bato-adv
کد خبر: ۱۱۸۵۳

زنده باد اصلاح طلب ها!

برگهایی از دفترچه خاطرات یک شخصیت مهم؛ م.ف.

تاریخ انتشار: ۱۸:۴۵ - ۰۸ خرداد ۱۳۸۷


توضیح: عصر روز چهارشنبه، هشتم اردیبهشت 1387 خورشیدی، بسته ای با پست به دفتر سایت فرارو رسید که در آن چند برگه دستنویس به همراه یک نامه و عکسی در پیوست بود. در نامه، شخصی مدعی شده بود که برگه های پیوست از دفترچه خاطرات یکی از شخصیتهای مهم مملکتی جداشده و طی فرایند پیچیده ای در اختیار نویسنده نامه قرار گرفته است. فرستنده مدعی شده بود که این برگه ها متعلق به خاطرات سالهای مختلف از شخصیتی است که عکس وی در پیوست می باشد. 

از آنجایی که متاسفانه عکس پیوست به علت باران خوردنِ بسته ارسالی مخدوش گردیده و علی رغم تلاش کارشناسان و همکاران ما، متاسفانه تا کنون هویت نویسنده خاطرات احراز نشده است، با انتشار محتوای این برگه های جداشده، از خوانندگان محترم برای احراز هویت شخص مورد نظر کمک می طلبیم. ضمن آنکه سایت فرارو در مورد صحت و سقم این مطالب داوری خاصی ندارد.
م.ف.

بیستم خرداد سال 1371
الحمدلله که کارها خوب پیش می رود. امروز صبح با ممیزان کتاب وزارتخانه جلسه داشتیم. دستور اکید دادم که مبادا به کتابهای لیبرال ها و دگراندیش ها و روشنفکران غربزده و تجدیدنظرطلبها مجوز انتشار بدهند. مصداق خواستند. لیستی حاوی هفت هزار و دویست و سی و سه تا از این آدمها را که به اتفاق اخوین تهیه کرده بودیم بهشان دادم. اول فکر کردند که لیست کامل نویسنده های کشور را بهشان داده ام. اما توضیح دادم که این لیست سیاه ماست و نباید به آثار این آدمها مجوز داده شود. خیلی بهت زده شدند. گفتند اینطوری باشد که دیگر کتابی نمی ماند. گفتم اگر شده باشد بازار نشر را تعطیل کنیم اما به اینها مجوز نمی دهیم. قبول کردند و رفتند. 

متاسفانه علی رغم قلع و قمع گسترده ای که در این دوسال داشتیم، هنوز ته ماندهء افکار روشنفکر پسندِ وزیر قبلی در ارشادِ فعلی باقی مانده است.

یازدهم اسفند سال 1373
امروز صبح با مدیران و معاونان سازمان جلسه داشتم. متاسفانه علی رغم تعویض های مکرر، هنوز هم در بینشان چندتایی با گرایشات منحط روشنفکری دیده می شد. در بدو ورودم به سازمان، به توصیه برادر کوچکتر، یک آزمون برائت از کیان و سروش برای گزینش معین کردیم که خوشبختانه باعث حذف خیلی از کارکنانِ ناهمگون شد. چپی ها را هم دادم از دم ناکار کردند. 

سیاستهای جدید سازمان را برای همه توضیح دادم. گفتم علاوه بر رشد کمی شبکه های صدا و سیما رشد کیفی هم خواهیم داشت. بعد یک نوار ویدئویی از پیش تولید یک برنامه ای که تهیه کرده بودیم برایشان نشان دادم که در آن تمام روشنفکران را سکه یک پول کرده بودیم. خیلی کیف کردیم و گفتم با تولید چنین برنامه هایی موجبات ارتقا کیفی سازمان را تامین خواهیم کرد. چند نفری معتقد بودند پخش چنین برنامه هایی که در آن روشنفکران جاسوس سیا معرفی می شوند، درست نیست. تا ظهر مقدمات بازخریدی¬شان انجام شد.

چهاردهم شهریور سال 1375
امروز چند نفر از این به اصلاح دگر اندیشان را دیدم که دارند دم در سازمان خودشان را می زنند و نفرین می کنند و می گویند تلویزیون به ما تهمت زده و چرا هیشکی جوابگو نیست. آی دلم خنک شد. سعید هم خیلی حال کرد. با سعید و حسین و چند نفر دیگر از رفقا، در دفتر من جلسه داشتیم. به راننده ام گفتم حالا که مسیرمان هست، برود خیابان شهید عراقی، سعید را هم سوار کنیم. سعید خیلی آدم خوبی است و همه کار با او لذت بخش است. از گرفتن حال روشنفکرها و چپی ها تا فیلم ساختن از جلسات اپوزوسیون تا رفتن به سونا. البته به توصیه اخوی بزرگ، سونا و استخر باهاش نرفتم ولی در عوض یک هویت با هم ساختیم که خیلی حال داد. 

سعید وقتی توی ماشین دید که چطوری غش غش به ریش روشنفکرهای عصبانی می خندم و اشک از چشمهام میاد گفت ولی اگر به چنگشان بیفتیم تکه بزرگه منن گوشمان است. گفتم تو شاید. ولی آقا داداش من می گوید گذشته ها توی این مملکت زود می گذرد. گفت یعنی چی؟ گفتم بی خیال!

نوزدهم آذر سال 1377
این روزها کمتر می خوابم. از دوم خرداد پارسال که کمی محاسبتمان به هم ریخت؛ مجبور شده ایم بیشتر کار کنیم. من نمی دانم این اصلاح طلب ها از کجا پیدایشان شد. ما که پدر همه شان را سوزانده بودیم که! 

فشار کاری خیلی زیاد شده. امروز صبح با معاون هایم جلسه داشتم. دستور دادم به تمام برنامه سازهایشان بگویند نسبت به رواج اباحه گری و بی دینی و دختربازی و اعتراض مردم مسلمان نسبت به سیاستهای اصلاح طلبان و صدور مجوز برای کتابها و نشریاتی که به خدا فحش می دهند، اهتمام جدی داشته باشند. یک نفر هم پیشنهاد داد که برنامه هایی بسازیم که در آنها بگوییم قتل های زنجیره ای کار خود اصلاح طلبان است. خوشم آمد.

بیست و یکم مرداد در سال 1378
دیشب خدمت اخوی و چند نفر دیگر از فحول بودیم. همگی به من بابت مدیریت شایسته ام در این ایام بحرانی تبریک می گفتند. اگر خودستایی نباشد همینطور است. انصافا مگر کارهایی نظیر بی دین و آمریکایی جلوه دادن اصلاح طلبها، غائله کوی دانشگاه را حاصل توطئه دانشجویان اصلاح طلب نشان دادن، درگیری ها را "خودزنی" وانمود کردن، سانسور حداکثری خبرهای دولت و امثال اینها کم کاری ست؟ یکی از بزرگان البته برای من ابراز نگرانی هم می کردند و می گفتند با این کینه ای که این اصلاح طلبان از من بدل گرفته اند بعید نیست بعدها یک بلا مَلایی به سرم در بیاورند که در پاسخ باز هم اخوی همان جمله معروفشان را فرمودند که در این مملکت گذشته ها زود می گذرد و جای هیچ نگرانی نیست!


دوازدهم خرداد سال 1379
امروز خیلی احساس خوبی دارم. الحمدلله همه کارهای به خوبی و خوشی پیش رفت. راستش وقتی که قرار بود فیلم لختی آن خانم را پخش کنیم خودم هم ترس برم داشته بود ولی خدا راشکر ماجرای کنفرانس برلین هم همانطوری که فکر می کردیم پیش رفت. ترتیب روزنامه هایشان هم که داده شد. برای مجلسشان هم فکرهایی کرده ایم. دیگر کارشان تمام است...

بیست و هفتم خرداد سال 1384
نمی دانم این دیگر از کجا پیدایش شد!

یکم بهمن سال 1385
صبح با سولانا دیدار داشتم. از وقتی مسئول این پرونده شده ام صدبار این بابا را دیده ام. بهش گفتم گذشت آن زمانی که شکلات می دادید و مروارید می گرفتید. گفت you have told me this phrase for 100 times!. گفتم "چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم". گفت: What?!. گفتم "مال حافظه" گفت: Is this true that Iranain people have weak hafezeh? گفتم "بی خیال بابا!"

بیست و هفتم مهر سال 1386
دیروز بالاخره خبر استعفایم اعلام شد. از صبح اینقدر اصلاح طلبها قربان و صدقه ام رفتند که انگار پسر خاله ایم. شک کردم نکند ریگی به کفششان است. آخر یعنی چه که با من مثل قهرمان ها برخورد می کنند؟ البته من که خودم می دانم قهرمان هستم، ولی این چه ربطی به اصلاح طلب ها دارد؟ نکند من را با کس دیگری اشتباه گرفته اند؟ با اخوی تماس گرفتم. خندیدند و گفتند "اینها همینطورند داداش جان! من که گفته بودم در این مملکت گذشته ها زود می گذرد. حتی به تو قول می دم که اگه برای انتخابات مجلس هم بخوای نامزد بشی ازت حمایت می کنند." خیلی خندیدم ولی انگار اخوی جدی می فرمودند. جل الخالق!

هفتم خرداد در سال 1387
حتی خودم هم باورم نمی شود. تا همین چند ماه پیش فکر می کرده ام از این جا مانده و از آنجا رانده شده ام اما امروز می بینم نه فقط رای آوردم، بلکه رئیس هم شدم. همه این ها به کنار، در این ایام اصلاح طلبها آنقدر به افتخارم نوشابه باز کرده اند که صنعت نوشابه سازی کشور دچار رشد ناگهانی شده است. خدا خیرشان بدهد، خیلی آدم های خوب و ساده و در عین حال پوست کلفتی هستند. جان می دهند برای تاکسی درمی! از هفته آینده به امید خدا شروع می کنیم...

برچسب ها: طنز م.ف.
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین