اشغال ایران توسط متفقین در جریان جنگ جهانی دوم یکی از خاطرات تلخ و دشوار ایرانیان در تاریخ معاصر است. در جریان جنگ جهانی دوم زمانی که آلمان نازی توانست با اشغال بخشهای مهمی از اروپا به مرزهای شوروی نزدیک شود جنگ برای روسها سخت شده بود و تامین مهمات و تدارکات جنگ یکی از ضروریترین امور برای مقاومت آنان در برابر پیشروی دیوانهوار ارتش نازی بود.
به گزارش هم میهن، بریتانیا به عنوان قدرت برتر این دوران که تلاش داشت از پیشروی بیشتر هیتلر جلوگیری کند ناگزیر بود که از شوروی حمایت کند. این حمایت نیازمند راه ارتباطی مطمئن و نزدیکی به شوروی بود که در عین حال به جبهههای جنگ نزدیک باشد و در عین حال از امنیت و اطمینان کافی نیز برخوردار باشد. شوروی در دریای سیاه نیز بندرهایی داشت که بتواند چنین تدارکاتی را انتقال دهد اما آلمانیها در دریای مدیترانه و دریای سیاه حضور جدی داشتند و با هرگونه تحرک ناوگان انگلیسی مقابله میکردند و جنگ دریایی سهمگینی میان دو جبهه در جریان بود.
در این میان راه جنوب امنترین و نزدیکترین راه بود؛ راهی که از خلیج فارس و ایران میگذشت. پیشتر انگلیسیها با ایجاد خط راهآهن ایران از مسیری که خلیجفارس را به دریای خزر متصل میساخت پیشبینی چنین تدارکاتی را کرده بودند البته آن زمان هدف مقابله و جنگ احتمالی با شوروی بود که اکنون برای یاری به شوروی به کار میآمد.
ساخت راهآهن ایران از شمال به جنوب در دوره رضاشاه بهزعم اکثر ناظران امری بیهوده بود چراکه خلیج فارس را به شمال ایران متصل میساخت درحالیکه ایران کمترین مراوده را با اتحاد جماهیر شوروی داشت و کشور انقلابی تازه دیواری آهنین به دور خود کشیده و روابط با خارج از کشور را محدود کرده بود. دنیس رایت در کتاب «انگلیسها در میان ایرانیان» مینویسد:«دولت بریتانیا از خطری که روسیه را متوجه ایران ساخته بود، بیش از پیش نگران شده بود. سخت عقیده داشت که چنانچه راهآهنی بین خلیج فارس و درون ایران موجود نباشد، کمک نظامی بریتانیا به ایران در صورت حمله روسیه از شمال غیرممکن خواهد بود.»
در واقع این خط راهآهن از هیچ کجا، بندری کوچک در خلیج فارس که بندر شاپور نام گرفت آغاز میشد و در مسیری بیابانی که از هیچ شهر مهمی به جز پایتخت نمیگذشت عبور میکرد و به هیچ یعنی بندر بلااستفاده گز در دریای خزر میرسید.
مسیر راهآهن عامدانه نه به مسیرهای خط راهآهن شوروی در قفقاز و آسیای میانه نزدیک بود و نه به مسیر راهآهن عراق و ترکیه راهی داشت و برخلاف مسیر شرق به غرب که میتوانست عراق و ترکیه را به شرق ایران و از آنجا به هند برساند و کاربردی تجاری داشته باشد و از شهرهای مهم ایران عبور کند تنها بر انگیزهای نظامی و جنگ احتمالی با شوروی استوار بود.
درحالیکه همین خط شمال و جنوب نیز میتوانست از مهمترین شهر ایرانی در کناره خلیجفارس یعنی بندرعباس آغاز شود و با عبور از شیراز و اصفهان به تهران و مهمترین بندر شمالی یعنی بندر انزلی برسد اما مسیر انتخابی هیچ مبدأ و مقصد مهمی نداشت اما به کار انگلیسیها و روسها آمد و در جریان جنگ جهانی دوم پل پیروزی نام گرفت.
همزمان با پیشروی آلمان هیتلری در اروپا، رضاشاه بیمناک و سادهدلانه به همنژاد آریایی دلبسته بود و چهبسا دوست میداشت این آلمانی نژادپرست روسهای مغرور و انگلیسیهای سلطهجو را مهار کند و ایران تحت سلطه او بتواند نفسی به راحتی بکشد و از بیم مداخله و سلطهجویی انگلیس و تجاوز شوروی رهایی یابد. با همین امیدها بود که دهه دوم سلطنت رضاشاه شاهد رشد حضور آلمانیها در ایران بود و پروژههای صنعتی و عمرانی بسیاری به مهندسان و شرکتهای آلمانی سپرده شد.
سال ۱۳۱۳ حزب نازی قدرت را در آلمان به دست گرفت و در سال ۱۳۱۴ دکتر یالمار شاخت، وزیر اقتصاد آلمان نازی به تهران سفر کرد و معاهده تجارت مهم پایاپای را با ایران امضا کرد. سال ۱۳۱۶ نیز حسن اسفندیاری، رئیس مجلس به آلمان سفر کرد و با آدولف هیتلر دیدار کرد و پیام محبتآمیز رضاشاه را به او رساند. بعد از آن رهبر سازمان جوانان هیتلری، بالدور فون شیراخ به ایران سفر کرد و زمینه روی کارآمدن دولتمردان نزدیک به آلمان در ایران فراهم شد.
احمد متیندفتری جوان حقوقدان که در مدرسه آلمانیها در تهران تحصیل کرده و تحصیلات خود را در سوئیس پی گرفته بود و در عین حال مدتی در آلمان مشغول به کار بود، سال ۱۳۱۸ بهعنوان نخستوزیر برگزیده شد. متیندفتری به هواداری از آلمان شهره و سیاست دولت وی نیز نزدیکی بیشتر با دولت نازی بود. به تقلید از سازمان تبلیغات آلمان نازی در ایران نیز سازمان پرورش افکار راهاندازی شد.
اما آغاز جنگ جهانی دوم شرایط را برای رضاشاه سخت و سختتر کرد. با وجود آنکه دولت ایران با آغاز جنگ بلافاصله اعلام بیطرفی کرد اما بریتانیا و شوروی در رابطه با حضور آلمانیها در ایران شروع به اخطار به ایران کردند. در ۲۸ تیرماه ۱۳۲۰، سرریدر بولارد و اسمیرنف سفرای انگلیس و شوروی در تهران، اولین یادداشت مشترک دو کشور را تسلیم دولت ایران کردند.
متفقین، آلمانیهای حاضر در ایران را متهم به جاسوسی و تحریک احساسات محلی میکردند و ایرانیان اصرار داشتند که این افراد صرفاً تکنیسین و مهندس هستند. یک ماه پس از وقوع جنگجهانی دوم، دولت ایران به دنبال فشار شوروی و انگلیس برای اخراج آلمانیها از ایران، اظهار کرد: «اتباع آلمان در ایران سه دستهاند، گروه اول، متخصصان و تکنیسینهایی که مشغول نصب قسمتهایی از قطعات کارخانجات هستند و هر وقت کارشان به اتمام رسید، حتی یک دقیقه هم در ایران نخواهند ماند.
گروه دوم، بازرگانان آلمانی هستند که شما [متفقین] از عده و نحوه فعالیت آنها کم و بیش اطلاع دارید و تصور نمیرود خطری از جانب این دسته متوجه متفقین باشد. گروه سوم را کادر سیاسی و اعضای سفارت تشکیل میدهند که آنها هم شناختهشده هستند.» علی منصور، نخستوزیر در مقابل تبلیغات و فشار دولتهای شوروی و انگلستان چنین پاسخ داد: «ایران نمیتواند تقاضای آنها را قبول کند؛ ولی هر آلمانی که از روی مدرک و دلیل معلوم شود، داخل در فعالیتهای غیرقانونی شده، از کشور اخراج میشود.»
متفقین به اخطار سیاسی و دیپلماتیک اکتفا نکردند و تبلیغات رادیویی شدیدی علیه ایران آغاز شد که از وجود سازمان جاسوسی مخوف آلمانی در ایران خبر میداد و رضاشاه را متهم به اتحاد پنهانی با هیتلر میکرد. هواپیماهای متفقین بهخصوص شوروی، اقدام به پخش اعلامیههایی با این مضمون در آسمان تهران کردند: «ایرانیان! هزاران آلمانی در خاک شما هستند. اینها به تدبیر به مقامات مهمی در صناعت حائز گشتهاند و فقط منتظر یک کلمه از هیتلر هستند که منابع اصلی مالیه شما را تار و مار سازند. سفارت آلمان برای اینها تشکیلات جامعی ترتیب داده و هر کدامشان به ماموریت مخصوص معین هستند، شما میدانید به تحریک آلمانها چه فتنه و آشوبی در عراق تولید شد. قطعاً، اینها هیچ تردید نخواهند داشت که در ایران هم همین کار را بکنند. و شما ای دهقانان ایرانی! نه اینکه آلمان، بلکه اتحاد شوروی و متخصصان آن در این راه به شما کمک کردند. بوتههای پنبه ایران کوتاه بود، کی به ایران در تهیه تخم پنبه عالی آمریکایی و مصری کمک کرد؟ باز شوروی... ما با شما جنگ نداریم، بلکه آمدیم تا عُمال آلمان را از کشور شما بیرون کنیم و اگر به ما کمک و یاری کنید؛ با شما مساعدت خواهیم کرد.»
رضاشاه و دولت ایران در مقابل این تبلیغات صرفاً به پیامهای دیپلماتیک دلخوش بود و فکر نمیکرد عدم تبعیت از فرمان متفقین منجر به اشغال ایران شود و از سوی دیگر روند تحولات آنچنان سریع بود که فرصت هرگونه تصمیمگیری را از ایران سلب کرده بود. برکناری متیندفتری و جایگزینی علی منصور به جای او چاره کار موقتی بود که امید میرفت متفقین را قانع کرده باشد.
اما هدف متفقین از طرح موضوع سازمان جاسوسی آلمانی صرفاً بهانهجویی بود و با وجود آنکه آلمان در زمینه جاسوسی در ایران فعال بود اما نمیتوانست در جبهههای جنگ تاثیری داشته باشد و یا منافع بریتانیا و شوروی را در جوار ایران تهدید کند. دولت ایران نیز در این زمینه هوشیار بود. کمی پیش از جنگ جهانی دوم، سفارت آلمان برای یکی از اساتید آلمانی برای مطالعه فن آبیاری در ایران قبل از اسلام اجازه ورود خواست. عبدالله انتظام در این باره میگوید: «من در آن زمان، رئیس اداره سوم سیاسی بودم و امور آمریکا و اروپای غربی به من سپرده شده بود.
حسبالمعمول، تقاضا را توسط دفتر مخصوص به عرض شاه رساندیم، جواب آمد که از کی ایران به این اندازه در فن آبیاری معروف شده؟ این شخص افسر احتیاط است و آمدنش به ایران صلاح نیست. از دادن روادید خودداری شود.» هدف متفقین از این بهانهجویی اشغال ایران و ایجاد مسیری مطمئن برای کمک به شوروی بود.
از روز ۲۵ مرداد دولتهای شوروی و انگلیس از دولت ایران خواستند که اتباع آلمانی را از خاک خود اخراج کند. همان روز رادیو لندن اعلام کرد که ۲۵۰۰ تا ۲۷۰۰ آلمانی در ایران امنیت همسایگان را به هم میزنند و در اوضاع فعلی، ایران مرکز عمده جنگ در آسیا محسوب میشود. نگرانی اصلی انگلستان تأسیسات و منابع نفتی ایران در جنوب بود. خرابکاری در صنایع و تأسیسات نفت از اهداف مهم آلمان در ایران به شمار میرفت. به علاوه پیشروی ارتش آلمان در جبهه شوروی و نزدیکی آنان به قفقاز تهدید دیگری برای متفقین بود.
بریتانیا و شوروی به پاسخهای دیپلماتیک ایران بیاعتنایی کرده و در سوم شهریور ۱۳۲۰ از شمال و جنوب ایران را مورد حمله قرار دادند. نمایندگان سیاسی انگلیس و شوروی در یادداشتی به نخستوزیر علی منصور نیت خود را به اطلاع دولت ایران رساندند. آنها در یادداشت خود عنوان کردند: «چون دولت ایران در پاسخ به درخواستهای ۲۱ تیرماه و ۲۵ مردادماه سال ۱۳۲۰ شمسی، دولتهای انگلیس و شوروی، در این موقع تاریک و خطرناک، سیاست مبهم در پیش گرفته و اظهارات و تذکرات دوستانه ما را با حسن نیت تلقی نکرد و در بیرون کردن عمال آلمانی هیچگونه اقدامی نکرد، بدین جهت دولتهای شوروی و انگلیس ناگزیر دیدند، به نیروهای مسلح خود دستور دهند از مرزهای ایران عبور کنند و اینک با کمال تأسف به آقای نخستوزیر اطلاع میدهیم که واحدهای شوروی و انگلیس طبق دستور ستادهای مربوطه خود وارد خاک ایران شدند و مشغول پیشروی هستند. بدیهی است که این اقدام علیه استقلال ایران صورت نگرفته، بلکه منظور از آن جلوگیری از عمال آلمانی است که امنیت شوروی را به مخاطره انداخته و پس از رفع خطر از کشور شوروی، نیروهای انگلیس و شوروی از خاک ایران خارج میشوند و تمامیت ایران را به رسمیت میشناسند.»
یک ستون با عبور از پل فلزی جلفا وارد خاک ایران شد و با وجود مقاومت سه سرباز ایرانی ساعتها در این پل معطل شد و «ماکو و خوی تا ساحل دریاچه ارومیه» را اشغال کرد. ستون دوم ارتش شوروی از سمت «ساحل خزر و انزلی» وارد ایران شد و در بندر انزلی با به شهادت رساندن تعدادی از اعضای نیروی دریایی جوان ایران از جمله سروان بایندر گیلان و مازندران را تصرف کرد.
ستون سوم «گرگان و خراسان» را تصرف کرده و تا سمنان پیشروی کردند. بریتانیا نیز با عبور از «مرز خسروی» تاسیسات نفتی شاه را تصرف کردند و به سمت کرمانشاه آمدند. دسته دیگر هم با نیروی دریایی ایران درگیر شده و با به شهادت رساندن دریادار بایندر فرمانده نیروی دریایی ایران و غرق کردن دو ناوچه ایرانی، آبادان را به تصرف درآوردند. مقاومتهای پراکنده در آذربایجان و انزلی و آبادان با بیش از ۸۰۰ شهید در هم شکسته شد و نهایتاً ساعت ۸:۳۰ روز ۵ شهریور فرمان ترک مقاومت به همه واحدهای نظامی ابلاغ شد.
در جریان اشغال ایران، شوروی با ۴۰ هزار سرباز و هزار تانک تی-۲۶ برتری عددی و کیفی زیادی نسبت به نیروهای ایرانی داشت. بیشترین برتری شوروی با نیروی هوایی بود که ۴۰۹ هواپیمای جنگی از جمله بمبافکنهای سنگین را برای اشغال ایران فراخواند. نیروهای انگلیس نیز ۱۹۰۰۰ سرباز و ۵۰ تانک سبک به کار گرفته بودند. کمتر از ۸۰ هواپیما نیز نیروی زمینی بریتانیا را یاری میکردند. این در حالی بود که توان نظامی ایران به زحمت به ۴۰ هزار نیروی زمینی میرسید و نیروی هوایی جوان ایران نیز ۴ پرنده خود را در این درگیری از دست داد. نیروی متفقین به سرعت به سمت تهران حرکت کرده و پایتخت را به اشغال درآوردند و رضاشاه با فشار انگلیسیها وادار به استعفا شد.
رضاشاه با اتکا به نفوذ و درایت محمدعلی فروغی از او درخواست کرد نخستوزیری را پذیرفته و مسئولیت سخت مذاکره با قوای اشغالگر را برعهده بگیرد و فروغی که سالهای پایانی عمر خود را سر میکرد با وجود اینکه در سالهای آخر سلطنت رضاشاه گوشهنشین شده بود با اکراه این مسئولیت را پذیرفت و فرمان ترک مقاومت توسط فروغی صادر شد و بهاطلاع سر ریدر بولارد وزیرمختار انگلیس و آندری اسمیرنوف سفیرکبیر شوروی رسید و از آنان خواسته شد که نیروهایشان عملیات جنگی را متوقف کنند.
هشتم شهریور بولارد و اسمیرنوف در دیدار با فروغی و سهیلی وزیر امور خارجه دولت اعلام کردند که بریتانیا و شوروی استقلال و تمامیت ارضی ایران را به رسمیت میشناسند و از دولت ایران میخواهند به سرعت عوامل آلمانی را تحویل آنها داده و وسایل حمل و نقل بهویژه راهآهن و خطوط ارتباطی تلگراف و تلفن را در اختیار متفقین قرار دهند. فروغی روز دهم شهریور اعلام کرد که دولت ایران شروط متفقین را پذیرفته است.
شروط دولت برقراری حاکمیت انتظامی ایران در مناطق تحت اشغال متفقین و تقبل هزینههای نیروهای متفقین توسط خودشان و جبران خسارات به ایران بود. بریتانیا کم و بیش شروط را پذیرفت اما خواستار هماهنگی نیروهای انتظامی ایرانی با متفقین و برچیده شدن سفارت آلمان و مجارستان و رومانی و ایتالیا از ایران شد. شوروی شرایط سختتری داشت و جبران خسارت ایران را نپذیرفت و پس دادن سلاحهای ایرانی را به دوران پایان جنگ موکول کرد.
البته دولت ایران در موقعیتی نبود که بتواند با اقتدار از خود دفاع کند و تلاش داشت از طرق قواعد دیپلماتیک و حقوقی دو قدرت را به حفظ استقلال و حاکمیت ایران متعهد کند؛ هرچند که در عمل ابزاری برای اجبار آنان به این امر نداشت. دولتمردان ایرانی از تجزیه و از دست رفتن استقلال کشور بیمناک بودند و با استعفای رضاشاه و روی کار آوردن ولیعهد جوان تلاش کردند حسننیت متفقین را جلب کنند اما همانگونه که رویدادهای چهار سال بعد و تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان نشان داد، نگرانی درباره استقلال و تمامیت ارضی بیدلیل نیز نبود.
بیش از همه روسها در طمع به خاک ایران سابقه داشتند و انگلیسیها نیز در این زمینه بیمناک بودند. سر بولارد وزیر مختار انگلیس در تهران در تلگراف هفدهم شهریور ۱۳۲۰ مینویسد: «من تردید ندارم که روسها کوشش خواهند کرد که شمال ایران را بلشویکمآب کنند». یا تلگراف تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۲۰ مینویسد: «روسها غنیترین بخش مملکت را اشغال کردهاند. شاید دولت شوروی با گوشهچشمی به ضمیمه کردن بیدردسر شمال ایران به روسیه در زمان آینده، به عمد به آن توجه نشان میدهد».
در این میان محمدعلی فروغی با درایت راه دیپلماسی را در پیش گرفته بود تا اگر ایران در عمل دستش خالی است در زمینه حقوقی ابزار دفاع از خود را داشته باشد. فروغی به همراه علی سهیلی وزیر امور خارجه دولتش با متفقین وارد مذاکره شد و نتیجه آن اتحاد ایران با متفقین در جنگ علیه آلمان و قوای متحدین شد. بر اساس این پیمان ایران ضمن اعلام جنگ به کشورهای متحدین با قوای متفقین وارد اتحاد شد. پیمان توسط علی سهیلی و سفیران بریتانیا و شوروی در ۲۴ آذر ۱۳۲۰ در تهران امضا شد.
در این عهدنامه، شوروی و انگلیس تعهد کردند تمامیت ارضی، حاکمیت و استقلال سیاسی ایران را محترم بشمارند و از ایران در برابر تجاوز خارجی دفاع کنند و بیآنکه از ایران توقعی داشتهباشند برای همکاری در جنگ نیرو اعزام کنند. در مقابل، ایران متعهد شد اجازه دهد نیروهای انگلیس و شوروی نفرات و مهماتشان را از خاکش عبور دهند و همه وسایل ارتباطی در ایران (راهها، فرودگاهها، بندرها و امکانات مخابراتی) در اختیارشان باشد، در فراهم آوردن مصالح و کارگر برای این ارتشها کمک کند و رسانهها را بهنفع آنها سانسور کند. در مقابل، انگلیس و شوروی تعهد کردند که نیروهایشان برای ادارات و پلیس ایران مزاحمتی ایجاد نکنند و حداکثر تا شش ماه پساز جنگ، ایران را ترک کنند، در پیمانهای پس از جنگ نیز هیچ چیزی را که به تمامیت ارضی یا حاکمیت یا استقلال سیاسی آسیب بزند، امضا نکنند و اگر چیزی به منافع ایران مربوط بود، با ایران مشورت کنند.
متفقین، به موجب این پیمان، از وسایل ارتباطی ایران برای حمل اسلحه به جبهه جنگ در روسیه استفاده کردند. در عین حال، به موجب پیمان، متفقین مجاز بودند که هر مقدار نیروی هوایی و دریایی و زمینی که لازم بدانند در خاک ایران نگاه دارند و متعهد شدند که حداکثر تا شش ماه پس از پایان جنگ خاک ایران را ترک کنند.
بند سوم پیمان اتحاد سهگانه اظهار میداشت: «اعلیحضرت همایون شاهنشاه ایران متعهد میشوند که: الف - به جمیع وسایلی که در دست دارند و به هر وجه ممکن شود با دول متحده همکاری کنند تا تعهد فوق انجام یابد و لیکن معاضدت قوای ایرانی محدود به حفظ امنیت داخلی در خاک ایران خواهد بود. ب - برای عبور لشکریان یا مهمات از یک دولت متحد به دولت متحد دیگر یا برای مقاصد مشابه دیگر به دول متحده حق غیر محدود بدهند که آنها جمیع وسایل ارتباطی را در خاک ایران به کار ببرند و نگاهداری کنند و حفظ بنمایند و در صورتی که ضرورت نظامی ایجاب نماید به هر نحوی که مقتضی بدانند در دست بگیرند.
راههای آهن و راهها و رودخانهها و میدانهای هواپیمایی و بندرها و لولههای نفت و تأسیسات تلفنی و تلگرافی و بیسیم مشمول این فقره میباشد. ج - هر نوع مساعدت و تسهیلات ممکنه بنمایند که برای منظور نگاهداری و بهبود وسایل ارتباطیه مذکور در فقره (ب) مصالح و کارگر فراهم شود. د - به اتفاق دول متحده هر گونه عملیات سانسوری که نسبت به وسایل ارتباطیه مذکور در فقره (ب) لازم بدانند برقرار کنند و نگاه بدارند. ۳ - واضح و مسلم است که در اجرای فقرات (ب - ج - د) از بند دوم این فصل دول متحده حوائج ضروری ایران را کاملاً منظور نظر خواهند داشت.»
بند ششم نیز اظهار میداشت: «دول متحد متعهد میشوند که در روابط خود با کشورهای دیگر روشی اختیار نکنند که به تمامیت خاک و حاکمیت یا استقلال سیاسی ایران مضر باشد و پیمانهایی نبندند که با مقررات این پیمان منافات داشته باشد و متعهد میشوند که در هر امری که مستقیماً با منافع ایران مرتبط باشد با دولت اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مشاوره نمایند. اعلیحضرت همایون شاهنشاه متعهد میشوند که در روابط خود با کشورهای دیگر روشی اختیار نکنند که با اتحاد منافی باشد یا پیمانهایی منعقد نکنند که با مقررات این پیمان منافات داشته باشد.»
این پیمان ششم بهمن ۱۳۲۰ در مجلس شورای ملی با این ماده واحده به تصویب رسید: «ماده واحده - مجلس شورای ملی پیمان اتحاد بین دولت شاهنشاهی ایران و دول اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و انگلستان را که مشتمل بر۹ فصل و شش نامه میباشد و در تاریخ ۲۴ آذرماه ۱۳۲۰ از طرف نمایندگان سه دولت پاراف شده تصویب و به دولت اجازه میدهد امضاء و مبادلهشود. این قانون که مشتمل بر یک ماده و متن پیمان اتحاد پیوست آن میباشد در جلسه ششم بهمنماه یکهزار و سیصد و بیست به تصویب مجلس شورای ملی رسید. رئیس مجلس شورای ملی - حسن اسفندیاری».
پیمان اتحاد با متفقین به ایران کمک کرد که بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم خواستار خروج نیروهای اشغالگر از ایران شود و هرچند شوروی تا چندین ماه از این امر امتناع کرد و آن را به پایان جنگ با ژاپن موکول کرد و با روی کارآوردن دولتی دستنشانده در تبریز به رهبری سیدجعفر پیشهوری و قاضی محمد در مهاباد تلاش کرد آذربایجان و کردستان را از ایران جدا کرده و منطقهای تحت نفوذ خود به وجود بیاورد اما در نهایت ایران توانست از طریق شکایت در شورای امنیت سازمان ملل و برخورداری از حمایت آمریکا و بریتانیا آنان را وادار به ترک اشغال ایران کند.
بدون شک پیمان اتحاد مهمترین دستاویز حقوقی ایران در تعهد متفقین برای ترک اشغال و پذیرش تمامیت ارضی و استقلال کشور بود و اگر فروغی در زمینه انعقاد این پیمان درایت به خرج نمیداد چهبسا ایران در سال ۱۳۲۵ با شرایط دشوارتری روبهرو میشد و نمیتوانست به سهولت از تمامیت ارضی خود دفاع کند.