bato-adv
bato-adv

فلسفۀ «پوچی»؛ تهوع سارتر، لبخند نیگل و شورش کامو

فلسفۀ «پوچی»؛ تهوع سارتر، لبخند نیگل و شورش کامو

پوچی معمولا به طور ساده به عنوان «بی‌معنایی زندگی» فهمیده می‌شود؛ اما این اصطلاح در فلسفۀ مدرن پیچیدگی‌های خاصی دارد و فیلسوفان مختلف به شیوه‌های متفاوتی آن را تعبیر و تفسیر کرده‌اند.

بسیاری به اشتباه گمان می‌کنند که آلبر کامو از «پوچی» همان بی‌معنایی مطلق زندگی را در نظر دارد، اما او در واقع چنین چیزی نمی‌گوید. کامو معتقد است که زندگی تنها در صورتی پوچ به نظر می‌رسد که از زاویه خاصی به آن نگاه کنیم. نکته کلیدی که اغلب نادیده گرفته می‌شود این است که کامو به جای این‌که بگوید زندگی بی‌معناست، تلاش می‌کند راهی برای پیدا کردن و دیدن معنای زندگی ارائه دهد.

به گزارش فرادید؛ در حقیقت، پوچی از نظر کامو نوعی حس ناآرامی و سردرگمی است که هنگام تلاش برای درک زندگی، بدون تکیه بر اسطوره‌ها و باورهای از پیش‌ساخته‌شده، در انسان پدیدار می‌شود.

پوچی؛ اصطلاحی فنی در فلسفه

به طور کلی یکی از اشتباهات رایج در تحلیل‌های فلسفی درباره پوچی، این فرض نادرست است که همه فیلسوفان وقتی از پوچی صحبت می‌کنند، یک مفهوم واحد را مدنظر دارند. به عنوان مثال، ژان‌پل سارتر هنگام نقد رمان «بیگانه» اثر کامو، گرچه از مقاله کامو با عنوان «افسانه سیزیف» استفاده کرد، اما در تفسیر این هر دو اثر بیش از اینکه بر مفهوم خود کامو از پوچی متمرکز باشد، تفسیر خودش از این مفهوم را در نظر داشت.

نتیجۀ این سوءتفاهم این بود که فیلسوفان بعدی برای دهه‌ها تلاش کردند تا نوشته‌های کامو را بر اساس دیدگاه سارتر تفسیر کنند، اما این تلاش‌ها از اساس اشتباه بود، زیرا کامو و سارتر هنگام صحبت از «پوچی» به چیزهای متفاوتی اشاره می‌کنند.

بنابراین پیش از بررسی دیدگاه کامو درباره پوچی، بهتر است ببینیم سایر فیلسوفان این اصطلاح را چگونه به کار برده‌اند.

برداشت سارتر از پوچی

3

سارتر پوچی را به عنوان ناتوانی در درک تصادفی بودن و بی‌هدفی وجود انسان تعریف می‌کند. از نظر ژان‌پل سارتر، زندگی هیچ معنا یا هدف ذاتی‌ای ندارد و این خود فرد است که باید برای زندگی‌اش معنا بیافریند. آگاهی از تصادفی بودن و بی‌معنایی وجودمان، حس سرگشتگی و اضطرابی را در ما ایجاد می‌کند که سارتر آن را «حالت تهوع» می‌نامد؛ نامی که بر یکی از مشهورترین رمان‌هایش نیز گذاشت.

رمان تهوع (۱۹۳۸) داستان آنتوان روکانتن را روایت می‌کند؛ تاریخ‌نگاری افسرده که ارتباطش را با دوستان و خانواده‌اش از دست داده است. زندگی برای او غیرقابل‌تحمل می‌شود، زیرا دچار نوعی بیماری روحی ناشی از حس بیگانگی و سردرگمی نسبت به جهان شده است. در نهایت روکانتن حتی به وجود خودش نیز شک می‌کند.

سارتر معتقد نبود که افراد باید در چنین وضعیت ناامیدی و بحرانی غرق شوند، بلکه می‌گفت اگر بیش از حد به پوچی فکر کنیم، همان سرنوشتی را خواهیم داشت که روکانتن تجربه کرد. از نظر او برای آن‌که بتوانیم زندگی را ادامه دهیم، باید خودمان برای آن معنا بسازیم.

البته در بیشتر اوقات، ما بدون آن‌که زیاد به این مسأله فکر کنیم زندگی را پیش می‌بریم. اما سارتر تأکید داشت که آگاهی از پوچی نباید به طور کامل کنار گذاشته شود، بلکه باید در پس‌زمینه ذهنمان باقی بماند تا در لحظات لازم، به ما یادآوری کند که زندگی و ارزش‌های اجتماعی، هیچ‌کدام مطلق و غیرقابل‌تغییر نیستند.

او از افرادی که فکر می‌کردند وجودشان ضروری و ارزش‌های اجتماعی‌شان بی‌چون‌وچراست بیزار بود و این طرز تفکر را «خودفریبی» یا «تظاهر» می‌نامید. از دید او، گاهی باید با یادآوری پوچی، خود را از این توهم بیرون آورد.

یک تفاوت مهم بین برداشت کامو و سارتر از پوچی در این است که سارتر معتقد بود باید آن را در پس‌زمینه ذهن نگه داشت و تنها در لحظات فلسفی به آن فکر کرد، اما کامو برعکس، می‌گفت که انسان باید تا حد ممکن آگاهی از پوچی را در زندگی روزمره خود حفظ کند. کامو مفهوم «شورش» را به عنوان راهکاری برای مواجهه با پوچی مطرح می‌کند که به معنای تفکر مداوم درباره آن و پذیرش آن به عنوان بخشی از زندگی است.

برداشت نیگل از پوچی

2

تامس نیگل، فیلسوف مشهور آمریکایی، در سال ۱۹۷۱ مقاله‌ای با عنوان «پوچی» را در «ژورنال فلسفه» منتشر کرد. این مقاله به دلیل سبک روشن و واضح نویسنده، بسیار محبوب شده و بارها تجدید چاپ شده است. اما برداشت نیگل از مفهوم پوچی نیز با تفسیر کامو از این مفهوم تفاوت دارد.

با خواندن مقاله «پوچی» مشخص می‌شود که نیگل بیشتر از سارتر تأثیر گرفته تا کامو. نتیجه‌گیری او نیز مشابه سارتر است. نتیجه‌گیری نیگل این است که پوچی وجود دارد و مشکلی واقعی است، اما نباید تمام زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد.

از نظر نیگل، آگاهی از پوچی تنها در لحظاتی که از بیرون به زندگی خود نگاه می‌کنیم اهمیت پیدا می‌کند. برخلاف کامو که اعتقاد داشت انسان باید همواره به پوچی آگاه باشد و این آگاهی را نوعی شورش در برابر بی‌معنایی بداند، نیگل معتقد است که پوچی فقط باید یک لبخند طعنه‌آمیز در ما ایجاد کند و نه بیشتر.

نیگل پوچی را ناهماهنگی آشکار بین آرزوهای ما و واقعیت می‌داند. کامو در افسانه سیزیف مثالی جالب برای درک این موضوع ارائه می‌دهد. تصور کنید مردی تنها با یک شمشیر به سمت پُست مسلسل دشمن حمله کند. اگر این فرد واقعاً باور داشته باشد که پیروز خواهد شد، یک شکاف بزرگ میان آرزوی او و واقعیت وجود دارد و همین ناهماهنگی نمونه‌ای از پوچی است.

از نظر نیگل پوچی‌ای که ما را درگیر می‌کند، چیزی است که تمام انسان‌ها تجربه می‌کنند: از یک سو ما مجبوریم زندگی را بسیار جدی بگیریم، و از سوی دیگر، همیشه این فکر در ذهنمان وجود دارد که زندگی در نهایت بی‌معناست.

در واقع بر خلاف کامو که می‌گوید پوچی را بپذیر و با آن زندگی کن و آن را بخشی از آگاهی خودت بدان، نیگل توصیه می‌کند که پوچی را در لحظات خاص درک کن، اما اجازه نده که زندگی‌ات را تسخیر کند؛ در نهایت فقط باید به آن لبخند بزنی.

معنا و اسطوره

وجه اشتراک تمام برداشت‌های مختلف از پوچی، این است که همگی به مسئله‌ی میل انسان به یافتن معنا در جهانی بی‌معنا می‌پردازند. اما پیش از هر چیز، لازم است روشن کنیم که وقتی می‌گوییم «جهان بی‌معناست»، دقیقاً منظورمان چیست.

جهان کاملاً خالی از معنا نیست، زیرا انسان‌ها به زندگی و دنیای اطراف خود معنا می‌بخشند. از این منظر جهان دارای معناست. اما وقتی می‌گوییم جهان بی‌معناست، منظورمان این است که جهان معنایی «از پیش تعیین‌شده» ندارد.

از آنجا که هیچ معنای ازپیش‌تعیین‌شده‌ای وجود ندارد، انسان‌ها خود باید برای زندگی‌شان معنا بیافرینند. کامو معتقد است که این اتفاقاً چیز خوبی است. در «افسانه سیزیف» او جمله‌ای دارد که اغلب اشتباه تفسیر می‌شود: زندگی وقتی بی‌معنا باشد، بهتر است. اما کامو نمی‌گوید که یک زندگی کاملاً پوچ بهتر از یک زندگی پرمعناست. بلکه تأکید دارد که نبود یک «معنای قطعی و از پیش تعیین‌شده»، فرصت و آزادی بیشتری برای ساختن معنا به ما می‌دهد.

اما برای درک جهان، ما نیاز به نام‌گذاری چیزها داریم. نخستین انسان‌هایی که روی دو پا راه می‌رفتند، با افقی روبه‌رو بودند که هیچ تصوری از آنچه در آن سوی آن قرار داشت نداشتند. در آن دوران، همه چیز فراتر از درک انسان بود. بنابراین برای درک جهان زبانی لازم بود که بتواند این ناشناخته‌ها را توضیح دهد؛ و این زبان زبان اسطوره بود.

بدون زبان اسطوره، جهان برای نخستین انسان‌ها غیرقابل‌فهم بود. توسعه‌ی اسطوره‌ها، زمینه‌ساز کشفیات بعدی شد که به انسان‌ها کمک کرد جهان را بهتر درک کنند.

مهم‌ترین نوشتۀ کامو درباره‌ی پوچی نیز با یک اسطوره به پایان می‌رسد: اسطوره‌ی سیزیف. او از این اسطوره برای بیان این مفهوم استفاده می‌کند که زندگی ارزشمند است، زیرا ما به آن معنا می‌بخشیم.

بخش بزرگی از مقاله‌ی کامو به بررسی مشکل پوچی اختصاص دارد. این مشکل از اینجا ناشی می‌شود که چگونه می‌توانیم معنایی را که خودمان ساخته‌ایم، توجیه کنیم؟ به بیان دیگر، چگونه مطمئن باشیم که حقیقت‌هایی که در قالب اسطوره بیان می‌کنیم، واقعاً حقیقت دارند؟

یکی از دلایل اصلی تجربه‌ی حس پوچی، همان‌طور که در دیدگاه نیگل دیدیم، این است که از یک‌سو باید به زندگی‌مان اهمیت بدهیم، اما از سوی دیگر، گاهی با این فکر روبه‌رو می‌شویم که زندگی اساساً بی‌معناست. اینجا با یک تناقض مواجه می‌شویم: اگر زندگی بی‌معناست، چرا آن را مهم می‌دانیم؟

طبق یک افسانه‌ی یونانی، پادشاه میداس یک ساتیر (موجود اساطیری یونانی) به اسم سیلنوس را اسیر می‌کند و او را مجبور می‌کند تا بزرگ‌ترین حقیقت زندگی را فاش کند. سیلنوس به او پاسخ می‌دهد که بدترین حقیقتی که انسان می‌تواند بداند، این است که بهترین چیز برای او، «هرگز به دنیا نیامدن» است و اگر به دنیا آمده باشد، بهترین چیز این است که هرچه زودتر بمیرد. پیام این افسانه این است که زندگی هیچ ارزشی ندارد.

اما از نظر فردریش نیچه که تأثیر زیادی هم بر کامو داشت، کل اساطیر یونانی تلاشی برای مقابله با این حقیقت تلخی است که از زبان سیلنوس گفته شده است.

4

در کتاب «فراسوی نیک و بد»، نیچه توصیه می‌کند که انسان باید زندگی خود را وقف چیزی کند، مثلاً موسیقی، هنر، فلسفه یا هر چیزی که شور و شوق را در او برانگیزد و به زندگی او ارزش ببخشد.

سارتر و ناگل نیز با این ایده موافق‌اند. هر دو توصیه می‌کنند که آگاهی از پوچی را حفظ کنیم، اما اجازه ندهیم که این آگاهی زندگی ما را تسخیر کند. از نظر آن‌ها، زندگی زمانی ارزش زیستن دارد که خودمان برای آن معنا ایجاد کنیم.

دیدگاه کامو درباره‌ی پوچی

اما کامو نگران است که ما تنها با انتخاب چیزی برای اختصاص دادن زندگی‌مان به آن، مشکل پوچی را حل نخواهیم کرد. تصور کنید که کسی بگوید زندگی‌اش به دلیل «هنر» معنی‌دار است. حالا تصور کنید کسی از او بپرسد که چه چیزی در هنر آن را معنی‌دار می‌کند، و او پاسخ بدهد: «اوه، حقیقتاً هیچ‌چیز خاصی نیست. فقط تصمیم می‌گیرم باور کنم که ارزش دارد».

در اینجا، به نظر می‌رسد که نمونه‌ای از تضاد میان ادعا و واقعیت (همانطور که ناگل توضیح داده) را داریم. گفتن اینکه چیزی ارزشمند است چون به طور دلخواه آن را ارزشمند می‌دانیم، خودش یک نوع پوچی است.

بنابراین کامو به دنبال یافتن چیزی است که واقعاً ارزشمند باشد. کامو می‌خواهد چیزی در جهان پیدا کند که بتوانیم بگوییم قطعاً ارزشمند است و به زندگی معنی می‌بخشد. برای کشف این موضوع، او نیاز به یک اسطوره دارد.

پوچی زمانی تجربه می‌شود که دو باور با هم برخورد کنند: یکی اینکه زندگی ارزشمند است و دیگری اینکه زندگی بی‌معناست. زندگی نمی‌تواند همزمان هر دو باشد. نمی‌توان آن را بدون جدی گرفتن و دادن معنی به آن زیست. اما وقتی از دور به آن نگاه می‌کنیم، معنی‌ای که به آن می‌دهیم به نظر نمی‌رسد که موجه باشد.

5

ما در جوامعی به دنیا می‌آییم که در آن‌ها دلایل و توجیهات برای آنچه که معمولاً مهم می‌دانیم، از پیش فرض شده‌اند. نیچه به عنوان مثال اشاره کرده بود که بسیاری از بی‌دین‌ها مسیحیت را رد می‌کنند، اما همچنان ارزش‌های اخلاقی را که بر اساس روایت‌های مسیحی توجیه شده‌اند نگه می‌دارند. اما زمانی که کسی مسیحیت را رد می‌کند، باید این روایت‌ها را هم رد کند و توجیهات جدیدی بیابد. نیچه و کامو هر دو تلاش کردند تا با ایجاد اسطوره‌های جدید این کار را انجام دهند.

به تعبیر دیگر، زندگی به نظر ارزشمند می‌آید، اما تا زمانی که اسطوره‌هایی پیدا نکنیم که این باور را توجیه کنند، نمی‌توانیم مطمئن شویم. برای کامو، پوچی تجربه ناخوشایندِ نداشتن اسطوره‌هایی است که ارزش زندگی را بیان کنند. بنابراین اسطورۀ سیزیف او تلاشی بود برای اصلاح این مشکل.

در اسطوره سیزیف کامو به نحوی موشکافانه به زندگی یک شخصیت افسانه‌ای میپردازد که محکوم شده است به اینکه سنگی بزرگ را به بالای کوه بغلتاند و بعد از اینکه سنگ افتاد، دوباره و دوباره تا ابد همین کار را تکرار کند. کامو در پایان کتاب خود تلاش می‌کند نشان بدهد که حتی سیزیف می‌تواند در زمان انجام این عمل دشوار و ظاهرا بیهوده، از زنده بودن خودش و از ارتباطش با سنگ و کوهستان و خاک لذت ببرد و غرق در شادی و شعف باشد. به این ترتیب او می‌کوشد تا با این اسطوره نشان بدهد که حتی در تکراری‌ترین وضع زندگی (که در روزگار مدرن فراوان دیده می‌شود) نیز می‌توان از درک هر لحظۀ زنده بودن شادمان بود؛ نوعی از درک و آگاهی که می‌توان آن را شورشی علیه پوچی به حساب آورد.

برچسب ها: پوچی فلسفه
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین