نظریه چارلز داروین درباره چگونگی به وجود آمدن حیات روی زمین به نحوی که در حال حاضر وجود دارد و بیان علل تشکیلدهندهی آن، نظریهای کاملا انقلابی و تا حد زیادی پایدار بود. بیشتر زیستشناسان و فیلسوفان زیستشناسی قبول دارند که هیچ نظریه زیستی پساداروینی هنوز به وجود نیامده و ممکن است هیچ وقت هم به وجود نیاید. این یک دستاورد استثنایی است، دستاوردی با نتایج فلسفی فوقالعاده گسترده.
به گزارش فرادید، در این مقاله، چند واقعیت کمتر شناخته شده از زندگی داروین را مرور خواهیم کرد؛ از هویت اجداد او گرفته تا وضع تحصیلات او و علت سفرهای اکتشافیاش.
اِراسموس داروین، اثر جوزف رایت، رنگ روغن روی بوم
چارلز داروین از ۱۸۰۹ تا ۱۸۸۲، در دورهی تسلط بریتانیا بر جهان (چه از نظر فکری و چه از نظر سیاسی) میزیست، چون امپراتوری بریتانیا گسترش یافته بود و بر حدود یکچهارم مردم جهان کنترل شدید داشت. بسیاری از مهمترین پیشرفتهای علمی در این زمان در بریتانیا رخ دادند. داروین در طول حیات خود شاهد افزایش مدارای مذهبی و همینطور درک فزایندهای از اهمیت علم بود. در واقع، اثر خود او عنصر مهمی از همین تحول است.
هر دو پدربزرگ داروین، به یک معنا، پیشگامان تغییر آینده بودند. یکی از پدربزرگهایش، اراسموس داروین، پزشک بود، در حالی که دیگری، جوزیا وِجوود، مسئول یک کارخانه سفالگری بود که به دلیل استقبال از پیشرفتهای فناوری در توزیع نیروی کار و سایر جنبههای فرآیند صنعتی معروف بود. هر دو پدربزرگ یکدیگر را میشناختند: آنها اعضای «انجمن قمری» بودند که برای بحث درباره فناوری و صنعت تشکیل شده بود. این گروه که اطراف بِرمینگام مستقر بودند، پروتستانتهای مذهبی بودند (یکی دیگر از نشانههای زمانه) که به شدت متاثر از شخصیتهای اصلی «روشنگری اسکاتلندی» اواخر قرن هجدهم بودند که چهرههای برجسته آنها شامل دیوید هیوم، آدام اسمیت، توماس رید و جیمز وات میشدند.
لوح چارلز داروین پشت موزه ملی اسکاتلند
پدر داروین، رابرت نیز پزشک بود و مادرش سوزانا تفکر سیاسی داشت. اگرچه چارلز به شدت از مدرسه بیزار بود، اما او و برادرش (که به افتخار یکی از پدربزرگهایشان اراسموس نامیده میشد) از سنین پایین دانشمندان آماتور مشتاقی بودند و چارلز در ۱۶ سالگی برای تحصیل پزشکی به ادینبورگ رفت، سنی غیرمعمول، حتی در آن زمان!
آن زمان ادینبورگ معتبرترین مکان برای تحصیل پزشکی بود، اما چارلز خیلی زود متوجه شد که نمیخواهد پزشک شود. با این حال، ادینبورگ مکان سرنوشتسازی برای چارلز بود چرا که دکتر رابرت گرانت او را زیر پر و بال خود گرفت. او مشوق تحقیقات داروین در مورد بیمهرگان دریایی بود و مهمتر از همه، او را با ایدههای تکاملی ژان باپتیست لامارک آشنا کرد. لامارک نخستین کسی بود که گزارشی جامع و علمی از تکامل بیولوژیکی ارائه کرد، از جمله نمایش نیروهای محیطی که در پذیرش یا رد صفات نقش دارند.
عکس معاصر از اچاماس بیگل، ۲۰۱۷
داروین سپس برای مطالعه الهیات به کمبریج نقل مکان کرد. در این دوره، یکی از دوستان نزدیک او به نام دکتر جان هنسلو، داروین را تشویق کرد برخی از تحولات فلسفی آن زمان را بررسی کند. نتیجهی این بررسی همانطور که داروین نوشت، این بود که این جستجو «اشتیاق سوزانی را در من برانگیخت تا به ساختار اصیل علوم طبیعی، دستکم فروتنانهترین کمک را کنم.» این موضوع نشاندهندهی رشد داروین از مردی علاقهمند به آزمایشات علمی به فردی بود که خود را در گسترهی دانش سهیم میدانست. جان هنسلو مسئول معرفی داروین به کاپیتان رابرت فیتزروی از اچاماس بیگل بود. فیتزروی به دنبال کسی بود که اکتشافات زمینشناسی و بیولوژیکی انجامشده در طول یک دوره کشتیرانی دور زمین را ثبت کند. داروین این چالش را پذیرفت.
سفر بیگل پنج سال به طول انجامید و به داروین اجازه داد طیف وسیعی از اکوسیستمها را ببیند و مطالعه کند. داروین در حالی که در کشتی بیگل بود، بسیار تحت تاثیر «اصول زمینشناسی» اثر چارلز لایل قرار گرفت که بار معنایی آن بسیار فراتر از زمینشناسی به تنهایی بود. لایل به طور کلی به بیان اصول اساسی علم تاریخی علاقه داشت.
اصول زمینشناسی، چارلز لایل، چاپ چهارم لندن: موری، ۱۸۳۵
چندین مورد از نتیجهگیریهای کتاب لایل برای داروین بسیار مهم بودند. نخست این که مطالعهی علل زمینهای تغییرات تاریخی باید به آنهایی محدود شود که «اکنون فعال هستند». این را میتوان از منظر مثبت یا منفی درک کرد. از یک سو، این شرط محدودیت سختی را در مورد میزان درک ما از گذشته تحمیل میکند و محدودیت تجربی سختی را بر تفسیر ما از ظاهر علل اعمال میکند. از سوی دیگر، به عبارت خاصی، بیانگر ایمان به قابلفهم بودن گذشته ماست که نشان میدهد ما میتوانیم آن را صرفاً بر حسب عللی که در حال حاضر در حوزه درک مستقیم ما هستند، درک کنیم. روشن است که عامل تعیینکننده این است که فرد چقدر متعهد به این دیدگاه است که ما میتوانیم جهان و گذشته آن را درک کنیم (یعنی اینکه این اصل تا چه حد برای یک تحقیق خاص از قبل تثبیت شده است).
اثر لایل چالشی را هم برای داروین ایجاد کرد: با توجه به اینکه سوابق زمینشناسی نشاندهنده «پیدایش» و «انقراض» گونههای مختلف است، ضروریست علل این تغییرات را کشف کنیم. از نظر لایل، آن زمان تنها یک دانشمند تلاش قابلقبولی برای یک توضیح انجام داده بود و آن لامارک بود، اما پروژه او شکست خورد (به گفته لایل)، چون شواهد نشان داد یک گونه نمیتواند به گونهای دیگر تبدیل شود و تنوع گونه محدود است.
مجسمه نیمتنه چارلز لایل در کلیسای وستمینستر، اثر ویلیام تید
تحقیقات خود داروین در طول سفرش، او را متقاعد کرد که لایل کاملاً در اشتباه است که میگوید یک گونه نمیتواند به گونهی دیگری تبدیل شود. در واقع، نحوهی توزیع گونهها تنها با ارجاع به این فرآیند قابلتوضیح است. با این حال، داروین همان زمان الهام گرفت نظریهای را بیازماید که استانداردهای روششناختی لایل را برآورده کرد.
داروین با آغاز بسط نظریهاش، خودش را مقید به تعهدات متافیزیکی و معرفتشناختی مشخصی میدید. وقتی داروین از سفر بیگل بازگشت، به کار ارائه توجیه نظری برای دیدگاه خود پرداخت، مبنی بر اینکه توزیع گونهها در سابقه فسیلی تنها با اشاره به تغییر تدریجی گونهها قابل توضیح است. یکی از بادوامترین و بحثبرانگیزترین عناصر نظریه داروین، تز او درباره «انتخاب طبیعی» بود.
جیمز لنوکس، محقق معاصر، انتخاب طبیعی و مراحل استدلالی منتهی به آن را به شکل زیر خلاصه میکند: «برخی افراد از گونههای مختلف، دارای تغییرپذیریهایی هستند که در مبارزه برای بقا به آنها امتیاز جزئی میدهد؛ تغییراتی که امکان دسترسی کارآمدتر یا بهتر به منابع، مقاومت بیشتر در برابر بیماری، موفقیت بیشتر در اجتناب از شکار و ... را فراهم میکند. این افراد بهتر زنده میمانند و فرزندان بیشتری به جا میگذارند. فرزندان آنها نیز تغییرات والدین خود را به ارث میبرند؛ بنابراین تغییرات مطلوب، بیشتر از سایر تغییرات منتقل میشوند و از این رو حفظ میشوند، گرایشی که داروین به آن «انتخاب طبیعی» میگفت».
صفحه عنوان نخستین نسخهی «درباره منشاء گونهها»، ۱۸۵۹
مقاومتی که داروین از سوی همکاران علمی خود دید، چیزی بود که انتظارش را داشت. یکی از دوستان او، زمینشناسی به نام آدام سجویک، ارزیابی تند و تیز زیر را از نظریه داروین در نقد «منشأ گونهها»، اثر بزرگ داروین، ارائه کرد:
«[من]نفرت عمیقی از این نظریه دارم، به دلیل ماتریالیسم تسلیمناپذیرش، چون مسیر استقرایی را رها کرده، تنها مسیری که به حقیقت فیزیکی منتهی میشود، چون دلایل نهایی را کاملاً انکار میکند و بنابراین نشاندهنده درک ضعیفی از جانب طرفدارانش است.»
در اینجا اصطلاح ماتریالیسم به این دیدگاه اشاره دارد که تمام آنچه وجود دارد، ماده است و اینکه تغییرات در جهان اصلاحات صورتگرفته روی ماده هستند.
حشرات و سر خدای باد، اثر یوریس هوفناگل، حدود. ۱۵۹۰-۱۶۰۰
او به اندازهای نسبت به اوضاع سیاسی و فرهنگی زمانه حساس بود که نظریهاش را برای مدتی طولانی نزد خود نگاه داشت و وقتی به نزدیکترینهایش گفت، خاطرنشان کرد که احساس میکنم «به یک قتل اعتراف میکنم.» داروین دانشمندی باهوش بود و خود را مقید به محدودیتهای فلسفی مشخصی میدانست.