بهمن کامیار در روزنامه اعتماد نوشت: کادر ۳۵ میلیمتری نگاتیو سینما که هیچ، اگر نگاتیو ۷۰ میلیمتری هم جایگزینش میشد، همان که امروز کریستوفر نولان به پهنای آن و تاثیر شگرفش در نگاه و حواس مخاطب مینازد، قدرت به حصار کشیدن و شکار برق نگاه تو را نداشت فریماه عزیز.
چه نیکو نامی بر تو نهاد، نمیدانم پدر یا مادر یا هر کسی که بود، او به یقین نمیدانست که قرار است روزی جایگاهی را تصاحب کنی تا همچون ماه شب چهارده بر تارک آن بدرخشی، اما با این حال به یقین میدانست که نامی درخور آن چشمان زیبا و نگاه نافذت باید بر تو نهاد.
اگر زمین یک قمر دارد و به یگانگی آن مینازد، سینمای ایران هم تا همیشه یک فریماه دارد و آن تویی، فریماه فرجامی. همان فریماهی که کافی بود تنها یکبار و در یک نظر او را ببینی، آنچنان مسحور نگاهش میشدی که محال ممکن بود زمان را فراموش نکنی. هم او که وقتی قرار بود در مقابل لنز دوربین قرار بگیرد تمام عوامل صحنه محو تماشایش بودند. دوربین هم به سختی کات را قبول میکرد و حسرت ادامه دادن پلان را میخورد.
فریماه فرجامی، اما اسیر همان باد خزانی شد که بسیاری در سینمای ایران و جهان از آن گزند خورده بودند. اسیر آفتی که از سینما به سینما زد و تنها نصیب آن هیچ بود، هیچ به معنای مطلق و واقعیاش. اگر از این باد و آفت فریماه سینمای ما خسران دید، خانهنشین شد و کنج عزلت گرفت، اما خسر الدنیا و الآخره این بازی فقط سینما بود، خود خود سینما که خود را از قمرالملوکی، چون او محروم کرد. چه نقشهایی که برای «فریماه» نوشته شده بود و هرگز رنگ پرده را ندید یا نصیب آنهایی شد که هنوز تا «فر» شدن از «فریماه» راهی بس طولانی در پیش داشتند و هنوز هم دارند.
اگر امروز نام فریماه فرجامی بر هر صفحه مجازی و واقعی ضرب خورده و هر جا سر میزنی صحبت از او و زیبایی اوست، خود، نمایی از زشتی این عرصه است که ستارگانی، چون او را سالها نمیبیند و تنها در زمان هجرت ابدیاش آنچنان دور برمیدارد که گویی سالهاست تمام قد و در محو درخشش او ایستادهاند. کور باد چشمانی که تو را ندیدند و خاموشی تو را برتافتند. اگر فریماه سینما از ابریشم تیغ نمیخورد و مقدر نمیشد تا در خانه بنشیند، امروز فرجامی چنین تلخ برای او و سینمای ایران نوشته نمیشد که تقویم این سینما سالهای سال را بییاد و نام او از سر گذرانده باشد.
حالا موعد وداع است و چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید شرمنده روزهایی باشیم که فرصت بود و ما قدر ندانستیم، روزهایی بود که دایما موکول کردیم به بعد و بعد تا به الان که خانه ابدیات را جارو میزنیم و تو را به خاک میسپاریم تا شاید خاک قدر بداند حضور تو را در آغوشش که حتما قدر میداند، چراکه در آن حوالی دوستانی داری که گواهی خواهند داد گوهری بس نایاب را به همسایگی نائل شدهاند و خاک خواهد دانست که تو را توان محصور کردن نخواهد داشت و تا همیشه نامت، یادت، تصویر و تصورت بر سینمای ایران ماندگار خواهد بود.