که میشد یک مقدار کمرنگ تر باشد و یا اصلا نباشد.
کیایی: فکر میکنم که این شوخیها به دور از فضای فیلمنامه نبود...
چیزی هم به داستان اضافه نمیکند!
کیایی: چرا اتفاقاً سلیم در همان برنامههای آموزشی جبهه از حال میرود و به بهداری منتقل میشود تا با پرویز آشنا شود. اولین برخورد پرویز با سلیم زمانی است که سلیم از سر عملیات آموزشی یک دفعه ضعف میکند و بیهوش میشود و این دقیقاً در راستای فضای داستان است که ما باید این فضا را از قبل ایجاد میکردیم.
فکر نمیکنید میتوانست کیفیت اجرای آن تغییر کند تا یادآور فیلمهای دیگر نباشد؟
کیایی: کیفیت اجرایش این نبود. در تدوین ما سعی کردیم کوتاهترش کنیم تا منسجمتر باشد و به صورت کلیپ خیلی کوتاه ببینیم و برسیم به آنچه که عنوان کردم.
این را از آن جهت میگویم که "ضدگلوله" در مقطعی ساخته شد، که مخاطب ذهنیتی حال چه مثبت و چه منفی نسبت به نمونه قبلیاش داشت. فکر میکنم فیلمنامهنویس میتوانست مدیریت بهتری روی این مدل شوخیها داشته باشد؛ به طور نمونه شوخی جوان کوچهنشین کمکی به فیلمنامه نمیکند و فقط یک شوخی در راستای گیشه است که شباهت زیادی هم به یکی از سکانسهای "اخراجیها" دارد.
کیائی: آن بازیگر نقش جوان کوچهنشین یک دانشجوی رشته هنر است، وقتی که اولینبار او را دیدم گفتم که من یک جایی باید از آن استفاده کنم. این بازیگر گریم ندارد و خودش است! در ضمن از نظر فیلمنامه آقای هاشمی شغلش نوار فروشی است و این حرفه در آن زمان واقعاً وجود داشت. آدمها نیز کاملاً جوگیر آن شرایط بودند. تمام این موارد را باید در آن فضا ترسیم کنیم. آن زمان تب یکسری خوانندههای لس آنجلسی خیلی گرم بود و این آدمها مال همان زمان و همان فضاها هستند. پس همانطور هم رفتار میکنند. این موارد آنقدر که در داستان ما کارکرد دارد شاید در داستانهای دیگر کارکرد نداشته باشد.
برخی رسانهها فیلم شما را به ضد ارزشی بودن متهم میکنند. چرا فیلمی مثل فیلم "ضدگلوله" که نویسنده و کارگردان ان اتفاقاً در مرحله نگارش فیلمنامه خیلی مواظب بوده که سوء برداشتی نشود و حتی هتک حریم نسبت به جبهه و جنگ رخ ندهد، در بازخورد نهاییاش تحلیلهایی را به خود میبیند که او را به ضد ارزش و حتی مبتذل بودن متهم میکنند!؟
کیائی: ما اساسا با این دوستان مشکل داریم. آنها فیلم من را متهم به ضد ارزشی بودن میکند و در برابرشان من میگویم اتفاقا فیلمم ارزشی است. چون تعریف ما از ارزش با هم متفاوت است.
یا آن دوستانی که میگویند بچههای جنگ این گونه نبودند به نظر من نه رنگ جبهه را دیدهاند و نه در خانوادههای جنگ رفته، زندگی کردند. این شرایط را درک نکردهاند. در صورتی که این افراد از خیلی از جبههها رفتهها دو آتیشهتر هستند و دغدغه جنگ و جبهه دارند! به نظر من همه اینها ریا و دروغ است.
من در این خانوادهها و در این فضاها بزرگ شدم. من مثل سلیم و نایب را دیدم. در دهه 60 از همه انها رو دیدم. کسی به من نمیتواند این حرف را بزند.
برای نوشتن این فیلمنامه با آدمهایی که از سال اول جنگ تا سال آخر حضور داشتهاند نشستم و صحبت کردم . خاطرات و حرفهایشان شیرین و خندهدار است.
این دوستان یادشان رفته که ما یک نیرویی داشتیم که سازمانی نداشتند و از دل کوچه و بازار رفته بودند که بجنگند. این بزرگترین موقعیت برای یک کار کمدی است.
شاید آن لحظه مصیبتی هم به وجود آمده و انسانهایی همه شهید شدهاند. ولی حالا که با آنها صحبت میکنیم میبینیم چقدر لحظههای ناب و شیرین در آن فضا وجود داشته است.
دوستانی که این حرفها را میزنند به میدان بیایند و فیلم بسازند تا ما از آنها یاد بگیریم اما لااقل کاش هزار تا آدم فیلمشان را ببیند. هر کدام از فیلمهایی هم که میسازند شکست تجاری میخورد. حرف شما را مردم درک نمیکنند.
دوران دهه 60 به حافظه تاریخی مردم ما نزدیک است. در آلبومهای خانگی مردم عکسهای دهه 60 وجود دارد. پس نمیتوان چیزی گفت که متضاد باشد. با این فضا اگر که مردم آن فضا را درک میکنند و با آن آدمها ارتباط برقرار میکنند و آن فیلم را میبینند و احساس رضایت میکنند به این دلیل است که به این فیلم نزدیک شدند.
شما چرا نمیتوانید فیلمی بسازید که ارزشهایتان در آن فیلم رعایت شود و فیلم شما را هم آدمها بروند و ببینند و به آن نزدیک بشوند. چرا همه فیلمهایتان شکست میخورد.
به نظرم این دوستان اصلاً اهل جنگ نیستند و یا کسانی که آن مقالهها را مینویسند اصلا به چشمشان رنگ دفاع مقدس را ندیدهاند. آن زمان من هم در مقطع راهنمایی بودم ولی در این فضا و با آدمهایی این تیپی زندگی کردهام.
بیشتر بحث بر سر این است که چرا شخصیت پرویز متنبه و در ادامه متحول نشده است.
کیائی: به نظر من اینها درکشان در حد فیلم نیست. اگر اینگونه بود، متوجه میشدند که فیلم حرف بزرگ تری میزند. فیلم عنوان میکند که شهادت سعادتی است که نصیب هر آدمی نمیشود. این حرف من ضدارزش است؟! اگر من در فیلم نشان داده بودم که بعد از جنگ فرد یک مدیر دولتی میشود، خیلی لذت میبردند!
میزان تحول را من فیلمساز هستم که تعیین میکنم. من معتقدم در راستای شخصیتی که معرفی کردم این آدم به جنگ میرود و وقتی میبینم که نایب میمیرد به همان اندازه کافی است. پرویز میمیرد. در حالی که سلیم به جنگ رفته تا قبل از مرگ طبیعی شهید شود. این تحول در اینجا برایش به وجود میآید. او از خدا میخواهد که به او مهلت بدهد تا انتقام خون این بچهها را بگیرد. به همین اندازه تحول برای کاراکتر فیلم که معرفی میکنیم کافی است. مگر میشود دل مشغولیهای یک آدم را ندیده گرفت.
در دنیا هم همینطور است اگر قهرمان داستان یک دفعه یک تحول عظیمی برایش به وجود بیاید اصلا قابل باور نیست. درهمین فضای اطرافمان هم از این آدمها زیاد داریم که میرود مکه وقتی بر میگردد تا شش ماه آدم خوبی است اما دو سال بعد که آنها را میبینیم همان آدم سابق شدهاند.
مثلا کشاورزی که تا قبل از جنگ کشاورزی میکرده حالا که از جنگ تمام شدهاست باید مدیر باشد! نه او الان هم کشاورزی میکند.
مصادیق دیگری هم در نقدها درباره فیلم اشاره میشود که به طور خاص فارغ از بحث دفاع مقدس است. به طور نمونه اینکه فیلم "ضدگلوله" در زمینه شوخی با اصول و ارزشها حتی با رویای صادقانه هم شوخی میکند.
کیائی: من در کلیت جوابم همان جوابی است که دادم. یک سری چیزها وجود دارد که استفاده ابزاری از آنها میشود. مثل اینکه از خواب استفاده ابزاری شدهاست. در آن سالها برخی افراد برای اینکه چیزی را به بقیه اطلاع بدهند میگفتند که من دیشب خواب دیدم. اتفاقا آن جایی که بحث اجتماعی بودن فیلم طرح میشود واقعا نقد یک سری رفتارهای اجتماعی اینگونه است.
من سعی کردم در فیلم خیلی ظریف با یک سری کلیشههایی که همیشه وجود دارد، شوخی کنم. مثلا خانم صامتی یکجا در فیلم عنوان میکند که مادر فلانی خواب دیده که جام شیر و عسل دستش بوده است.
اینها یک سری رفتارهایی بود که در آن زمان و فضا اتفاق میافتاد و به نوعی مد بود. این فرهنگی بوده که پدرها و مادرها فرزندانشان را تشویق کنند تا به جنگ بروند مثل اینکه یک آرزو یا فضیلت به حساب میآمده. به خوب و بدش کار ندارم.
فضای اجتماعی این شکلی بوده و من سعی کردم با برخی کلیشههایی شوخی کنم. همیشه در فیلمها یک مرد سفیدپوش میاید از عمق جنگ و بشارتی میدهد و میرود من سعی کردم که با این کلیشه که در فیلمهای خودمان بوده شوخی ظریفی کنم. حتی من در آن صحنه تعمداً آقای فقیه را انتخاب کردم که غالباً نقش این کاراکتر سفیدپوش را ایفا می کنند! در آن صحنه وقتی ایشان میروند. هاشمی عنوان میکند که صبر کن. من تو رو میشناسم. انگار میگوید که من در هزار تا فیلم تو را دیدهام. یعنی ما از اول داریم این قرارداد را با بیننده میگذاریم که با کلیشههایی از این دست شوخی میکنیم.
در مورد سکانس پایانی که پیش از این هم اشاره کردید چه اتفاقی افتاده و چه ممیزی صورت گرفته است؟
کیائی: به نظر من خیلی لطمهای به فیلم نخورده است. در سکانس پایانی ما فقط یک اینسرت از دست آقای هاشمی که در حال جا زدن فیلم خارجی بود حذف کردیم و یک دیالوگ هم از آقاخانی است که میگوید "شهر را لاست برداشته." کل تغییرات سکانس پایانی این بود.
پس آن سکانسی که آقای رخشان اشاره کردند قبل از جشنواره حذف شده است چه بود؟
کیائی: ما قبل از جشنواره نیز برای گرفتن پروانه نمایش دائم یک ممیزی به فیلممان وارد شد. در آن صحنه زمانی که آقای هاشمی از اتاقی که دیویدیها را میگذارند در کوله پشتی و بیرون میآیند تا به آقاخانی برسند. یک سکانسی است که ژاله صامتی و هاشمی در حیاط هستند.
صامتی در حال تنظیم دیش ماهواره است و به هاشمی میگوید: "باد این را انداخته و من از دیشب تا حالا 6 تا سریال را از دست دادم." هاشمی هم میگوید: "مال باد نیست. پارازیت میندازند." یک بحث اینچنینی بین این دو صورت میگیرد. در انتها هم صامتی میگوید "داری میری قسمت 4 و 5 لاست را هم بده در خونه زری خانم."
وقتی به دیالوگها نگاه میکنیم میبینیم که تفاوتی بین این خانم صامتی و اویی که در ابتدای فیلم هست، به وجود آمده. او به دنبال سریال لاست و فارسیوان و این چیزهاست. حالا من کاری ندارم که کجا خوب بودن و کجا بد. میخواهم بگویم که این گذری است که برای این کاراکتر اتفاق افتاده است.
خیلیها از من سؤال میکردند که خانم صامتی آخر فیلم کجاست؟
کیائی: ما تکلیف شخصیتها را در آخر فیلم مشخص کرده بودیم اما ممیزی این اجازه را به ما نداد.
سکانسی که به آن اشاره کردید، شاید بار اجتماعی فیلم را پررنگتر میکرد اما در نسه فعلی 80 درصد فیلم در بستر جنگ رخ میدهد. به نظر شما کارکرد امروزی فیلم کمررنگ نیست؟
کیائی: در این فیلم ما فردی داریم که غیرمجاز وارد جنگ میشود. ما همیشه در این مملکت یک چیز غیرمجاز برایمان وجود دارد. زمانی نوار بود و بعد شد ویدئو و بعد هم دیویدی و حالا هم ماهواره. یعنی همیشه یک چیزی وجود دارد که به ما بگویند نکن.
اما این حرفی که میگویید در فیلمنامه گم شده است...
کیائی: بله آن صحنه پایانی خیلی میتوانست از این جهت به فیلم کمک کند. حتی دیالوگی بین سعید آقاخانی و هاشمی است که میگوید: "پسرم میگه اینها الان دیگه قدیمی شده، دیگه نون توی بشقابه." یعنی اینهایی هم که کار غیرمجاز میکنند، حالا دنبال بروز شدن کارشان هستند. یک روزی نوار کپی میکردند ولی حالا به دنبال نصب دیش ماهوارهاند. یعنی همیشه یک چیز غیرمجاز وجود دارد و یک سری کسانی هم هستند که از این غیرمجازها بهره میگیرند!