«گاز توی آشپزخونست»! بله... گاز توی آشپزخانه بود، اما من تلاش کردم تا بتوانم پشت یک ماشین و در خیابان گاز بدهم. جایی که میتوانستم آزادی را در آن احساس کنم. اتاقک کوچک ماشینم میتوانست دنیای دیگری شود. دنیایی با یک حد فاصل امن میان من و محیط بیرون. گواهینامه رانندگی، برای من تنها یک گواهینامه نبود، یک نشانه بود برای آنکه زنی باشم در گریز از کلیشههای جنسیتی.