فیلم سینمایی «چرا گریه نمیکنی؟»، درامی آسیبشناسانه از چالشهای مواجهه با مصیبت و فقدان عزیزان است که نسخهای طنازانه و منحصربهفرد برای غلبه بر این درد ارائه میدهد؛ فیلمی که مخاطب را به لبخند بر گریستنیها وامیدارد تا بلکه بار این تلخکامی، اندکی سبک شود... مصداق همین سخن بزرگان معروف (اگر به مشکلات خود بخندید؛ همیشه بهانهای برای خندیدن دارید!)
به گزارش هممیهن، علیرضا معتمدی بعد از بازی در چند پروژه و نویسندگی چند فیلم و سریال همچون «صحنه جرم، ورود ممنوع»، اولین فیلم سینمایی خود؛ «رضا» را براساس فیلمنامهای بهقلم خودش و با بازی در نقش کاراکتر محوری رضا، کارگردانی کرد.
فیلمی که بحران رضا را پس از جدایی، بر بستر مجموعهای از خردهداستانها و شخصیتهای فرعی روایت میکند تا شمایل مردی طردشده و رو به افسردگی را به رئالترین شکل ممکن با نگاهی از درون به این موقعیت، ثبت کند.
یک خطی «چرا گریه نمیکنی؟» هم گویای موقعیتی مشابه است؛ مردی مطلقه که با ازدستدادن برادر جوانش دچار بحران روحی شده، مسیر سقوط به عمق پوچی و افسردگی را با سرعت طی میکند. در چنین موقعیتی همه برای نجات او وارد عمل میشوند؛ از همسر سابق تا دوستدختر فعلی، دوستان و اقوام نزدیک و حتی همزادی که گویی فرستاده برادر ازدسترفتهاش است.
معتمدی برای مواجهه با چنین قصهای که میتواند تکرار مکررات در کارنامه فیلمسازیاش باشد، دست به کاری هوشمندانه زده و با انتخاب ساختار روایی متفاوت، لحن و بیان هجوآمیز و تصویرسازی موقعیتهای جسورانه که ریسکپذیری دارد، خود را به چالش کشیده است.
چالش بزرگ او حرکت روی مرزی از طنز و هجو بر مدار جهان ذهنی قهرمانی به انتها رسیده است؛ بهگونهایکه نه آن را خالی از معنا کند، نه به ذات تراژیک آن دامن بزند. این موقعیت یک تراژدی تمامعیار و البته آشنا بهخصوص در روزگار امروز ماست که بهواسطه نوع مانور دادن فیلمساز بر آن، تمایز و تازگی یافته و قابل تحمل و پیگیری شده است.
علیرضا معتمدی با حضور در نقش علی شهناز که قهرمان، کاراکتر اصلی و پیشبرنده درام است، توانسته کنترل لازم بر لحن و جنس روایت را مطابق با فیلمنامه در اختیار بگیرد. درعینحال با اشراف به بازخوردی که میخواهد از سنتز فیلم در ذهن مخاطب بگیرد، با ظرافت به همه اجزا، رنگی از جهانبینی خود بزند.
به همین واسطه از همان سکانس ابتدایی، بدون مقدمهچینی با مردی مواجه میشویم که مصداق عینی (سر به بیابان گذاشته)، است، اما همان برهنهبودن و سر رسیدن پلیس، رنگی از هجو و فاصلهگذاری به این موقعیت زده و آن را منحصر به این فیلم کرده است.
این شیوهای است که در طراحی موقعیتهای دراماتیک فیلم منجر به خوانشی تازه، پویا و متفاوت از کارکرد همیشگی آنها شده و درعینحال تراژدی جاری در زندگی و روابط روزمره علی را تعدیل و قابل تحمل کرده تا مخاطب در جستوجوی چیزی فراتر از (یأسِ صعودی منجرِ به خودکشی) در پیگیری درام زندگی او باشد.
رویکردی که منجر به بازخوانی موقعیتهای تکراری و آشنا با هدف دراماتیکی تازه شده و در ادامه نیز به طراحی موقعیتهایی تازه و بکر انجامیده که در جهان فیلم و بر بستر چنین درامی؛ قابل باور، درک و پیگیری است.
نمونه شاخص این رویکرد را میتوان در طراحی و خلق کاراکتر همزاد برای علی دنبال کرد که در جهان منحصربهفرد فیلم؛ در راستای بداعتهای موجود، قابل باور و ملموس میشود. بهخصوص که انگیزه ملاقات با همزاد نیز در راستای فقدان برادر و اهمیتیافتن هرآنچه به علی توصیه کرده، تأمین شده و میل به حرکت و سفری چنین دیوانهوار را در او (آنهم در چنین موقعیتی) توجیه میکند.
فیلمساز از مونولوگ علی در مطب روانپزشک همچون یک نخ تسبیح روایی و موتیف تکرارشونده در طول فیلم بهره برده تا به این طریق درام محوری واجد یک راوی با تکیه بر مونولوگ ذهنی و عینی باشد و به این شیوه بحران علی را از زوایای مختلف مورد آسیبشناسی قرار دهد.
در این میان هرچند (گریه کردن) تبدیل به نیاز دراماتیک علی از زاویه دید اطرافیانش میشود، اما هجو این نیاز هم دوز کنترلشدهای دارد. در مسیر گریستن، علی مراودات خاص خود را با اطرافیانش دارد که در رأس آنها چهار زن قرار دارند؛ عمه (هانیه توسلی)، همسر سابق (باران کوثری)، دوستدختر فعلی (فرشته حسینی) و همسر برادر (نهال دشتی).
زنانی که سویههای مختلف علی را به تناسب جایگاهی که در زندگی او دارند، افشا و در بطن این افشاگری در تلاشی ناموفق برای گریاندن او به شیوههای خاص خود هستند؛ درواقع دیدگاه فکری خود را بهشکل غیرمستقیم بروز میدهند. در ادامه نیز همکاران، رفقا و دوستان تازهیافتهای هستند که نسخههای ناموفق مرگاندیشی (مانی حقیقی)، اعتیاد (علی مصفا) و دردودل (همزاد) را برای علی میپیچند.
فیلم در سنتز نهایی طراحی ویژهای برای پیگیری مخاطب دارد تا ذهن پرسشگر او در جستوجوی پاسخ، دچار سرخوردگی نشود؛ بالاخره علی گریه میکند؟ اما همین سنتز نهایی یعنی به گریه درآمدن علی در ادامه پروسه هجوآمیزی قرار میگیرد که او برای تغییر خود (پیرو فهرست کارهای نکردهاش!) پیش گرفته است.
جایی که او به فوتبال حرفهای پیوسته و گل درخشاناش توسط داور بازی، مردود اعلام میشود! و طرح این پرسش کلیدی؛ گریه بر اجحاف داور یا گریه بر عزیز ازدسترفته یا گریه بر منی که دیگر من نیست؟ بر کدام گور باید گریست؟!
همین رقص لغزان کاراکتر بر سویههای مختلف حیات بیثباتش که شبیه به زندگی هر یک از ماست، علی را فراتر از قهرمانمحوری و کاراکتر پیشبرنده فیلم «چرا گریه نمیکنی؟»، تبدیل میکند به ما، یکی از ما؛ یکی از خودِ ما مصیبتزدگانِ ازلی-ابدی...