
حمایت از ترامپ، که در ابتدا با شعارهای ضدنخبگانی شروع شد، حالا به دست گروههای نخبه و ثروتمند آمریکا هدایت میشود؛ از جمهوریخواهان محافظهکار گرفته تا ملیگرایان اقتصادی و جناح راست فناوری. این گروهها، با وجود اختلافهای عمیق بهخاطر منافع مشترک کنار هم ایستادهاند. با این حال، تضاد منافع و تفاوتهای ایدئولوژیک میان آنها، خطر فروپاشی این ائتلاف را بیشتر کرده است. در این میان، همان طبقه کارگر کمتحصیل که زمانی موتور اصلی حمایت از ترامپ بود، همچنان بیشترین آسیب را تحمل میکند.
فرارو- «دانی رودریک» (Dani Rodrik)، استاد اقتصاد سیاسی بینالملل در مدرسه کندی دانشگاه هاروارد، رئیس انجمن اقتصاد بینالملل و نویسنده کتاب «گفتوگوی صریح درباره تجارت: ایدههایی برای یک اقتصاد جهانی خردمندانه»
به گزارش فرارو به نقل از پراجکت سیندیکت، دونالد ترامپ، که در ابتدا با موجی از نارضایتی عمومی علیه نخبگان سیاسی به قدرت رسید، در نهایت خود به حلقهای از برجستهترین چهرههای قدرت و اقتصاد در آمریکا تکیه کرد. در دوره نخست ریاستجمهوریاش، دونالد ترامپ بهعنوان یک تاجر موفق و چهره مشهور رسانهای، گروهی متشکل از سیاستمداران سنتی جمهوریخواه، مدیران ارشد والاستریت و ملیگرایان اقتصادی را گرد هم آورد. حالا در فضای جدید سیاسی، جناح راست فناوری نیز به این ترکیب پیوسته است؛ با نامهایی مانند ایلان ماسک که بهعنوان ثروتمندترین فرد جهان شناخته میشود.
پیوند این گروههای مختلف، بهخاطر شخصیت یا شیوه رهبری ترامپ شکل نگرفته است، چون رهبری او ضعفهای زیادی دارد. بلکه آنها به این دلیل دور ترامپ جمع شدهاند که باور دارند ترامپ بهتر از رقبای سیاسی دیگر میتواند زمینه رسیدن به اهدافشان را فراهم کند. جمهوریخواهان محافظهکار، کاهش مالیات و مقررات را دنبال میکنند. ملیگرایان اقتصادی، بر احیای تولید داخلی و کاهش کسری تجاری اصرار میورزند. مدافعان آزادی بیان مطلق، تلاش میکنند به آنچه «سانسور بیدار» مینامند، پایان بدهند. جناح راست فناوری هم بهدنبال ایجاد فضایی آزادتر برای پیشبرد برنامهها و اهداف بلندپروازانه خود هستند.
با اینکه هرکدام از این گروهها اهداف متفاوتی دارند، همه در یک چیز مشترک هستند: آنها «کامالا هریس» (و جو بایدن) را یک مانع و «دونالد ترامپ» را یک فرصت طلایی میدانند. بسیاری از این افراد، با اینکه بهطور کلی به دموکراسی باور دارند، حاضر هستند بهخاطر منافع شخصیشان چشمان خود را بر گرایشهای اقتدارگرایانه ترامپ ببندند و حتی به تقویت آن کمک کنند. اگر از آنها درباره رفتارهای ضد دموکراتیک ترامپ و بیاعتناییاش به حاکمیت قانون بپرسید، معمولاً تلاش میکنند آن را توجیه کنند یا کوچک جلوه بدهند.
در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ، یکی از مشاوران ارشد اقتصادی او که دیدگاههای ملیگرایانه داشت، نگرانیهای مطرحشده را نادیده گرفت و دموکراتها و بدنه اداری را تهدید اصلی معرفی کرد. از نگاه او، مهمترین هدف وضع تعرفهها بود و پیامدهای احتمالی این رویکرد برای دموکراسی اهمیتی نداشت.
در یکی از قسمتهای اخیر پادکست «ایزرا کلین» (Ezra Klein) «مارتین گوری»، روزنامهنگار نیویورک تایمز و یکی از طرفداران سرسخت آزادی بیان گفت که حمایت او از دونالد ترامپ بیشتر بهخاطر نگرانی از محدودیتهای دولت بایدن بر آزادی بیان شکل گرفته است. به گفته گوری، بایدن با استناد به استانداردهای رفتاری آنلاین در اروپا، به پلتفرمهای رسانههای اجتماعی فشار آورده تا همان محدودیتها را اجرا کنند.
با این حال، سابقه خود ترامپ در محدود کردن آزادی بیان کارمندان دولت و نهادهای وابسته، حتی پیش از روی کار آمدن بایدن، بسیار سختگیرانهتر بوده است. گوری، هرچند شاید قبول کند که ترامپ در نهایت حتی بدتر از بایدن رفتار خواهد کرد، اما بهنظر نمیرسد این موضوع او را نگران کند. برای او، مبارزه با فرهنگ بیداری اهمیت بیشتری نسبت به دفاع مستقیم از متمم اول قانون اساسی دارد.
حامیان نخبه ترامپ، با ترجیح منافع و برنامههای خاص خود بر اصول بنیادی دموکراسی، به وضوح نشان میدهند که چگونه این رویکرد میتواند خطر حرکت به سمت استبداد را برجسته کند. با این حال، محتملترین نتیجه این است که اختلافات و تضادهای موجود میان این گروهها سرانجام ائتلاف ترامپ را از درون متلاشی خواهد کرد. یکی از عمیقترین شکافها میان ملیگرایان اقتصادی و جناح راست فناوری دیده میشود. هر دو خود را مخالف وضع موجود میدانند و به دنبال برهم زدن ساختاری هستند که به باور آنها، از سوی نخبگان حزب دموکرات به آنها تحمیل شده است. اما دیدگاههای آنها درباره آینده آمریکا به شدت با هم تفاوت دارد.
ملیگرایان اقتصادی، با نگاهی به گذشته، آرزوی بازگشت به دوران طلایی صنعتی آمریکا را دارند؛ در حالی که جناح فناوری، آیندهای را در نظر دارد که تحت سیطره هوش مصنوعی و فناوریهای پیشرفته شکل بگیرد. ملیگرایان اقتصادی نماینده نوعی پوپولیسم هستند؛ در حالی که جناح فناوری، نگاه نخبگانی و تکنوکراتیک دارد. ملیگرایان بر عقل سلیم و خرد عمومی مردم عادی تأکید میکنند؛ در حالی که جناح فناوری تنها به قدرت و دقت تکنولوژی اعتماد دارد. ملیگرایان خواستار توقف کامل مهاجرت هستند؛ در حالی که جناح فناوری از ورود مهاجران ماهر استقبال میکند. یکی از نظم محافظهکارانه و محلی حمایت میکند، دیگری رویکردی جهانیگرا دارد. یکی خواهان مهار انحصار شرکتهای بزرگ فناوری است و دیگری به دنبال گسترش و تقویت آن است. یکی بر وضع مالیات بر ثروتمندان اصرار دارد و دیگری در پی فراهمکردن امتیازات بیشتر برای آنهاست.
پوپولیستهای ملیگرا معتقدند که انقلاب تکنولوژیکی انقلاب فناوری مورد نظر ایلان ماسک، از سرنوشت گروهی از مردم عادی عبور کرده و آنها را به حاشیه خواهد راند. از این رو، آنها از نخبگان فناوری در «سیلیکون ولی» عمیقاً ناراضی و عصبانی هستند. «استیو بنن»، یکی از چهرههای برجسته ملیگرایان اقتصادی و فارغالتحصیل مدرسه کسبوکار هاروارد، حتی ماسک را بهعنوان «یک مهاجر غیرقانونی و انگلی» معرفی کرده است. او هشدار میدهد که ماسک و ایدههایی که نمایندگی میکند، اگر مهار نشوند، نهتنها آمریکا بلکه کل جهان را به خطر خواهند انداخت.
اگرچه استیو بنن دیگر هیچ نقش رسمی در دولت ترامپ ندارد، اما همچنان یکی از چهرههای کلیدی در جنبش «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» به شمار میرود و ارتباط نزدیکی را با بسیاری از مقامات ارشد کاخ سفید حفظ کرده است. با این حال، بهنظر میرسد که نفوذ ایلان ماسک بر ترامپ از بنن هم بیشتر شده است. دولت ترامپ اختیارات گستردهای به «وزارت بهرهوری دولت» «وزارت کارآمدی دولت» تحت ریاست ماسک (DOGE) داده است و خود ترامپ بارها شخصاً او را به پیشبردن برنامههای جسورانهتر تشویق کرده است.
چنین رفتاری در میان رهبران اقتدارگرا از جمله ترامپ، کاملاً رایج است. آنها معمولاً متحدان خود را به رقابت با یکدیگر تشویق میکنند تا هیچکس بیش از حد قدرتمند نشود. ترامپ هم احتمالاً فکر میکند میتواند از بالا این رقابتها را کنترل کند و اختلافات را به نفع خودش مدیریت کند. اما این روش فقط زمانی جواب میدهد که دعواها بر سر منابع و منافع مادی باشد، نه وقتی که اختلافها ریشه در تضادهای عمیق ایدئولوژیک و اصولی دارد.
با توجه به اختلافهای آشکاری که میان جناحهای مختلف حامی ترامپ وجود دارد، تقابل آنها تقریباً اجتنابناپذیر است. اما پرسش اصلی این است که بعد از این رویارویی چه اتفاقی میافتد؟ آیا این اختلافها باعث از هم پاشیدن ائتلاف میشود یا یکی از جناحها میتواند همه قدرت را در دست بگیرد؟ آیا دموکراتها میتوانند از این شکافها استفاده کنند و جایگاه خود را تقویت کنند؟ آیا ترامپیسم به پایان میرسد یا همچنان ادامه پیدا میکند؟ و مهمتر از همه، آیا دموکراسی در آمریکا فرصتی برای احیا پیدا میکند یا باز هم ضربات سنگینتری خواهد خورد؟
هر نتیجهای که رقم بخورد، یک واقعیت تلخ تغییر نخواهد کرد: کارگران و رأیدهندگانی با تحصیلات پایینتر که جذب شعارهای ضد نخبگان ترامپ شدند، باز هم بازندگان اصلی خواهند بود. هیچکدام از جناحهای درگیر در ائتلاف ترامپ، برنامه واقعی یا چشمانداز قانعکنندهای برای بهبود وضعیت این طبقه ارائه نکردهاند. حتی ملیگرایان اقتصادی، با تمام شعارهای پر سر و صدایشان، همچنان به رؤیای غیرواقعبینانه بازگشت مشاغل تولیدی چسبیدهاند، رؤیایی که شانس تحقق آن بسیار اندک است. در این میان، درحالیکه نخبگان سیاسی و اقتصادی بر سر آینده آمریکا دعوا میکنند، سیاستگذاری جدی برای ساختن یک اقتصاد قوی برای طبقه متوسط در عصر پساصنعتی همچنان دور از دسترس باقی مانده است.