bato-adv
bato-adv
واقع گرایی بدون نقاب دیپلماسی؛

آیا عصر تک قطبی آمریکا به سر آمده است؟

آیا عصر تک قطبی آمریکا به سر آمده است؟

هنری کیسینجر در سال ۲۰۱۸ پیش‌بینی کرد که ترامپ ممکن است پایانی بر تظاهر‌های کهنه دوران‌ها باشد. اکنون به نظر می‌رسد سیاست خارجی ترامپ بر واقع‌گرایی استوار است، کنار زدن افسانه‌ها از قدرت هژمونیک آمریکا، محدودیت‌های اروپا و واقعیت‌های جنگ اوکراین را آشکار می‌کند. این تغییرات، با وجود کمبود زبان دیپلماسی سنتی، بر نیاز به رویکردی جدید در سیاست بین‌الملل تأکید دارد.

تاریخ انتشار: ۱۷:۳۷ - ۱۳ اسفند ۱۴۰۳

آیا عصر تک قطبی آمریکا به سر آمده است؟فرارو– راس داوتت، روزنامه نگار و تحلیلگر سیاسی روزنامه نیویورک تایمز

به گزارش فرارو به نقل از روزنامه نیویورک تایمز، هنری کیسینجر در سال ۲۰۱۸ پیش‌بینی کرده بود: «ترامپ شاید یکی از همان شخصیت‌های تاریخی باشد که هر از گاهی ظاهر می‌شوند تا به یک دوران پایان بدهند و آن را مجبور کنند از تظاهر‌های کهنه‌اش دست بکشد.» حالا به‌نظر می‌رسد این پیش‌بینی، عملاً به دستورکار سیاست خارجی ترامپ در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش تبدیل شده است. از سیاست‌گذاری‌ها و سخنرانی‌ها گرفته تا برخورد تند و جنجالی روز جمعه با رئیس‌جمهور اوکراین در دفتر بیضی شکل کاخ سفید، ترامپ و تیمش با تمام قوا مشغول کنار زدن همان ظواهری هستند که نه‌تنها در روابط آمریکا و متحدانش، بلکه در کل نظم جهانی ریشه دوانده‌اند.

تظاهر قدرت هژمونیک آمریکا؛ پایان افسانه هژمونی بی‌رقیب

نخستین تظاهر این است که ایالات متحده همچنان همان قدرت هژمونیک بیست سال پیش را در اختیار دارد: کشوری که بدون قید و شرط از تمام متحدان دموکراتیک خود در هر نقطه‌ای از جهان حمایت می‌کند، آماده است هم‌زمان در چندین جبهه بجنگد و در برابر هرگونه سازش با رژیم‌های استبدادی مقاومت نشان دهد. اما واقعیت چیز دیگری را نشان می‌دهد. آمریکا دیگر نمی‌تواند چشمش را بر هزینه‌های درگیر شدن‌های بی‌پایان و پیچیدگی‌های نظم جهانی جدید که به‌طور فزاینده چندقطبی شده ببندد. همکاری با رژیم‌های غیردموکراتیک، گاهی اجتناب‌ناپذیر است و آمریکا ناچار است در مواضع سنتی خود تجدیدنظر کند، استراتژی‌هایش را بازتنظیم کند و برای پیشبرد این رویکرد جدید، سهم و نقش بیشتری از متحدانش بخواهد.

دومین تظاهر این است که متحدان اروپایی آمریکا همچنان قدرت‌هایی قوی و شرکایی برابر در تأمین امنیت جهانی هستند. اما واقعیت، تصویر متفاوتی را نشان می‌دهد. اروپا زیر سایه ضعف مدیریتی نخبگانش قرار گرفته؛ حتی رهبرانی که زمانی مورد ستایش بودند. مثل آنگلا مرکل، دیگر نماد کارآمدی نیستند. اقتصاد اروپا شکننده‌تر از گذشته شده، بحران‌های جمعیتی و نیروی کار این قاره را تحت فشار گذاشته، توان نظامی بسیاری از کشور‌ها به‌شدت تحلیل رفته و در عمل فاصله زیادی با استاندارد‌های لازم برای مشارکت مؤثر در امنیت جهانی دارد.

سومین تظاهر این است که اگر اوکراین از حمایت کافی نظامی و اخلاقی برخوردار شود، می‌تواند نیرو‌های روسیه را عقب براند، مرز‌های پیش از جنگ را بازسازی کند و در نهایت به عضویت ناتو درآید. اما واقعیت چیز دیگری است: جنگ به یک بن‌بست فرسایشی تبدیل شده، پیروزی نظامی برای اوکراین بدون مداخله مستقیم و گسترده آمریکا عملاً دست‌نیافتنی است و در نهایت، رسیدن به یک توافق  اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد. علاوه بر این، عضویت اوکراین در ناتو، برخلاف تمام شعارها، هرگز یک گزینه عملی و واقعی نبوده است.

بازگشت واقع‌گرایی به سیاست خارجی آمریکا

این واقعیت‌ها مدت‌هاست که برای سیاست‌گذاران آمریکایی، صرف‌نظر از گرایش حزبی‌شان، روشن بوده است. باراک اوباما دقیقاً به همین دلیل سیاست «چرخش به آسیا» را در پیش گرفت و در برابر تصرف کریمه توسط پوتین، با احتیاط و خویشتن‌داری واکنش نشان داد. خروج جو بایدن از افغانستان و حتی رویکرد محدود و حساب‌شده تیم بایدن در حمایت از اوکراین نیز بر همین آگاهی از واقعیت‌های پیچیده و توازن قدرت در جهان استوار بود. حتی در نخستین سال جنگ اوکراین، اختلاف‌نظر‌های پشت پرده میان واشنگتن و زلنسکی از شیوه مدیریت جنگ گرفته تا انتظارات بیش از حد اوکراین از آمریکا نشانه‌ای از همین نگاه واقع‌گرایانه و احتیاط راهبردی بود که در سیاست خارجی آمریکا جریان دارد.

ضروری است که هم سیاست‌گذاران و هم مردم عادی با این واقعیت‌های دشوار صریح‌تر و شفاف‌تر مواجه شوند. جهان امروز دیگر شباهتی به دهه ۲۰۰۰ یا حتی ۲۰۱۲ ندارد. شرایط تغییر کرده و ادامه دادن به روایت‌های کهنه، راه‌حل‌ساز نخواهد بود. جی‌دی ونس هم در سخنرانی جنجالی خود در کنفرانس مونیخ، دقیقاً به همین مسائل اشاره کرد. او از شکست‌های ساختاری اروپا گفت از ناتوانی در مدیریت بحران مهاجرت گرفته تا تحریف مفهوم آزادی بیان و فرسایش مشروعیت دموکراتیک در بسیاری از کشور‌های اروپایی. اینها مسائلی است که نمی‌توان آنها را پشت لفاظی‌های دیپلماتیک پنهان کرد. چه موافق دیدگاه ونس باشیم و چه مخالف، نمی‌توان انکار کرد که این چالش‌ها واقعی است و نیازمند توجه جدی هم از سوی افکار عمومی و هم از سوی تصمیم‌گیران در هر دو سوی آتلانتیک است.

همچنین، مردم باید بدانند که آتش‌بسی که دولت ترامپ به‌دنبال آن است، احتمالاً تفاوت چشمگیری با نتیجه‌ای که تحت ریاست‌جمهوری یک دموکرات به‌دست می‌آمد، ندارد. انتقاد جی‌دی ونس از زلنسکی به‌خاطر سخنرانی‌اش درباره غیرممکن بودن مذاکره با پوتین، دقیقاً از همین درک سرچشمه می‌گیرد: اینکه در دنیای امروز، سیاست قدرت همچنان یک واقعیت انکارناپذیر است. گاهی، تعامل و مذاکره با رقبایی که نمی‌توان به آنها اعتماد کرد، هرچند ناخوشایند و ناامیدکننده هست، اما اجتناب‌ناپذیر می‌باشد.

سیاست خارجی ترامپ؛ واقع‌گرایی بدون نقاب دیپلماسی

تظاهر در سیاست خارجی همیشه به معنای خودفریبی نیست. گاهی این تظاهر، صرفاً نوعی ادب و نزاکت دیپلماتیک است؛ راهی برای کم‌رنگ کردن تلخی واقعیت‌ها، دادن حس حمایت و اطمینان به کشور‌هایی که وابسته هستند و ایجاد فضایی که رهبران خارجی بتوانند بدون اینکه مخاطبان داخلی‌شان را نگران کنند، همان‌طور رفتار کنند که واشنگتن انتظار دارد. علاوه بر این، تظاهر می‌تواند ابزاری برای بسته‌بندی سیاست قدرت در پوشش آرمان‌گرایی باشد؛ روشی که به آمریکا کمک می‌کند همزمان هم نقش مدافع ارزش‌های لیبرال را بازی کند و هم منافع سخت‌افزاری خود را پیش ببرد.

بیشتر اعضای تیم سیاست خارجی دولت ترامپ، ظاهراً خود را وارث همان سنت واقع‌گرایی می‌دانند که در دوران رؤسای جمهوری‌خواهی مثل دوایت آیزنهاور و ریچارد نیکسون جریان داشت؛ رهبرانی که اهدافشان را با ابزار‌های موجود تطبیق می‌دادند، برای دفع تهدید‌های بزرگ‌تر به گزینه «شرِ کمتر» تن می‌دادند و در صورت لزوم با شوک‌درمانی، اتحاد‌ها را حفظ یا بازسازی می‌کردند. اما تفاوت کلیدی در اینجاست: آن واقع‌گرایانِ کلاسیک، تسلطی کم‌نظیر بر زبان دیپلماسی داشتند. آنها حتی وقتی تصمیم‌های کاملاً واقع‌گرایانه یا بی‌رحمانه می‌گرفتند، با زبانی آرمان‌گرایانه صحبت می‌کردند. آنها می‌دانستند چطور با نرمش و ظرافت، به متحدان اطمینان بدهند، اعتمادشان را جلب کنند و به‌جای ایجاد تنش، فضایی آرام و سازنده خلق کنند.

دونالد ترامپ این‌گونه صحبت نمی‌کند و بعید است که بتواند روزی به زبان دیپلماسی سنتی مسلط شود. بااین‌حال، سیاست خارجی او در دوره نخست ریاست‌جمهوری توانست نوعی توازن برقرار کند: خودش نقش «سختگیر» را بازی می‌کرد و برخی از منصوبانش، چهره‌ای آرام‌تر و مطمئن‌تر از آمریکا به نمایش می‌گذاشتند. در دور دوم ریاست‌جمهوری، حفظ این توازن همچنان ضروری خواهد بود؛ کسی که فشار بیاورد و کسی که اوضاع را آرام کند، کسی که صریح و بی‌پرده حرف بزند و کسی که پیام‌های حساس‌تر را دور از چشم رسانه‌ها منتقل کند. همچنین، وجود شخصی که اطمینان بدهد شوک‌درمانی‌های گاه‌وبیگاه ترامپ، همیشه با راهی سریع برای کاهش تنش و بازگرداندن تعادل همراه است، یک ضرورت حیاتی خواهد بود؛ نیازی که نه‌تنها در سیاست خارجی، بلکه در سیاست داخلی هم به‌شدت احساس می‌شود.

bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین