
زندگي در نهايت، تلخ، زمخت و كوتاه است. از اين رو ممكن است انسانهاي بيعاطفه و سنگدل گمان كنند كه افراد متعلق به طبقات پايينتر اجتماعي در مقايسه با افراد عضو طبقات بالاتري كه ميتوانند اقتضاي اشرافزادگي را رعايت كنند، خودخواهتر هستند و تمايل كمتري به توجه به رفاه ديگران دارند.
با اين وجود، نتايج حاصل از يك تحقيق جديد، اين عقيده را به چالش ميكشد. آزمايشهاي صورت گرفته توسط پاول پيف و همكاران او در دانشگاه كاليفرنيا در بركلي كه اين هفته در مجله شخصيت و روانشناسي اجتماعي گزارش شدهاند، دقيقا عكس اين باورها را نشان ميدهند. اين فقرا هستند كه به احسان و نيكوكاري گرايش دارند، نه اغنيا.
دكتر پيف و تيم او، 115 نفر را در اولين آزمايش خود مورد بررسي قرار دادند. در آغاز از اين افراد داوطلب خواسته شد كه يك سري فعاليتهاي بيارتباط با هدف تحقيق را انجام دهند تا بدين طريق، برداشت درستي از اين هدف نداشته باشند. در نهايت به هر يك از آنها گفته شد كه با يك فرد ناشناس كه در اتاقي ديگر نشسته است، همگروه شدهاند. به هر يك از اين شركتكنندگان 10 امتياز داده شد و از آنها خواسته شد كه مشخص كنند كه ميخواهند چه تعداد از اين امتيازات را براي خود نگه دارند و چه تعداد از آنها را به فرد همگروه خود انتقال دهند. همچنين به آنها گفته شد كه امتياز آنها در پايان بازي، ارزشي معادل پول واقعي خواهد داشت و همگروهي آنها هيچ قدرتي براي دخالت در نتيجه به دست آمده ندارد.
يك هفته پيش از انجام اين بازي، پيشينه قوميتي، جنسيتي، سني، موقعيت اجتماعي - اقتصادي و تعداد حضور شركتكنندگان در مراسم مذهبي از آنها پرسيده شد. در اين مرحله از تحقيق، طرحي از يك نردبان با ده پله به اين شركتكنندگان نشان داده شد. هر يك از اين پلهها، افرادي را با سطوح مختلف سواد، درآمد و موقعيت شغلي نشان ميداد. از آنها خواسته شد كه پلهاي را كه احساس ميكنند در مقايسه با ديگر اعضاي جامعه خود به آن تعلق دارند، علامت بزنند.
اين افراد در طول بازي، به طور متوسط، 1/4 امتياز به اعضاي گروه خود دادند. با اين حال، تحليل نتايج به دست آمده نشان داد كه با نزول ارزيابي افراد از جايگاه اجتماعي خود، ميزان بخشندگي و گشادهدستي آنها افزايش پيدا ميكند. حتي اگر اثرات جنسيت، سن، قوميت و باورهاي مذهبي را مد نظر قرار دهيم، كساني كه جايگاه خود را در انتهاي نردهبان مورد اشاره قلمداد ميكردند، امتيازات خود را 44 درصد بيشتر از كساني كه بالاترين پله نردبان را علامت زده بودند، واگذار ميكردند.
شاهزاده و گدا
اين محققين در آزمايشهاي بعدي از شركتكنندگان خواستند كه ارتباطي خيالي با فردي بسيار ثروتمند يا بسيار فقير را تصور كرده و درباره آن بنويسند. زماني كه روانشناسان ميخواهند تغييري موقتي را در ديدگاه افراد ايجاد كنند، به كرات از اين نوع داستاننويسي استفاده ميكنند.
در اين مورد خاص، آن چه محققين در ذهن داشتند، تغيير جايگاه اجتماعي افراد شركتكننده به موقعيتي بالاتر يا پايينتر از چيزي بود كه خود تصور ميكردند به آن تعلق دارند. سپس پيف و همكاران او از شركتكنندگان خواستند كه به اختصار بگويند كه چه ميزان از درآمد يك فرد بايد در امور خيريه مصرف شود. آنها به اين نتيجه رسيدند كه هم شركتكنندگاني كه واقعا از طبقات پايين اجتماعي بودند و هم آنهايي كه به طور موقتي ترغيب شده بودند كه خود را در رده اين افراد قرار دهند، حس ميكردند كه بخش بزرگتري از حقوق افراد بايد به امور خيريه اختصاص پيدا كند.
شركتكنندگان متعلق به طبقات بالاتر اجتماعي گفتند كه 1/2 درصد از درآمد افراد بايد به ديگران بخشيده شود. اعضاي طبقات پايينتر اعتقاد داشتند كه 6/5 درصد، سهم مناسبي از درآمد براي مصرف در كارهاي خيريه است. افراد متعلق به طبقات بالا كه اين باور به آنها القا شده بود كه به طبقه پايين تعلق دارند، رقم 1/3 درصد را بيان كردند و افراد عضو طبقات پايين اجتماعي كه «به طور روانشناختي، ارتقا يافته بودند»، فكر ميكردند كه 3/3 درصد، رقم تقريبا مناسبي است.
محققين در آخرين آزمايش سعي در بررسي اين مساله كردند كه وقتي افراد متعلق به طبقات مختلف، واقعا با فردي نيازمند كمك مواجه ميشوند، تا چه حد به او ياري ميرسانند. اين بار شركتكنندگان نه با داستاننويسي، بلكه با استفاده از كليپهاي ويدئويي به درون حالات كموبيش عاطفي، برده شدند. سپس محققين، واكنش آنها به عمل يك شركتكننده ديگر كه به موقع حاضر نميشد و بنابراين در روند آزمايش خود به كمك نياز داشت (اما در حقيقت، عضو همين گروه تحقيقاتي بود) را مورد بررسي قرار دادند.
در اين مورد، تغيير حاصل از اين كليپ ويدئويي، هيچ تفاوتي در عملكرد افراد متعلق به طبقات پايين به وجود نياورد. آنها همواره رفتاري ترحمآميز با اين فرد داشتند. با اين حال، امكان آن كه اعضاي طبقات بالاي اجتماعي تحت تاثير قرار گرفته و رفتار متفاوتي از خود نشان دهند، وجود داشت. در ميان اين افراد، كساني كه كليپي ترحمانگيز را مشاهده كرده بودند، شفقتآميزتر از افرادي رفتار ميكردند كه صحنهاي فاقد جنبه عاطفي به آنها نشان داده شده بود. اين امر حاكي از آن است كه افراد ثروتمند - اگر كسي به آنها يادآوري كند - قادر به دلسوزي و ترحم هستند، اما اين رفتار را به شكل خودانگيخته و طبيعي انجام نميدهند.
يك تفسير احتمالي از اين نتايج آن است كه افراد خودخواه، ثروتمند شدن را راحتتر ميدانند. با اين حال، دكتر پيف در برخي از آزمايشهاي خود، افراد را بر حسب درآمد خانوادهاي كه در آن بزرگ شدهاند، دسته بندي كرد. اين تفكيك نشان داد كه چه منزلت اجتماعي به فردي به ارث رسيده باشد و چه خود او اين موقعيت را كسب كرده باشد، تفاوتي در رفتار او به وجود نميآيد - بنابراين اين عقيده كه افراد خودساخته بسيار خودخواه هستند، صحت ندارد. خود دكتر پيف ميگويد كه حس ترحم و دلسوزي بيشتري كه ظاهرا در ميان فقرا وجود دارد، گشادهدستي و دستگيري از ديگران را در آنها افزايش ميدهد و سطحي از اعتماد و همياري را در ميان اين افراد به وجود ميآورد كه براي بقاي آنها در دوران سخت زندگي ضروري خواهد بود.