bato-adv
کد خبر: ۸۲۲۷۵

بررسی جریانات انحرافی دهه شصت

گفت و گو با علی یونسی

تاریخ انتشار: ۱۲:۵۴ - ۰۷ تير ۱۳۹۰


 گفت‌وگو با وزير اطلاعات هر دوره و دولتي مي‌تواند سخت باشد. از آنجا كه موقعيت تصدي بر وزارتخانه اطلاعات همواره خلق‌و‌خوي خاصي مي‌طلبد كه شايد يكي از آنها، سخت و ديپلماتيك سخن گفتن باشد.

گفت‌وگو با علي يونسي، وزير اطلاعات دولت اصلاحات البته تا حدودي متفاوت بود. محور گفت‌وگو با يونسي حادثه تروريستي هفتم تير بود. يونسي يكي از شاگردان دكتر بهشتي در مدرسه حقاني بوده كه تاكنون كمتر به خاطرات او با شهيد بهشتي پرداخته شده است.

يونسي سال‌هاي اول دهه 60 در دادگاه انقلاب اسلامي بوده و خاطراتي از بداخلاقي‌ها با آيت‌الله بهشتي، رييس قوه قضاييه در ذهن دارد.

گفت‌وگو با يونسي از جريانات انحرافي دهه 60 به ميان كشيده شد و تا امروز ادامه يافت. وزير سابق اطلاعات در خاطراتي از روز حادثه هفتم تير سال 60 عنوان كرد: «قضات همه در دفتر آيت‌الله گيلاني در زندان اوين جمع شده بودند و سيد احمد‌خميني، يادگار امام تماس تلفني گرفته و پيام امام(ره) را ابلاغ مي‌كند. قضات الان عصباني هستند در اين روزها هيچ حكمي صادر نكنند كه مبادا حقي ضايع شود.»

يونسي از دوران حضورش در مدرسه حقاني و مشي بهشتي گفت: «به اعتقاد وزير اطلاعات دولت اصلاحات «بزرگ‌ترين خطاي منافقين، اين بود كه با كشتن بهشتي به روند دموكراسي در كشور ما آسيب زدند.»

اما شايد آنچه در سخنان يونسي مهم جلوه كرد، هشداري بود كه وزير اطلاعات سابق درخصوص «احتمال شكل‌گيري گروه‌هاي تروريستي از دل حكومت در هر زماني» عنوان كرد. 

يونسي گفت: «در يك مقطعي به خاطر اينكه رقيب سياسي را از دور خارج كنيم، آمديم تندروي را تمجيد كرديم و به افرادي بها داديم كه بعد‌ها همان‌ها در مقابل ما ايستادند.» علي يونسي، اين روزها در طبقه سوم مركز استراتژيك مجمع تشخيص مصلحت نظام مستقر است. اين گفت‌وگو در دفتر علي يونسي انجام شد كه در صفحات 3 و 16 مي‌خوانيد.

‌ترورهاي دهه 60 در فضاي سياسي- اجتماعي ايران آن زمان چه تاثيري داشت و آثار و تبعات آن ترور‌ها چه بود؟
براي توضيح آن دوران و شرايط به وجود آمده كه منجر به ترور‌هاي دهه 60 شد بايد نخست به دهه 50 برگشت و شرايطي را كه منجر به پيروزي انقلاب شد را اجمالا مورد بررسي قرار داد. دهه 50 دوران مخصوصي هم براي رژيم شاه و هم براي مخالفان رژيم شاه بود. 

دهه 50 تسلط بي‌چون و چراي حاكميت بر تمامي امور بود و شاه در اوج اقتدار خود قرار داشت. تقريبا تمامي مخالفان خود را از صحنه خارج كرده و شكست داده بود. در آن دوران مخالفان يا در زندان گرفتار شده، يا وادار به سكوت شده، يا از كشور متواري شده بودند. از نظر شاه امنيت كاملا برقرار بود و مخالفي با حكومت او وجود نداشت. 

در دهه 50 به دليل برخورداري از پول نفت، طرفداران زيادي در خارج از كشور براي خود به وجود آورد و بر اين گمان بود كه در داخل كشور و خارج آن مشكلي وجود ندارد و شاه افتخار مي‌كرد كه ايران جزيره امن است، در حالي‌كه كشور در واقع دچار بحران بود و هر روز بر تعداد ناراضيان اضافه مي‌شد. در آن زمان مخالفان شاه به دو گروه تقسيم مي‌شدند، گروهي كه اعتقاد به مبارزات مسلحانه و تروريستي داشتند و گروه ديگر كه عمليات تروريستي را قبول نداشتند و معتقد به مبارزه مدني بودند اما تقريبا همه مخالفان مسلح رژيم شاه در آن برهه شكست خورده بودند.

‌موافقان و مخالفان مسلح رژيم شاه دقيقا چه گروه‌هايي بودند؟
گروه‌هاي مسلح عمدتا مجاهدين خلق و فداييان خلق بودند، البته گروه‌هاي مسلح ديگري نيز بودند اما دو گروه مذكور نقش اصلي را داشتند كه با حمله نيروهاي امنيتي كاملا زمين‌گير شده بودند و هيچ‌ كاري نمي‌توانستند انجام دهند.
 
بنابراين در دهه 50 هم دهه شكست كامل گروه‌هاي مخالف شاه و دهه حاكميت مطلق استبداد رژيم بود و انقلاب اسلامي در زماني آغاز شد كه اوج ياس مخالفان رژيم شاه و اوج اقتدار و اميدواري رژيم شاه بود. پيش از سال‌هاي 57-56 هيچ‌كس گمان نمي‌برد كه انقلابي مردمي، همه‌گير و مذهبي به رهبري امام (ره) به پيروزي برسد. مبارزه مردمي و مسالمت‌جويانه امري نبود كه گروه‌هاي سياسي توان به راه انداختن آن را داشته باشند. بيشتر آنان معتقد بودند كه سرانجام بايد يا از راه كودتا يا جنگ مسلحانه يا دخالت خارجي مي‌توان كاري كرد. 

گروه‌هاي شبه‌ماركسيستي يا شبه اسلامي مجاهدين خلق (مجاهدين خلق يك گروه نيمه ماركسيستي و نيمه اسلامي بود) عمدتا بر چنين اعتقادي بودند. يعني معتقد بودند كه تنها راه نجات جنگ مسلحانه است و زماني كه انقلاب شروع شد آنان اظهار مي‌كردند كه انقلاب به جايي نمي‌رسد. حتي وقتي هم از زندان آزاد شدند شديدا مي‌ترسيدند و گمان مي‌كردند كه اين يك نمايش يا مانور از سوي حاكميت و يك بازي است. 

البته دوران طولاني زندان نيز مغز آنان را منجمد كرده بود. گروه‌هاي مسلح دچار ركود و دگم‌انديشي ايدئولوژيك شده بودند و فكر نمي‌كردند كه راهي براي خروج از بن بست سياسي وجود داشته باشد، بنابراين مي‌گفتند كه تمامي اينها بازي است تا اينكه انقلاب پيروز شد. پس از اين مقطع گروه‌هاي تروريستي ضدشاه به دو بخش تقسيم شدند، يك اقليت معدود به انقلاب پيوستند و اكثريتي مخالف با اينكه اين اكثريت نقشي در پيروزي انقلاب نداشتند اما از مدعيان و طلبكاران اصلي انقلاب شدند. 

‌يعني چه طلبكار انقلاب شدند؟ آيا مي‌خواستند در دولت نقش داشته باشند و به آنها پست سياسي داده شود؟
از همان روزهاي نخست پيروزي انقلاب اين گروه‌ها سهم‌خواهان اصلي بودند و بيشترين سهم را از انقلاب مي‌خواستند. از اين رو زماني كه نتوانستند به خواسته‌هاي خود برسند شروع به سنگ‌اندازي و مزاحمت و دادن شعارهاي انحرافي يا تجزيه‌طلبي و دادن شعارهاي خطرناك مانند انحلال ارتش كردند. مجاهدين هم شعار انحلال ارتش را سر مي‌دادند و هم حاضر نبودند اسلحه‌هايشان را تحويل بدهند و به دليل هرج و مرج روزهاي اول انقلاب عمده انبارهاي اسلحه به دست‌ مردم افتاده بود. 

در نتيجه مردم و انقلابيون مسلح بودند. از اين رو امام (ره) از مردم خواستند كه اسلحه‌هايشان را تحويل دهند و مردم اسلحه‌هايشان را تحويل دادند. مردم و بعضي از گروه‌ها هم سلاح‌هايشان را تحويل دادند اما مجاهدين خلق اين كار را نكردند. انقلاب اسلامي نوپا بود و مي‌بينيد شخصيتي مثل مطهري كه مي‌توانيم بگوييم ايدئولوگ اصلي انقلاب اسلامي بود، هدف قرار گرفت. 

قبل از آن شهيد عراقي را هدف قرار دادند و قبل از ايشان شهيد قرني را به شهادت رساندند. از همان روزهاي نخست بعضي گروه‌هاي شبه‌اسلامي مثل فرقان يا كمونيستي مثل اشرف دهقان شروع كردند به ترور و بنابراين اقدامات تجزيه‌طلبانه يا اعمال تروريستي از همان فرداي پيروزي انقلاب اسلامي توسط برخي از گروه‌هاي كمونيستي يا شبه‌اسلامي آغاز شد. 

‌به گروه فرقان اشاره كرديد. انگيزه‌هاي ترور در آن زمان بيشتر با نگاه مذهبي و ايدئولوژيك بود يا قدرت‌طلبانه و ضربه زدن به انقلاب؟
انگيزه‌ها فرق مي‌كرد. اگر منصفانه بخواهيم بگوييم گروه فرقان يك گروه مذهبي اما انحرافي بود. حالا در مغز رهبر اين گروه چه مي‌گذشته را شايد نشود به راحتي قضاوت كرد. اما مجاهدين خلق، هدف سياسي داشتند. تجزيه‌طلب‌ها هدف سياسي داشتند، گروه‌هايي كه در كردستان، در تركمنستان و در بعضي از جاها دست به كارهاي خرابكارانه مي‌زدند، هدف سياسي داشتند. البته مجاهدين خلق با تاخير دست به اسلحه بردند ولي در همان وقت هم اسلحه جمع مي‌كردند، هم تهديد مي‌كردند و هم با گروه‌هاي تجزيه‌طلب همسو بودند. 

‌چه شد كه مجاهدين و گروهاي ديگري كه اشاره كرديد پس از يك سال اول انقلاب به فعاليت‌هاي تروريستي رو‌آوردند؟
مجاهدين خلق از سال 60 وارد فاز نظامي شدند، ولي تا پيش از آن بيشترين تخريب روحي و سياسي متعلق به همين گروه بود. تقريبا همه كارها را مختل كرده بودند و اجازه نمي‌دادند كه هيچ كاري صورت بگيرد. در مقابل هر كار مثبتي، شعار مخالف مي‌دادند. به طور مثال مدت زيادي تلاش كردند كه مرحوم آيت‌الله طالقاني را در مقابل امام (ره) قرار دهند كه موفق نشدند، بعد كه هم بني‌صدر را جدا كردند، در حالي‌كه اينها از اول دو طيف بودند. بني‌صدر با مجاهدين خلق مخالف بود و مجاهدين نيز با بني‌صدر مخالف بودند يعني دو طيف مخالف هم بودند. 

‌يعني تمام راه‌ها را امتحان كردند و سپس به واكنش نظامي رسيدند؟
آنها همه راه‌هاي ضدانقلابي و كارشكني را رفتند. مهم‌ترين مساله آن موقع خلع ‌سلاح بود و بايد سلاح‌هايشان را تحويل مي‌دادند كه تحويل ندادند. در آن زمان كه همه چيز منتشر مي‌شد آنها نامه‌اي را در روزنامه‌ها به امام نوشتند و از امام خواستند كه آنان اجازه ملاقات بدهد، امام هم فرمودند اول شما سلاح‌هايتان را زمين بگذاريد تا با شما ملاقات كنم، تا زماني‌كه شما مي‌خواهيد با اسلحه هدف‌تان را به كرسي بنشانيد من با شما ديدار نمي‌كنم. شما اسلحه را زمين بگذاريد من پيش شما مي‌آيم. 

مجاهدين خلق، فداييان خلق و حزب توده و همه گروه‌هاي سياسي كه در ميدان رقابت كم آوردند به شيوه‌هاي تروريستي روآوردند و در رقابت سياسي كم آوردند و چون در رقابت سياسي كم مي‌آوردند، حتي يك عده از آنها مي‌گفتند كه ما انتخابات نمي‌خواهيم و برگزاري انتخابات زود است. 

‌پس مي‌توان اين‌گونه نتيجه گرفت كه به اعتقاد شما چون آنها در فضاي رقابت سياسي به پيروزي نمي‌رسيدند دست به ترور و حركت‌هاي خشونت‌آميز مي‌زدند؟
بله! كاملا درست است. گروه‌هايي كه در ميدان سياسي نمي‌توانستند رقابت كنند و كم مي‌آوردند به شيوه‌هاي ضداخلاقي، ضددموكراتيك و ضدانساني روي آوردند. اين شيوه ضدانساني بين مذهبي‌ها نبود اما بعد‌ها بعضا به گروهك‌هاي اسلامي نيز سرايت كرد. 

‌بحثي مطرح كرديد مبني بر اينكه اكثريت گروه‌هاي چپ و سازماني كه مخالف انقلاب بودند، هيچ نقشي در به ثمر نشستن انقلاب نداشتند. شايد همين ديدي كه نسبت به آنها وجود داشت، سبب تندروي‌ها شد. به هر حال بسياري از آنها از دهه 40 مبارزه را شروع كرده بودند، زندان رفته بودند، شكنجه شده بودند. انقلاب يك مرتبه به پيروزي نرسيد، يك پيش‌زمينه‌هايي داشت كه مبارزه‌هاي اين گروه‌ها در آن نقش داشت. همين ديدي كه نسبت به آنها وجود داشت باعث نشد كه يك مقدار به سمت تندروي و مخالفت بروند؟
دهه 50 ميدان آزمايش همه ايدئولوژي‌ها بود. بسياري از روش‌هايي كه گروه‌هاي مبارز طي كردند به نتيجه نرسيد.
 
امام خميني و بعضي از رهبران انقلابي دنيا نيز پيش‌بيني مي‌كردند كه اين روش‌ها به نتيجه نخواهد رسيد. آنها مي‌گفتند حكومتي اگر با زور از بين برود تبديل به يك حكومت زور ديگر مي‌شود، يعني اگر قدرت شاه كه يك حكومت ديكتاتور و استبدادي بود با زور سرنگون مي‌شد حكومت زورگوي ديگري جايگزين آن مي‌شد.
 
نكته دوم آنكه بسياري از گروه‌هاي مخالف شاه مثل مجاهدين خلق به شدت تحت تاثير گروه‌هاي ماركسيستي قرار داشتند، هم در ايدئولوژي، هم در تاكتيك و در استراتژيك و هم در هدف سعي مي‌كردند مانند آنان رفتار كنند. در درون مجاهدين خلق كساني بودند كه با اين روش‌ها مخالف بودند ولي به دليل مخالفت مورد تسويه قرار گرفتند و اتفاقا با تسويه خونين كنار گذاشته شدند و در نتيجه كودتاي داخلي، گروه مجاهدين خلق در اختيار رجوي قرار گرفت. 

همه كساني كه در درون تشكيلات با مشي اتخاذ شده مخالف بودند به شيوه‌هاي بسيار خشني از بين رفتند مانند شريف كه يكي از بنيان‌گذاران مجاهدين خلق بود اما چون مخالف اين شيوه بود به صورت وحشيانه‌اي او را سوزاندند و از بين بردند. تسويه‌هاي درون گروهي آنان هميشه خونين و خشن و وحشيانه بود، به همين دليل نيز در درون زندان روحانيون و مذهبي‌ها از آنها جدا شدند و اين سرآغاز جدايي و تفكيك بود و مرحوم شريعتي نيز مقالاتي در زندان در رد ماركسيست نوشت، عمدتا به اين دليل بود. به اين ترتيب عملا مبارزان به دو گروه تقسيم شدند. 

گروه مجاهدين خلق كه تمايل شديدي به كمونيست‌ها داشتند و گروه مذهبي‌هاي مخالف شاه كه اين گروه دوم و روحانيون به دليل اطلاعاتي كه از گروه مجاهدين خلق داشتند نمي‌توانستند به آنها اعتماد كنند. ايشان انتظار داشتند كه مجاهدين خلق، ماجراجويي‌هاي داخل زندان را كنار بگذارند و با گروه‌هاي انقلابي تعامل و همكاري كنند و در مقابل موج عظيم انقلاب نايستند. 

اما آنان در مقابل انقلاب ايستادند و سرشاخ شدن با انقلاب قطعا نتيجه‌اش شكست است. مجاهدين خلق علاوه بر انحرافات اساسي فهم درستي هم از شرايط داخلي كشور، انقلاب و مردم نداشتند وگرنه با مردم و انقلاب درنمي‌افتادند. به نظر من مجاهدين خلق خسارات غيرقابل جبراني وارد كردند. 

‌به اعتقاد شما اين ضربه‌ها چه بود؟
به اعتقاد من منافقين چهار ضربه اساسي زدند. نخست اينكه آنان ملت ايران و انقلاب اسلامي را از شخصيت‌هاي بزرگ مانند شهيد بهشتي، شهيد مدني، شهيد صدوقي، رجايي، باهنر و ده‌ها شخصيت بزرگ انقلابي محروم كردند.
 
ضربه دوم گمراه كردن هزاران جوان و نوجوان و هدر دادن نيرو و انرژي آنها است. يعني يك بخش عظيمي از انرژي جوانان ما را كه مي‌توانست در خدمت ملت قرار بگيرد، هدر دادند. 

سوم رايج كردن و نهادينه كردن خشونت و تنگ‌نظري در كشور بود. اگر گاهي مي‌بينيد كه در گوشه‌هايي از كشور اتفاق‌هايي مانند جريان كهريزك يا بعضي از مسايل در زندان‌ها رخ مي‌دهد نتيجه و عكس‌العمل رفتار، خشونت و تنگ‌نظري بود كه مجاهدين خلق از كمونيست‌ها گرفته و رواج دادند، اين جنايت بزرگ‌تر از هر جنايت ديگري است. حتي مي‌توان گفت حركات تند گروه‌هاي تروريستي مانند القاعده نشات گرفته از مجاهدين خلق است. 

‌گفته مي‌شود كه اگر به مجاهدين خلق اجازه راهپيمايي داده مي‌شد و از سخت‌گيري بعضي از مقامات دادستاني جلوگيري به عمل مي‌آمد، مجاهدين خلق دست به آن فاجعه نيز نمي‌زدند. مرحوم سحابي در مصاحبه‌‌اي به‌گونه‌اي تلويحا به آن اشاره كرده است. نظر شما چيست؟
اين خيلي بي‌انصافي است. سال‌هاي 59-58 مجاهدين خلق و ديگر گروه‌ها همه‌جا و هر روز راهپيمايي به راه مي‌انداختند. شما به آرشيو روزنامه‌ آن سال‌ها مراجعه كنيد. اگر عناصر متخلف و مجرمي از آنان دستگير مي‌شدند در زندان طرف مذاكره و مشورت قرار مي‌گرفتند. حتي با گروه‌هاي تروريست مثل فرقان و اشرف دهقان. نخستين ترور را گروه فرقان انجام داد و تا آن زمان نيز هيچ برخوردي با آنان صورت نگرفته بود. 

همان زمان چه دادستاني و گروه‌هاي ديگر كوچك‌ترين تندروي در مقابل آنها انجام ندادند، بلكه با اين گروه‌ها مذاكره مي‌كردند. حتي در زندان نيز با اين افراد مذاكره و بحث مي‌كردند. در آن زمان همه سعي و تلاش بر اين بود كه به آنها تفهيم شود كه راه اعمال قدرت و زور غلط است. در آن زمان ما هنوز قانون اساسي و مجلس نداشتيم و هنوز جمهوري اسلامي شكل نگرفته بود و انقلاب اسلامي هنوز توسط مردم به صورت داوطلب اداره مي‌شد.
 
خيلي از اين مسوولان آن زمان اسلحه به دوش داشتند و امنيت را برقرار مي‌كردند يا آذوقه به مردم مي‌رساندند. در شرايطي كه دوران انتقال و گذر بود توقع اين بود كه اين گروه‌ها بيايند و همكاري كنند و امنيت برقرار كنند، نه اينكه خود شرايط را ناامن كنند. دولت موقت دولتي بود كه غالبا از اين گروه‌ها حمايت مي‌كرد، ولي همين گروه‌ها مدام عليه آن دولت كارشكني مي‌كردند، حادثه كردستان در زمان دولت موقت بود، حادثه گنبد در همان دوران بود، اين ترورها در زمان دولت موقت بود. يعني در آن دوره توقعي كه از اين گروه‌ها بود، اين بود كه همكاري كنند، راهنمايي كنند و اطلاعاتي كه داشتند را در اختيار دولت قرار دهند ولي همان دولتي كه اينها را قبول داشت، آنها دولت را قبول نداشتند و بيشترين توهين‌ها را به دولت مي‌كردند، مي‌‌گفتند دولت آمريكايي و ليبرال است و همكاري نمي‌كردند. 

‌پس تندروي را قبول نداريد؟
تندروي‌ها اول از ناحيه گروهك‌ها شروع شد. 

‌يعني تا 61-60 تندروي از این طرف نداشتيم؟ 
تندروي‌ها نخست از جانب گروه‌هاي مخالف بود و سپس هم بعضا به دولت‌ها سرايت كرد. يعني عمل تند آنها موجب عكس‌العمل تند شد.
 
يك خاطره‌اي از مرحوم بهشتي مي‌خواهم بگويم. آن موقع ايشان رييس ديوان عالي كشور بودند. بيشترين اهانت و تندروي‌ها نسبت به آيت‌الله بهشتي به‌خصوص از جانب مجاهدين خلق بود. هر گوشه مملكت را نگاه مي‌كرديد يا شعار اهانت‌آميز به شهيد بهشتي نوشته بودند یا مرگ بر بهشتي را در همه جا راه انداخته بودند. 

در حالي كه قدرت قضايي در دست بهشتي بود ولي با يك نفر از آنها برخورد نمي‌كرد، ايشان با آنان رفتار مسالمت‌آميز و اخلاقي داشتند و همه آنان را به مناظره و مذاكره دعوت مي‌كردند. سال 60 يك روز براي ارايه يك گزارش قضايي به مرحوم بهشتي به كاخ دادگستري رفتم، كاخ دادگستري توسط هواداران مجاهدين خلق محاصره شده و با صداي بلند مرگ بر بهشتي مي‌گفتند و همه منطقه را گرفته بودند. 

مي‌خواستم وارد كاخ دادگستري شوم، نتوانستم من از يك راه فرعي وارد كاخ دادگستري شدم، ديدم ايشان خونسرد كارشان را انجام مي‌دهند. آن همه سر و صدايي كه بيرون بود، كوچك‌ترين تاثيري در ايشان نداشت ولي من خيلي ناراحت شده بودم. آقاي بهشتي هميشه با خنده و روي باز با همه ملاقات مي‌كرد. مرحوم بهشتي مثل هميشه و بي‌توجه به شعارهاي اهانت‌آميز مجاهدين خلق با من با روي باز و تبسم ملاقات كرد. 

‌شما به عنوان يكي از افرادي كه با دكتر بهشتي رفت و آمد داشتيد چه ويژگي‌هاي ديگري را براي ايشان متصوريد؟
آيت‌الله دكتر بهشتي حقيقتا عالم به زمان بود، عالم به زمان كسي است كه فريب نمي‌خورد. اگر دانشمندي زمان خودش را نشناسد، حتما متاثر از حوادث مي‌شود. موثر نيست ولي اثرپذير است. خيلي از دانشمندان هستند كه نمي‌دانند در چه شرايطي هستند، حوادث بر آنها اثر مي‌گذارد و آلت دست قرار مي‌گيرند اما اگر چنانچه دانشمندي زمان‌شناس باشد آلت دست قرار نمي‌گيرد بلكه نقش‌گذار و تاثيرگذار در حوادث است نه تاثيرپذير. 

دكتر بهشتي حقيقتا چنين شخصيتي بود. هم در علوم حوزوي صاحب‌نظر و مجتهد و هم در علوم دانشگاهي صاحب‌نظر بود و دنيا را مي‌شناخت، ايران را مي‌شناخت، مردم را مي‌شناخت، فضاي ديني كشور را مي‌شناخت، فضاي روشنفكري را مي‌شناخت، مكاتب فكري دنيا را مي‌شناخت و گروه‌هاي سياسي را مي‌شناخت. امام خميني(ره) تعبيري نسبت به بهشتي داشت كه براي هيچ شخصيت ديگري به كار نبرده است كه بهشتي يك ملت بود. بهشتي جهاني و فرازماني مي‌انديشيد و در عين صلابت و دفاع از اصول خود مقابل دوست و دشمن هرگز از جاده انصاف و عدالت ذره‌اي منحرف نمي‌شد. دكتر بهشتي در انديشه و عمل به جذب حداكثري و دفع حداقلي پايبند و ملتزم بود. از حقوق مخالفان خود دفاع مي‌كرد.

دكتر بهشتي در مدرسه حقاني هم فعاليت‌هايي داشتند و نقش‌آفريني كردند. شما در مدرسه حقاني حضور داشتيد؟
بله! اوايل دهه 50 ما جمعي از طلاب كه تحت تربيت عالي ايشان بوديم بحث چالش‌برانگيزي با ايشان داشتيم. در مدرسه حقاني هم بايد علوم حوزوي را مي‌خوانديم و هم علوم غيرحوزوي را كه اين خيلي سنگين بود. برداشتن اين همه بار، خيلي سنگين بود. با ايشان كلنجار مي‌رفتيم. در همان موقع هم اين بحث بود كه اين همه درس خواندن چه فايده‌اي دارد، به هر حال ما بايد برويم اسلحه بگيريم و با شاه بجنگيم.
 
اين بحث را چند نفر مطرح كردند و خود من هم جزو كساني بودم كه اين ايده را مطرح كردم. ايشان فرمودند كه حالا اگر چنانچه شاه شكست خورد يا مرد يا خود شاه حكومت را دودستي تقديم كرد، شما مي‌خواهيد چگونه كشور را اداره كنيد. شما طرح اداره كشورتان چطور است؟ اقتصاد اسلامي را شما مطالعه كرده‌ايد؟ نظام بانكداري بدون رباي شما به چه صورت بايد باشد؟ و ده‌ها سوالي كه آن موقع جوابي براي آن نداشتيم ولي مرحوم آيت‌الله بهشتي براي همه آن سوال‌ها، خود جواب داشت. 

مدرسه‌اي را آنجا زيرنظر داشت كه مديريت مستقيم آن توسط شهيد قدوسي و مديريت عالي توسط مرحوم بهشتي بود. مدرسه حقاني مدرسه پيشرويي بود و به همين دليل محور توجه قرار گرفته بود. خيلي از روشنفكران به آنجا دل بسته بودند و خيلي‌ها مخالفت مي‌كردند. ساواك هم خيلي حساس شده بود و مرتب مي‌ريخت و اساتيد و طلاب را دستگير مي‌كرد. هر چند وقت شبانه يورش مي‌بردند و تمام اتاق‌ها را بازرسي مي‌كردند، جزوه‌ها را مي‌بردند و افراد را دستگير مي‌كردند. 

مدرسه حقاني در قم مظهر نوآوري و نوانديشي شده بود و افكار نو دنياي اسلامي در آنجا ديده مي‌شد، در حالي كه در حوزه معمولا مشغول كار خودشان هستند ولي انديشه‌هاي جديدي كه در دنياي اسلامي، مصر و هر جاي دنيا، كتاب‌هايي ترجمه مي‌شد، حرف‌هاي نويي كه گفته مي‌شد سريع به آنجا منتقل مي‌شد و مباحثي كه در داخل ايران مطرح بود در آنجا هم بود. مخصوصا افكار مرحوم شريعتي و خيلي افراد ديگر زودتر از جاهاي ديگر در آنجا مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌گرفت. 

مشي ايشان در مدرسه و خارج از آن، چه بود؟
مرحوم بهشتي حقيقتا شخصيت فرازماني بودند و هم فرامكاني، يعني خودش را منحصر به ايران نمي‌دانستند. اگرچه جهاني فكر مي‌كرد اما ايراني عمل مي‌كرد. مرحوم بهشتي اسلام را به گونه‌اي تفسير مي‌كرد كه گويا اسلام همين الان نازل شده است و اسلام را با ادبيات و شيوه‌اي مطرح مي‌كرد كه همه جذب مي‌شدند. با حفظ صلابت و استواري به شدت سعه‌صدر داشت، يعني حرف مخالف را كاملا گوش و به او حق مي‌داد. پيش از آنكه گوينده باشد، شنونده بود و با هر كسي كه مدعي بود، مي‌نشست و بحث مي‌كرد و احترامي كه براي رقيبش قايل بود با دوست فرقي نمي‌كرد. مرحوم بهشتي شخصيت‌شان يك شخصيت دموكرات، آزادي‌خواه و آزادانديش بود و در عمل به طرف مقابل آزادي مي‌داد. 

بهشتي به اسلام به دور از خرافات و مردم‌سالاري حقيقتا معتقد بود و به آن عمل مي‌كرد اگرچه به ضرر خودش بود. يعني عدالت، آزادي و استقلال را كه شعارهاي اصلي ما بود مرحوم بهشتي به اينها پايبند بود حتي اگر به ضرر خودش تمام مي‌شد؛ من فكر مي‌كنم علت اصلي دشمني مخالفان هم اين بود. گروه‌هاي كمونيستي چندين دهه تبليغ كرده بودند كه اسلام و دين، افيون ملت‌هاست، اما يك روحاني با اين زيبايي حرف مي‌زند و زيبا مي‌انديشد و اين همه جذاب است. بخشي هم حسادت بود كه نمي‌توانستند ببينند ديني كه آنها آن‌طور معرفي كردند الان آنقدر زيبا معرفي مي‌شود.
 
خيلي از روحانيون هم تحمل ديدن بهشتي را نداشتند. خيلي از رقابت‌هاي درون‌خانوادگي هم ريشه از اين داشت كه نمي‌توانستند بهشتي را ببينند كه آنقدر زيبا عمل مي‌كند. حالا گروه‌هاي مخالف كه آنها مي‌گفتند اگر بهشتي نباشد، مطهري نباشد اسلام نيست، راحت مي‌شويم. چون آنها مي‌ديدند اينها شخصيت‌هايي هستند كه حقيقتا اسلام را به گونه‌اي معرفي مي‌كنند كه همه مردم مي‌پذيرند. خانه ايشان محل مباحثه و مناظره با مخالفان و منكران بود. 

يعني در مدرسه حقاني اكثرا طرفدار شهيد بهشتي و روشنفكري ايشان بودند و آيا اصلا چنين فضايي بر مدرسه حاكم بود؟
طلاب مدرسه حقاني هم مثل خيلي جاها عملا به چند گروه تقسيم شده بودند. يك عده‌اي طرفدار افكار نو، يك عده‌اي مخالف و عده‌اي ساكت و بي‌طرف بودند. با گذشت زمان و تقسيم شدن طلبه‌هاي مدرسه حقاني، كم‌كم اين امر تبديل به يك بحران توسط يكي از اساتيد معروف كه استاد فلسفه و معارف و استاد خوبي هم بود، به وجود آمد. آن استاد مخالف شديد انديشه‌هاي نو و شريعتي بود و شديدا مقابل اين موج جديد ايستادگي مي‌كرد و عده‌اي از طلبه‌ها با او موافق و عده‌اي مخالف بودند. اين جريان مدرسه را به يك بن‌بست كشانده بود و بايد شهيد بهشتي آن را حل مي‌كرد خصوصا كه از عهده مرحوم قدوسي خارج شده بود. 

گاهي طلبه‌ها مقابل هم بحث و صحبت مي‌كردند و به جايي رسيده بود كه آن استاد بزرگوار مي‌گفت كه طلبه‌هاي طرفدار شريعتي بايد در مدرسه نباشند. بحث قضاوت و داوري به مرحوم بهشتي موكول شد. آقاي بهشتي در اين وقت‌ها به قم مي‌آمد و گاهي در مدرسه يا جاهاي ديگر با حوصله مي‌نشست و حرف طرفين را مي‌شنيد. اين‌بار در منزل شهيد قدوسي آن داوري برگزار شد. 

حرف همه را شنيد. حرف جمع طرفداران مرحوم شريعتي هم در آنجا شنيد كه خود من، مرحوم شهيد حسن شاهچراغي، دكتر علي مقدم و جواد محدثي به نمايندگي از طلاب طرفدار شريعتي خدمت ايشان رسيديم. شهيد بهشتي پرسيدند قضيه چيست؟ حرف‌تان چيست؟ ما گفتيم آن استاد بزرگوار را در دروس معارف و فلسفه قبول داريم و شايد بعضي از اين درس‌هايي كه ايشان مي‌دهد كسي ديگر نتواند انجام دهد.
 
ما استاد را دوست داريم و درسش را هم دوست داريم ولي چيزي كه مي‌خواهيم، اين است كه اين استاد پرخاشگر به مخالفان خود اهانت نكند. انتقاد كند، رد كند اما اهانت نكند؛ اين درخواست ما بود. نسبت كفر ندهد به آنها نگويد كافر و منحرف.
 
شهيد بهشتي رو به آقاي قدوسي كرد و گفت: سخن اين آقايان درست است. من چنين طلبه‌هايي مي‌خواهم، من چنين شاگردهايي مي‌خواهم. من هرگز كلاسي را نمي‌پسندم كه استاد هرچه بگويد شاگردانش سكوت كنند و بپذيرند؛ من چنين كلاسي را قبول ندارم. حالا كه من يا بايد اين طلبه‌ها را بپذيرم يا آن استاد را، ترجيح مي‌دهم اين طلاب را بپذيرم.
 
قضاوت آقاي بهشتي اين شد كه آن استاد از مدرسه بيرون رفتند و طلبه‌ها ماندند. اين بزرگواري و نوانديشي و سعه‌صدر را ما در بهشتي مي‌ديديم. عينا اين چيزي كه در قبل از انقلاب بود بعد از انقلاب هم عمل شد. مخالفان مي‌گفتند كه بهشتي، مطهري، هاشمي و آیت‌الله خامنه‌اي تريبون جمهوري اسلامي هستند و اينها بايد ترور شوند و از بين بروند. همه اينها هم ترور شدند. هاشمي و آیت‌الله‌خامنه‌اي هم ترور شدند. مي‌گفتند اين روحانيون نوانديش و روشنفكر تريبون جمهوري اسلامي هستند اگر ما اينها را از بين ببريم اسلام از بين رفته است. پس ديديم كه گروه‌هاي تروريست با روحانيون روشنفكر و روحانيون دموكرات مخالف بودند.
 
با روحانيون طرفدار حقوق بشر مخالف بودند با اسلامي نو مخالف بودند اما آنان با اسلام مرتجع و روحاني مرتجع مخالف نبودند. يعني همه شخصيت‌هاي نوانديش، روشنفكر و انقلابي مانع تهاجم گروه‌هاي تندرو مذهبي بودند. همين‌ها مانع مي‌شدند. اينها كه شهيد يا مجروح شدند زمينه براي نابودي خود آنها هم فراهم بود. يعني اگر بهشتي بود شرايط دادگاه‌هاي ما خيلي بهتر از اين بود. شديدا از هرگونه اعمال فشار قانوني نسبت به مخالفان خود جلو‌گيري مي‌كرد، بهشتي مانع اصلي بود و در درون خانواده انقلابيون نيز مورد انتقاد بود كه شما چرا از قدرت قانوني خودت براي مهار اينها استفاده نمي‌كنيد.
 
آقاي بهشتي مي‌گفت نه، ما بايد مخالفان را تحمل كنيم. گروه‌هاي تروريستي با كشتن بهشتي خود را نابود و خشونت را وارد خانواده انقلاب كردند و افشاگري و آبروريزي و حرمت‌شكني و همين چيزهايي كه متاسفانه امروز در خيلي جاهاست بعد از ترور شهيد بهشتي اتفاق افتاد. يعني وقتي اينها آمدند شخصيت‌هاي طراز اول انقلاب اسلامي را ترور كردند، زمينه براي رواج خشونت فراهم شد.
به نظر مي‌رسد با شهادت دكتر بهشتي تفكر تعامل و گفت‌وگو هم از بين مي‌رود و به يك تقابل دوطرفه به جاي گفت‌وگوي دوطرفه مي‌رسد. 

اين كاملا حرف درستي است. خاصيت ترور همين است و در همه دنيا همين شكل عمل مي‌شود. خشونت، خشونت مي‌آورد، ترور، ترور مي‌آورد، حكومت كه با كودتا يا با زور سر كار بيايد در نهايت همين مي‌شود. شاه خودش با زور روي كار آمد و نتوانست بماند و تمام گروه‌هايي كه با زور آمدند، شكست خوردند. هميشه روش‌هاي خشونت‌آميز محكوم به شكست است. دليل اينكه امام با جنگ عليه شاه مخالف بود، همين است. 

مجاهدين خلق خيلي تلاش كردند تا امام را قانع كنند كه آنها را تاييد كند كه امام قبول نكرد. گروهي هم به عراق رفتند و با امام مذاكره كردند و امام با حوصله حرف‌هاي آنها را شنيد و در نهايت گفت: چيزهايي كه شما مي‌گوييد ربطي به اسلام ندارد و امام مطلقا تا آخر اجازه نداد يك نفر هم از رژيم شاه با اسلحه كشته شود، حتي در 21 بهمن به كسي اجازه نداد. يعني امام در هيچ شرايطي اجازه نداد مردم دست به اسلحه ببرند، مدل انقلاب امام چيزي است كه امروز مورد الهام و تبعيت قرار گرفته، مصري‌ها از همين مدل امام كمك گرفتند، يمن كمك گرفته، سوريه كمك گرفته و آن چيزي كه امام در منطقه راه انداخت، همين مدلي است كه امروز در منطقه مشاهده مي‌كنيم. 

يك بعد قضيه هفتم تير نيز عملكرد دستگاه امنيتي است. حادثه هفتم تير زماني رخ مي‌دهد كه ما قبل از آن هم ترورهاي ديگري داشتيم، چرا مسايل حفاظتي و امنيتي تقويت نمي‌شده، يعني نمي‌توانستند اين ترور‌ها را كنترل كنند و جلويش را بگيرند؟
انقلاب با سرعت پيروز مي‌شود و سازمان امنيتي نيز وجود ندارد. پس از پيروزي ما ارتش نداريم و تا تمام اركان‌ كشور دوباره شكل بگيرد، سه يا چهار سالي طول مي‌كشد و از سوي ديگر نيز خيلي سريع ما وارد جنگ مي‌شويم. به طور مثال داستان كودتاي نوژه را نيز يك نفر از كودتاچي‌ها آمد و گزارش داد، يكي از آنها با تشويق مادرش خبر را به آيت‌الله خامنه‌اي مي‌رساند و در نتيجه هم ستاد ضدكودتا تشكيل مي‌شد. 

پس قبل از آن سازمان و نهاد مشخص و متمركز فعاليت نمي‌كرد؟
آن زمان انقلابيون بر اين گمان بودند كه آيا درست است سازمان امنيتي تشكيل شود يا نه؟ در آن سال‌هاي نخست گفته مي‌شد، سازمان اطلاعاتي براي چيست؟ آن زمان ما رويايي و ايده‌آليستي فكر مي‌كرديم و مي‌گفتيم، وقتي همه چيز شفاف و رفاقتي است و حركتي شكل گرفته كه مردم به وجود آورده‌اند، خود مردم نيز بايد اداره كنند، مقامات را خود مردم انتخاب كنند، همه گروه‌ها هم اين را مي‌خواستند كه حالا هم اتفاق افتاده، پس براي چه بياييم سازمان امنيتي تشكيل دهيم.
 
ساده‌انديشي مي‌كرديم و خوش‌باور بوديم. حتي زماني‌كه ترورهاي وحشتناكي مثل ترور شهيد مطهري صورت گرفت همان زمان نيز مي‌گفتند، آيا نهاد اطلاعاتي تشكيل دهيم يا خير؟ 

البته هسته‌هاي امنيتي كوچكي درست شده بود، اما هسته امنيتي كه بايد درست شود تا ياد بگيرد، سازماندهي كند و تبديل شود به يك سازمان ملي، چند سالي طول مي‌كشيد، در حالي كه گروه‌هاي تروريستي به دليل حمايتي كه خارجي‌ها از آنها مي‌كردند و تجربه مخفي‌كاري كه داشتند راحت مي‌توانستند عمليات خود را پيش ببرند و سريع مي‌توانستند ضربه بزنند.
 
اين بهترين دليل بر مظلوميت انقلاب است، انقلاب حقيقتا مظلوم بود. در واقع افرادي كه سر كار بودند و مسووليت داشتند، ديگر نمي‌توانستند بروند و با تروريست مبارزه كنند. مسوولان وقتي نداشتند و هر كسي يك گوشه‌اي از مملكت را گرفته بود و كار مي‌كرد. بالاخره ناچار شديم، سازمان امنيتي تشكيل دهيم و وقتي هم تشكيل شد با هزينه‌هاي سنگيني كه به مملكت تحميل شد بالاخره گروه‌هاي تروريستي هم جمع شدند و به همين دليل امروز سازمان امنيتي ايران قوي‌ترين سازمان امنيتي دنياست و در حال حاضر بر همه گروه‌هاي تروريستي مسلط است و اين چيزي است كه همه حريفان و رقبا و دشمنان قبول دارند كه سازمان اطلاعاتي ايران سازمان اطلاعاتي مقتدر و مسلطي است. 

وزير اطلاعات مصاحبه‌اي داشت و اظهار كرد، منافقين اكنون مثل سال‌هاي دهه 60 نمي‌توانند عمل كنند، اما به روش‌هاي ديگري روي آورده‌اند و به هرحال مي‌توانند دست به ترور بزنند، اكنون شرايط را چطور مي‌بينيد؟ آيا ممكن است دوباره اين فضاها ايجاد و تكرار شود؟
نه، معتقد هستم، ممكن است گروه تروريستي جديدي تشكيل شود، اما گروه‌هاي تروريستي گذشته در حقيقت نه توان اين را دارند، نه باور اين را دارند كه چنين كارهايي را انجام دهند و اربابانشان نيز اجازه نمي‌دهند، آنها كار جديدي انجام دهند. 

آيا ممكن است بحث‌هايي كه درباره جريان انحرافي امروز مطرح است آنقدر فضا را تند كند كه به اين سمت‌ها برود؟
 

من اطلاعات دقيقي از اين جريان ندارم كه بخواهم در اين مورد قضاوت كنم، ولي هميشه گروه‌هاي تروريستي جديد احتمال شكل‌گيري‌شان وجود دارد. اين گروه‌هاي جديد حتي ممكن است در دل قدرت و حاكميت به وجود بيايد. 

به طور مثال گروهي كه آقاي رازينی را ترور كرد، گروه جديدي بود كه از نهادهاي انقلابي بيرون آمده بود. ممكن است گروه‌هاي تروريستي در درون حاكميت و در درون جريان‌هاي سياسي جديد شكل بگيرد ولي گروه‌هاي گذشته هم فسيل شدند و هم ديگر نمي‌توانند جذب نيرو كنند و اگر جذب كنند ديگر تاثيري ندارند. عملا عمر آن گروهك‌ها تمام شده است و در واقع سازمان اطلاعاتي بايد از جايي بترسد كه فكر نمي‌كند، بنابراين سازمان‌هاي اطلاعاتي بايد مدام هوشياري‌شان در جاهاي جديد به كار گرفته شود تا جاهاي قديم.
 
مطمئنا نيروهاي امنيتي تحرك جاهاي قديمي را به طور سنتي متوجه مي‌شوند، چراكه آنجا نفوذ دارند، آدم دارند و به آنها خبر مي‌دهند. مثلا القاعده بزرگ‌ترين ضربه‌اي كه به آمريكا زد به خاطر غافلگيري‌اش بود، يعني سازمان سيا با همه سلطه جهاني كه دارد غافلگير شد. هميشه اصل غافلگيري براي گروه‌هاي تروريستي مهم‌ترين اصل است. 

يك گروه تروريستي هم جوان، هم ميانسال و هم پير دارد. بالاخره به آخر مي‌رسد و گروه‌هاي تروريستي ايراني پير شده‌اند و توانايي كار و توانايي جذب جديد هم ندارند و آن رهبراني كه باقي مانده‌اند نيز نه اعتقاد به اين كارها را دارند و نه توانايي انجام چنين كارهايي دارند، اما بايد نگران گروه‌هاي جديد تروريستي باشيم. 

آيا بحثي كه درباره فالگيرها و رمال‌ها مطرح است، در زمان وزارت شما هم مطرح بود؟ پرونده‌هايي داشتيد كه بررسي كنيد؟
ما چيزي شبيه اينها نداشتيم، ولي اين خطر را هميشه داشتيم و من بارها در صحبت‌هايم گفتم، عناصر تندرو و خودسر و ماجراجو كه متاسفانه بين مذهبي‌ها جا خوش كردند هر آن ممكن است، دست به اسلحه ببرند و گروه‌هاي تروريستي تشكيل دهند.
 
اين هميشه است، ممكن است الان به يك شكل و بعدا به شكل ديگري مقابله كنند. بزرگ‌ترين ويژگي همه كساني كه دست به اسلحه مي‌برند اول تن ندادن به قانون است؛ يعني كساني كه قانون‌مدار نيستند و زير بار قانون نمي‌روند و خودشان را مافوق قانون مي‌دانند؛ آدم‌ها و گروه‌هايي كه به جاي اينكه قانون را محور بدانند خودشان را محور مي‌دانند. اين‌طور آدم‌ها اول شروع مي‌كنند به قانون‌شكني و بعد هم قانون را دور مي‌زنند و سپس براي اينكه حرف‌هاي‌شان را به كرسي بنشانند شروع مي‌كنند به توطئه، بعد هم به اسلحه دست مي‌برند. اين شيوه را هميشه در گذشته داشتيم. خيلي از اين گروه‌هايي كه گفتيم كه پير و از رده خارج شدند از همين‌جا شروع كردند. 

شما فرموديد كه مجاهدين يك سازمان مرده است و پير شده است. نسل جديد نيز نه‌تنها به اين گروه اعتقاد ندارد كه از آنها متنفر است، اما چرا باز ما مي‌بينيم كه يك گروه مرده را زنده مي‌كنند؟
اينها اشتباه است و حركات و اظهارات مصرف سياسي محدودي دارد و بيشترين سود نيز به همين گروهك مي‌رسد. يعني براي اينكه ما رقيب داخلي خودمان را از دور خارج كنيم او را متهم مي‌كنيم به ارتباط با گروهك منافقين، در حالي كه آن گروه توانايي هيچ كاري را ندارد اما از اين قبيل اظهارات، بيشترين سود را مي‌برد. ادعا مي‌كنند كه ما بوديم اين كار را كرديم در صورتي كه آنها نمي‌توانند در ايران قدم بردارند. وقتي كه ما به طور رسمي بياييم رقابت‌هاي داخلي خودمان را به آنها نسبت دهيم، آنها هم از خداخواسته مي‌گويند بله، ما هستيم كه اين همه شايعه كرديم. 

شما فرموديد فرقان يك گروه مذهبي انحرافي بود. اين لغت انحرافي بار‌ها طي تمامي اين سال‌ها براي جريان‌هاي مختلف استفاده شده، ريشه اين بحث انحرافي كجاست؟ آيا ما الان مي‌توانيم اين جريان انحرافي‌اي كه به وجود آمده را با جريان‌هاي انحرافي اول انقلاب مقايسه كنيم؟
من به دليل اينكه الان در دولت نيستم از ظرفيت و قابليت اين گروهي كه امروز موسوم به انحرافي هست، اطلاع دقيقي ندارم. گروه انحرافي ممكن است گاهي كوچك يا بزرگ باشد. فرقان گروه كوچكي بود، اما انحرافي بود، براي اينكه برخلاف آن تفسير رايجي كه امام خميني(ره) داشت، عمل مي‌كرد. فرقاني‌ها آدم‌هايي بودند كه با زور مي‌خواستند اسلام‌شان را تحميل كنند؛ اين انحراف است. قرآن مي‌گويد «لااكراه في‌الدين» ولي اگر افرادي پيدا شوند كه به زور مي‌خواهند مردم را مسلمان كنند و به زور مي‌خواهند اسلام‌شان را در دل افراد جا دهند، ما اين را انحرافي مي‌دانيم. خوارج از سربازان امام علي(ع) بودند و از دل ارتش امام علي(ع) برخاستند. راه علي، راه مشخصي است. اينها از راه امام علي (ع) جدا شدند، پس مي‌گوييم منحرف شدند. 

راه امام خميني(ره) مشخص بود؛ دعوت مردم به انقلاب و مردم‌سالاري، خير و مديريت كشور بود، ولي فرقان به زور مي‌آيد و مي‌خواهد عقيده‌اش را تحميل كند ما اين را انحرافي مي‌گوييم. هر گروهي كه بخواهد همين شيوه‌ها را به كار گيرد ما مي‌گوييم انحرافي است. ولي كلا كساني كه متهم به انحرافي شده‌اند بخشي تندرو بودند كه از گذشته بوده كه اين روش، روش غلطي است. تندروي غلط است، حالا به هر شكل يا ايدئولوژي‌اي كه باشد. ممكن است اين آدم تندرو، يك امام جمعه، يك روحاني، يك قاضي، يك فرمانده يا يك آدم ساده‌اي باشد.
 
روش تندروي روش غلطي است. اسلام با تندروي، افراط و تفريط مخالف است. اگر ما تندروي كنيم، بايد بدانيم كه در كوتاه‌مدت، دير يا زود گروه‌هاي تندرو ديگري مقابل ما مي‌ايستند. در يك مقطعي به خاطر اينكه رقيب سياسي را از دور خارج كنيم، آمديم تندروي را تمديد كرديم و به افرادي بها داديم كه بعد‌ها همان‌ها مقابل ما ايستادند. افشاگري‌هايي كه در گذشته صورت گرفت خود زمينه‌اي بود براي رفتار متقابل. در انتخابات چه افشاگري‌هاي خلاف شرعي صورت گرفت ولي همان موقع بايد جلو آنها گرفته مي‌شد. 

در نظام جمهوري اسلامي سابقه نداشته بيايند معاون اداري – مالي تعيين كنند و آن فرد فردا استعفا دهد و بازداشت شود و بگويند وزير اطلاعات گفته بوده، پرونده‌اش را داده بوديم؛ آيا شما چنين امري را به خاطر داريد؟
آقاي احمدي‌نژاد كسي بود كه بيشتر از هر كسي از اين شيوه‌ها استفاده كرده بود. آن روش غلط بوده، ما بايد راه غلط را براي همه بگوييم غلط است و فرقي نمي‌كند. امام علي(ع) با برخورد خشن با عثمان مخالفت كرد، با ترور خليفه دوم مخالفت كرد و فرمودند اين راه نبايد باز شود. وقتي كاخ خليفه را محاصره كردند، امام علي(ع) بودند كه به عثمان كمك مي‌كردند. امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را مي‌فرستادند كه به او دارو، غذا و امكانات بدهند، اگرچه بعدا خود امام علي(ع) را متهم كردند، ولي امام علي(ع) مخالف بودند و مي‌گفتند تندروي درست نيست. 

ما مدت‌هاست، اين تندروي را از گروهك‌هاي كمونيستي و شبكه كمونيستي گرفته و به كار مي‌گيريم و متاسفانه گاهي در تريبون‌هاي رسمي، گاهي در نماز جمعه و گاهي راديو – تلويزيون گفته مي‌شود. اين شيوه‌ها شيوه‌هاي ضداخلاقي است كه چندبار رهبري هم آن را محكوم كرده‌اند كه خلاف است و نبايد گفته شود. اين شيوه‌ها، شيوه‌هاي نادرستي است، خلاف اخلاق و انسانيت است. 

به عنوان آخرين سوال، مجددا به آن دوران بازگرديم، زماني‌كه حادثه تلخ هفتم تير رخ داد شما در دادگاه بوديد، فضا به چه شكل بود؟
چند ماه قبل از اين حوادث ما همه پيش‌بيني مي‌كرديم بالاخره مجاهدين خلق دير يا زود دست به اسلحه مي‌برند و ترور مي‌كنند. اين هشدارها داده مي‌شد و رفتار مجاهدان خلق حاكي بر اين بود. 

مدام تهديد مي‌كردند و به فكر نفوذ دادن افرادشان بودند. همه مي‌دانستند مجاهدين خلق در همه جاهاي مهم و حساس مملكت نفوذي گذاشته و ممكن است اين نفوذي‌ها را روزي به كار گيرند، اما نمي‌شد كاري كرد و پيشاپيش برويم با آنها برخورد كنيم. دولت مي‌توانست پيشاپيش بيايد همه آنها را بگيرد و محاكمه كند، ولي اين كار را نكرد، چراكه اين رفتار را درست نمي‌دانست. آن موقع خطر جدي بود، اما هرگز انقلابيون و حاكميت نيامدند همه آنها را دستگير كنند تا بالاخره ترورها شروع شد. 

روزي كه فاجعه هفتم تير رخ داد اتفاقا من در اوين بودم، همه قضات در اتاق آيت‌الله گيلاني جمع شديم كه رييس دادگاه‌هاي انقلاب بود، همه بهت‌زده و شوكه‌ شده بودند. در فاجعه هفتم تير خيلي از شخصيت‌هاي مهم بودند، شاخص‌شان آيت‌الله بهشتي بود. آن فاجعه همه را شوكه كرد. همه در اتاق آيت‌الله گيلاني جمع شديم، آن موقع در بدترين شرايط روحي بوديم كه تلفن سياسي آقاي گيلاني زنگ زد. آيت‌الله گيلاني گوشي را برداشت و بعد از چند لحظه گفت، «چشم‌چشم». از اين چشم گفتن‌هاي آيت‌الله گيلاني ما متوجه شديم، شخصيت بزرگي با ايشان صحبت كردند. آيت‌الله گيلاني آمد و فرمود گفت، حاج احمد‌آقا بود و پيام امام را به من ابلاغ كرد و فرمود: اين روزها كه شما عصباني هستيد قضاوت نكنيد. 

مبادا به اينها‌يي كه زندان هستند فشاري غيرقانوني وارد كنيد، يعني امام در بدترين ساعت‌ها و بدترين روزها سفارش‌اش اين بود كه به فكر زنداني‌ها باشيم كه مبادا زنداني به خاطر جنايت‌هاي وحشتناك صورت گرفته مورد اذيت قرار گيرد و به آنها ظلم شود؛ اين نگاه امام بود.

برچسب ها: وزیر اطلاعات
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین