امیر طیرانی، پژوهشگر تاریخ در هممیهن نوشت: دوازده سال بعد از انتشار کتاب «در دامگه حادثه» که پاسخهای پرویز ثابتی به پرسشهای مصاحبهگر بود، انتشار یک مستند پنجقسمتی بار دیگر موضوع ماهیت و عملکرد سازمان اطلاعات و امنیت کشور یا همان ساواک را به موضوع گفتگو میان محافل تبدیل کرد.
در این مستند که در واپسین روزهای فعالیت یک شبکه تلویزیونی به نمایش درآمد، برخلاف کتاب مزبور که ثابتی در آن به بسیاری از مسائل و موضوعات مهم بهطور نسبتاً مبسوط اشاره کرده بود، خبری نیست. گرچه او در آن کتاب و نیز در همین مصاحبه اشاره میکند که متن اصلی خاطراتش که بالغ بر دو هزار صفحه میشود را شش ماه بعد از خروج خود از ایران نوشته است و به این ترتیب چنین میتوان نتیجه گرفت که مطالب آن کتاب و این مستند تنها بخشی از دانستههای مردی است که معروف به مقام امنیتی و مرد ابروکمانی بود و باید در انتظار نشست تا متن اصلی خاطرات وی منتشر شود.
اما درباره آنچه که در این مستند آمده است و به مدد فضای مجازی بازتاب فراوانی یافته است، نکات فراوانی را میتوان بیان کرد که برخی از مهمترین نکات آن به شرح زیر است:
نخست- بارزترین ویژگی این مستند، ارائه تصویر و چهره مردی است که دانای کل است. او همه چیز را درباره همه کس میداند و او تنها کسی است که اگر به تحلیلهای او عمل میشد، رژیم نجات پیدا میکرد. دیگر مقامات اعم از فردوست، پاکروان، نصیری، ناصرمقدم؛ رؤسا و قائممقامهای ساواک، جمشیدآموزگار نخستوزیر، منوچهرآزمون، هوشنگ نهاوندی، رضا قطبی، فرح پهلوی و حتی شخص شاه، هیچکدام قدرت فهم و درک مسائل را نداشتند و فقط او بود که میتوانست به کنه مسائل پی ببرد.
دوم- نکته قابل توجه دیگر در این مستند مطرح نکردن بسیاری از وقایع و اتفاقات مهمی است که در طول خدمت ثابتی در ایران رخ داده است و از آنجا که ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» به آنها پرداخته است، نمیتوان گفت که از آنها بیخبر بوده است؛ بنابراین مطرح نشدن آنها در این مستند هفت ساعت و یازده دقیقهای، میتواند به دو دلیل باشد.
پرویز ثابتی از طرح مجدد مسائلی که در گفتوگوی پیشین خود مطرح کرده و با بازخورد منفی مواجه شده بود و یا طرح آنها را به صلاح و مصلحت خود نمیدیده است. ثابتی که برخورد با غلامحسین ساعدی و یا رضا براهنی را در این مصاحبه به یاد دارد و درباره آنها توضیح میدهد، اتفاقات بسیار مهمتری را به طاق نسیان سپرده و از آنها هیچ حرفی به میان نمیآورد. او از جمله به وقایع زیر هیچ اشارهای نکرده است:
۱- حمله وحشیانه نیروهای رژیم به دانشگاه تهران و ضرب و شتم شدید دانشجویان و انهدام ساختمان و اموال دانشگاه تهران در بهمن ۱۳۴۰.
۲- بازداشت گسترده اعضا و رهبران جبهه ملی، نهضت آزادی و فعالان دانشجویی در بهمن ۱۳۴۱.
۳- دلایل محکومیت رهبران و فعالان نهضت آزادی ایران به حبسهایی از یک تا ده سال زندان به دلیل تلاش برای انتشار یک اعلامیه که هیچگاه منتشر نشد.
۴- بازداشت و محاکمه خلیل ملکی و دوستانش در سال ۱۳۴۴.
۵- ماجرای فوت دکتر مصدق و جلوگیری از برگزاری مراسم ختم و...
۶- درگذشت غلامرضا تختی و جلال آلاحمد.
۷- ماجرای جدایی بحرین از ایران و متعاقب آن بازداشت داریوش فروهر و چند تن از اعضای حزب ملت ایران.
۸- ماجرای اختلافات ایران و عراق و اخراج گروه زیادی از ایرانیان مقیم عراق که تا سرحد رویارویی نظامی ایران و عراق کشیده شد.
۹- بسته شدن حسینیه ارشاد و بازداشت دکتر شریعتی و پدرش.
۱۰- ماجرای فرار تقی شهرام از زندان ساری.
۱۱- توقیف فلهای تعداد زیادی روزنامه و نشریه.
۱۲- ماجرای تحلیل ساواک درباره حضور ایران در شاخ آفریقا.
۱۳- مصاحبه ثابتی با خبرنگاران درباره سازمان مجاهدین در ۲۶ دی ۱۳۵۰ و مطالبی که در آن مصاحبه مطرح شد؛ از جمله ناآگاهی ساواک از ماهیت گروه جدید و عضو نهضت آزادی خواندن آنها و نام بردن از عزتالله سحابی بهعنوان یکی از رهبران گروه جدید و...
۱۴- ماجرای تاسیس کانون نویسندگان.
۱۵- تظاهرات ضداسرائیلی در تهران در جریان مسابقات فوتبال.
۱۶- اعتصابات و اعتراضات دانشجویی و بهویژه تظاهرات دانشجویان در اعتراض به گران شدن بلیت اتوبوس در تهران.
۱۷- ترور عباسعلی شهریاری.
۱۸- اعدام ۹ نفردر تپههای اوین درفروردین ۱۳۵۴ به تلافی ترورهای سال ۱۳۵۳.
۱۹- ماجرای تیراندازی محافظ زن ثابتی در فروشگاه کفش شارل ژوردن تهران.
۲۰- ماجرای اقدامات گروه انتقام درابتدای سال ۱۳۵۷ و بمبگذاری در مقابل خانه رهبران اپوزیسیون از جمله دکتر سنجابی، مهندس بازرگان، مقدم مراغهای و تهدید داریوش فروهر، عبدالکریم لاهیجی و ربودن و ضرب و شتم دکتر حبیبالله پیمان و...
موضوعاتی که در بالا فهرستوار به آنها اشاره شد جملگی موضوعات امنیتی بودند که قاعدتاً به آقای ثابتی و ساواک ارتباط مستقیم داشتند و بنابراین باید به آنها اشاراتی میرفت و نپرداختن به آنها جای سوال است. دلیل نپرداختن ثابتی به این موارد شاید به این خاطر است که عملکرد ساواک در این موارد از یکسو ابهت ادعایی ساواک درباره تسلط بر امور امنیتی را مخدوش میسازد و از سوی دیگر ادعاهای مخالفت وی با کاربرد خشونت را زیر سوال میبرد. مواردی نظیر آنچه در بالا ذکر شد در حقیقت اثبات ادعای محمدرضاپهلوی در سخنرانی ۱۴ آبان ۱۳۵۷ وی است که از رادیو و تلویزیون پخش شد و در آنها وی وعده داد که اشتباهات گذشته و ظلم و خفقان برچیده خواهد شد.
سوم- نکته مهم دیگر در این مستند بیش از هفتساعته، توهین و تحقیر و نسبت دادن بیسوادی و نفهمیدن مسائل و موضوعات به مقامات حکومت پهلوی از صدر تا ذیل است. بهعنوان مثال وی مقامات درجه اول رژیم را چنین خطاب کرده است: مرتیکه فردوست رئیس دفتر بازرسی شاهنشاهی و پیش از آن قائممقام ساواک، اینکاره نبودن، سپهبد پاکروان رئیس ساواک، مردک نامیدن سپهبد ناصر مقدم قائممقام و سپس رئیس ساواک، از هفت دولت آزاد بودن و چرت و پرت گفتن اردشیر زاهدی، فاسد بودن ایادی و اسدالله علم، تشدید بحران از سوی شریف امامی، و... ولی از همه موارد مهمتر و جالبتر داوری وی درباره فرح پهلوی است که او را از فهم کتاب «اولدوز و کلاغها» صمد بهرنگی که برای کودکان نوشته شده بود، عاجز نشان میدهد. او همچنین به پخش ۸ فیلم از تلویزیون ملی ایران اشاره میکند که به جز او هیچکس از محتوای کمونیستی آنها مطلع نشده بود و صرفاً بعد از توضیحات ثابتی، فرح پهلوی و کمیسیونی که وی تعیین کرده بود فهمیدند که محتوای فیلمهای مزبور چه بوده است. این ناآگاهی و نفهمیدن شامل شخص اول مملکت هم میشد.
به گفته ثابتی، شاه درباره چند تحلیل وی درباره مسائل مختلف گفته بود که ثابتی سیاهنمایی میکند. او همچنین در این باره از اینکه شاه به تحلیلهای وی عمل نمیکرد شکایت دارد که از جمله آنها میتوان به تحلیل درباره حضور ایران در شاخ آفریقا اشاره کرد که شاه به نصیری گفته بود به ثابتی چه مربوط که در این مسائل دخالت میکند و نیز قضایای ماههای پایانی رژیم که پیشنهاد بازداشت ۵ هزار نفر و سپس ۱۵۰۰ نفر را مطرح کرده است و شاه آنها را نپذیرفته اشاره میکند و محترمانه میگوید که اگر به پیشنهادات وی عمل میشد، رژیم ساقط نمیشد. این مسئله درباره دولت شریف امامی نیز موضوعیت دارد.
به گفته ثابتی به جز خودش هیچکس از عواقب روی کارآمدن شریف امامی آگاه نبوده است و یکی دونفر نیز که با آن مخالف بودهاند، همچون هوشنگ نهاوندی نه به دلیل صلاحیت یا عدم صلاحیت شریف امامی بلکه به دلیل آن بود که انتظار داشتند خودشان نخستوزیر شوند. ثابتی در جایی دیگر از مصاحبه خود همه مقامات رژیم را به اینکه هدفشان «وجیهالمله» شدن بود به کتمان حقایق متهم میکند. البته این اتهامات امری عیان است و مطرح ساختن آنها بعد از چهل و اندی سال از سقوط آن رژیم هنر چندانی نمیخواهد. ولی با این توصیفات، معلوم نیست که رژیمی که صدر و ذیلش همه مردک و مرتیکه و نفهم و ترسو و فاسد و مخالف مبارزه با فساد نامیده میشوند چرا باید باقی میماند و ساقط نمیشد؟
چهارم- بخش سوم اظهارات پرویز ثابتی به بیانات خلاف واقع درباره موضوعاتی همچون شکنجه، اعترافات تلویزیونی زندانیان و عدم بازداشت خانواده زندانیان و مسائلی از این دست اختصاص دارد. نحوه برخورد پرویزثابتی درباره شکنجه زندانیان در آن دوران از بخشهای قابل توجه و مهم این مستند است. پرداختن به مسئله شکنجه به دلیل اشتهار ساواک به اعمال شکنجههای قرونوسطایی موضوعی بود که واکاوی آن در بررسی زندگی و نظرات و عملکرد مقام امنیتی بسیار اهمیت دارد.
ولی به این موضوع یا به دلیل بیاطلاعی و عدم تمایل تهیهکننده فیلم و یا با خواسته و هدایت ثابتی اهمیت بسیار کمی داده شد و ثابتی با تخفیف مسئله شکنجه زندانیان به موارد جزئی که در این موارد هم وی تلاش داشته تا جلوی آن را بگیرد، با آن مواجه شده است. اما ثابتی و دستاندرکاران فیلم دقت نداشتهاند که با سر به زیر برف بردن مسئله حل نخواهد شد. اسباب و لوازم بهجا مانده در کمیته مشترک ضدخرابکاری و شکنجهگاه اوین همچون کابلها و یا دستگاه آپولو و... از آن جملهاند. قاعدتاً شلاق و کابل سیمی یا دستگاه آپولو برای بازی و سرگرمی زندانیان استفاده نمیشده است.
جدای از لوازم و ابزار شکنجه، یکی از مهمترین منابع برای اثبات شکنجه در آن دوران، خاطرات و به یادماندههای منتشرشده و یا منتشرنشده زندانیان است که شاهدی بر مدعای وجود شکنجه شدید به هنگام بازجویی است. از این دسته برخی هنوز در قید حیاتاند و برخی نیز به دیار باقی شتافتهاند. این افراد که خود بهطور مستقیم طعم شکنجههایی نظیر شلاقهای سیمی و کابلهای شکنجهگران ساواک را چشیدهاند و در زیر دستگاه آپولو فریاد کشیدهاند و شلاق خوردهاند، هنوز بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از آن دوران، آثار آن را بر روی بدن و کف پاهای خود به یادگار دارند. لطفالله میثمی، عزت شاهی (مطهری)، محمدیگرگانی، بهزاد نبوی، اشرف دهقانی، هوشنگ اسدی، کیوان صمیمی، جلال رفیع و بسیاری دیگر از بازداشتشدگان آن دوران هنوز زندهاند و میتوانند آثار آن شکنجهها را به آقای ثابتی نشان دهند.
علاوه بر زندانیان در قید حیات، برخی از بازداشتشدگان قبل و بعد از سقوط رژیم نیز دراینباره اظهاراتی داشته و شواهدی را ارائه کردهاند. شهید محمدعلی رجایی در جریان نطق خود در شهریور ۱۳۵۹ در مجمع عمومی سازمان ملل آثار شکنجه بر روی پاهای خود را به حاضران در جلسه نشان داد. شهید مهدی رضایی در جلسه محاکمه خود که در شهریور ۱۳۵۱ برگزار شد علناً و در حضور اعضای دادگاه و خبرنگاران شکنجههای وحشیانه خود را شرح داد. آثار سوختگی بدن علیاصغر بدیعزادگان که بر اثر نشاندن وی بر روی اجاق برقی بود را برخی زندانیانی که با او در زندان بودند مشاهده کردهاند. آیا آقای ثابتی جلسه دادگاه مسعود احمدزاده را فراموش کردهاند که احمدزاده پیراهن خود را بالا زد و آثار شلاق بازجویان بر بدن خود را به اعضای دادگاه نشان داد؟
مصطفی ملایری که دردهه ۱۳۵۰ توسط ساواک بازداشت و چندسال در زندان بود، درباره شکنجه مهدی شاهکرمی توسط ساواک مینویسد: «مهدی... دستگیر شد به دلیل آنکه سابقه زندان داشت او را ساعتها زیر انواع شکنجههایی که به یک چریک مسلح میدادند، گذاشتند. چون احتمال میدادند که هنوز اطلاعات خود را نداده با شلاق و ضربات وحشتناک مجبورش کردند تمام مدفوعش را بخورد.»
طاهرآقا احمدزاده درباره شلاق و شکنجه خود در زندان مشهد مینویسد: «مرا به اتاق بازجویی بردند و وری تخت به پشت خواباندند و پاهایم را بستند. ماموری بالای سرم ایستاد و چیزی روی دهانم گذاشت. به مامور دیگری گفت، بزن، آن یکی پرسید، یک لا بزنم یا دولا... دولا معنیاش این بود که دوسر کابل را بگیرد توی دستش و بزند... نفهمیدم که چندتا زدند... فردا ناهیدی آمد گفت: شنیدهام شما را با کابل زدهاند. چیزی نگفتم. گفت: بله برنامه است و قرار است روزی ۵۰ تا بزنند.»
نمونه دیگر دفاعیات مهدی رضایی در دادگاه است. جلسه دادگاه مهدی رضایی گرچه بهصورت علنی برگزار شد، ولی همه اظهارات وی در روزنامهها منتشر نشد. او در دفاعیات خود درباره شکنجه گفت: من ۱۵ روز زیر شکنجه بودم. فشارخونم به ۵ رسیده بود و ۲۰ کیلو لاغر شده بودم. برای آماده کردن من به منظور شرکت در دادگاه یک ماه در بیمارستان بودم. مرا با اجاق برقی به طوری سوزاندند که از راه رفتن عاجز بودم و بر روی زمین روی سینه خود راه میرفتم... همین آقایان بودند که در دهان من ادرار کردند.»
نمونههایی از این دست از زندانیان شکنجهشده آنقدر زیاد است که نقل همه آنها این یادداشت را به مثنوی هفتادمن کاغذ تبدیل خواهد کرد. ولی از باب نمونه میتوان به خاطرات عزت شاهی، مرحومه مرضیه دباغ، خاطرات زندانیان سیاسی زن در کتاب دوجلدی «داد و بیداد» خاطرات اسدالله تجریشی و دهها جلد کتاب خاطرات زندانیان آن دوران اشاره کرد.
به جز اینها ظاهراً آقای ثابتی از مرگ زیر شکنجه کسانی همچون پرویز حکمتجو، هوشنگ تیزابی، آیتاللهسیدمحمدرضا سعیدی، سیدرضا دیباج، مراد نانکلی، آیتالله حسین غفاری و فاطمه امینی که به هنگام بازجویی و براثر شکنجه کشته شدند را فراموش کردهاند.
منبع دیگر در این باره گزارشهایی است که در رسانههای کشورهای غربی در دهه ۱۳۵۰ به چاپ رسید. یعنی در همان دورهای که رژیم شاه به نوشته اسدالله علم، وزیر دربار شاه با پولپاشی تلاش داشت تا جلوی تبلیغات علیه شاه و رژیم را بگیرد. ولی مسئله شکنجه آنقدر بالا گرفته بود که بهرغم تلاشهای رژیم برای سرپوش گذاشتن بر آنها گاهبیگاه روزنامهها و یا خبرنگارانی همچون مایک والاس و... در این باره شاه و رژیم را به چالش میکشیدند. براساس همین گزارشها که ثابتی تلاش میکند تا آنها را بیاهمیت جلوه دهد بود که صلیب سرخ بینالمللی ماموران خود را برای بازدید به ایران فرستاد و گزارش تهیهشده آنها نیز که از مصاحبه با زندانیان و سایر منابع تهیه شده بود، بر وجود شکنجه صحه گذاشت.
وجود شکنجه در زندانهای ایران آنقدر گسترده بود که حتی دولت جیمی کارتر هم که بنا به گفته خود ثابتی قصد خالی کردن زیرپای شاه را نداشت و ایران را جزیره ثبات نامیده بود، نتوانست چشم بر روی آن ببندد و شاه را مجبور کرد تا درباره شکنجه زندانیان تجدیدنظر کند.
منبع دیگری هم در این باره وجود دارد که ثابتی و دیگر طرفداران رژیم آن را قبول ندارند. این منبع ماموران و بازجویان ساواک همچون آرش، بهمن نادری و... بودند که بعد از پیروزی انقلاب به دست مردم بازداشت شدند و در اعترافات خود اقرار کردند که به هنگام بازجویی چه بر سر متهم میرفته است.
اما ثابتی به مصداق: «کافر همه را به کیش خود پندارد» و از آنجا که خود آمر و عامل اعترافگیری به زور شکنجه و زیر فشار بوده است، اعترافات همکاران سابق خود را نیز تحت فشار و به زور و به منظور رهایی از زیر فشار دانسته و در کتاب «در دامگه حادثه» آن اعترافات را فاقد ارزش میداند.
گفتههای او درباره اعترافات تلویزیونی زندانیان که آنها را از روی میل و اختیار عنوان کرده است نیز چیزی جز مصادیق بارز گفتههای یک مقام امنیتی تلقی نمیشود. ثابتی درباره مصاحبه زندانیان با رسانهها ابتدا و با تاکید میگوید، این اعترافات اختیاری بوده است، اما خود وی در همین مصاحبه اذعان میکند که اعترافات تلویزیونی یک تهاتر و معامله پایاپای بوده است. یعنی زندانی برای آزادی از زندان به خواسته زندانبان تن داده است. تن دادن به خواسته زندانبان؛ این معنای آزادی و اختیار در ذهن و باور آقای ثابتی است.
از دیگر گفتههای ثابتی در آن مستند رفتار با خانواده زندانیان سیاسی است. به گفته وی هنگامی که ماموران قصد بازداشت پدر و مادر اعضای چریکهای فدایی را داشتهاند، وی آنها را از این امر نهی کرده و گفته است مگر چریکها با پدر و مادر ما کاری داشتهاند که ما پدرومادر آنها را بازداشت کنیم؟ ولی ظاهراً مقام امنیتی سابق فراموش کرده است که علت بازداشت استاد محمدتقی شریعتی که بیش از یک سال به طول انجامید، چه بود؟ آیا غیر از آن بود که به گروگان گرفتن و دستگیری استاد شریعتی جز به منظور دستیابی به علی شریعتی صورت گرفته بود؟ و بعد از معرفی دکتر علی شریعتی به مقامات ساواک، پدرش از زندان آزاد شد؟
با این توصیف ثابتی لابد بازداشت دوبرادر شهید اصغر بدیعزادگان هم در زمان جستوجوی ساواک برای دستگیری او در راستای این بود که مجاهدین خلق برادران اعضای ساواک را هدف قرار داده بودند؟ و از این دست نمونهها نیز بسیار است.
پرویز ثابتی ظاهراً فراموش کرده که زمانه عوض شده است. دیگر نه او آن مقام صاحب قدرت بلامنازع است که هرچه بخواهد بگوید و هرچه خواست عمل کند و نه دنیا، دنیای سابق است که اطلاعات در نزد عده محدودی باشد. روزگاری بود که اعدام ۹ زندانی در تپههای اوین را مرگ به هنگام فرار اعلام داشتند و کسی هم نه امکان و نه یارای آن را داشت تا در تکذیب و رد آن چیزی بگوید. ولی امروز جهان بهگونهای شده است که جنبیدن یک پشه به سرعت در نظر همگان عیان خواهد شد.
همچنان که امروز با انتشار اسناد پزشکی قانونی درباره علت و نحوه مرگ تیربارانشدههای تپههای اوین معلوم شده است که بیژن جزنی و دوستانش که همگی از جلو و از سینه به بالا تیر خورده بودند و یا عباس سورکی که اصلاً دلیل مرگش را اصابت جسم سخت بر سر اعلام کرده بودند، نه به هنگام فرار و بلکه در یک صحنهسازی ساختگی کشته شدند.