حسن 25 ساله مجرد ساکن جنوب شهر تهران است. در نوجوانی پدرش را از دست داد، برادر و خواهر بزرگترش ازدواج کرده و خانواده را ترک میکنند درنتیجه بار هزینه های زندگی مادر و برادر بیمارش بر دوش وی میافتد حسن به دلیل شرایط نابسامان اقتصادی و تعدیل نیرو شغل خود را از دست داده و برای یافتن کار به جاهای مختلف سر میزند ولی نتیجه نمی گیرد و روزبه روز بدهی اش بیشتر میشود ناگزیر به فکر فروش اعضای بدن خود می افتد.
خاطرات یک متخصص پزشکی قانونی
یک شب به همراه همسر و فرزندانم مشغول غذا خوردن در یک پیتزافروشی بودیم که یکباره موبایلم زنگ زد. پزشک کشیک یکسری دستورات برای تشریح جسد و اجازه نبش قبر از من پرسید و من به ناچار در حالی که همه داشتند نگاهم میکردند، توضیحات لازم را برای تشریح ارائه کردم.