سمینو در مدت اقامتش در ایران نامهها و یادداشتهای بسیاری نوشته که ۱۴۹ نامه وی، شامل مطالب متنوع و متفاوتی درباره ایران عصر قاجار اکنون در دسترس است. او از فرماندهان لشکر ایران در جنگ هرات بوده است.
از جمله موضوعات نامههای او میتوان به وقایع دوران سلطنت فتحعلیشاه، جنگهای ایران و روس، سفارت خسرو میرزا در سنپترزبورگ، اوضاع دربار محمدشاه، جنگ هرات، رابطه با رجال و صدر اعظمهای قاجار و... اشاره کرد.
به کنت دو سارتیژ، رئیس هیات فرانسه در ایران که بعدها سفیرکبیر فرانسه در ایران شد
چهارم ژوئیه ۱۸۴۵
کنت عزیز
برای رفتن به چشمههای آب معدنی دماوند از تجریش به راه افتادم. نخستین منزلگاه وسط راه، دهکده سرخه حصار بود که به تازگی به مالکیت حاجی میرزا آقاسی درآمده است.
این دهکده از تجریش بیش از دو سه فرسنگ فاصله ندارد. میتوانستم با پیمودن یک فرسنگ دیگر به کنار رودخانه جاجرود برسم. ولی ازآنجاکه دیگر در این رودخانه ماهی قزل آلا پیدا نمیشود و اطراف آن خالی از سکنه است از این رو، پیدا کردن کاه و یونجه برای چهارپایان دشوار است به این جهت ترجیح دادم در سرخهحصار توقف کنم. از کنار رودخانه جاجرود تا دهکده «آه» که در یک دره کوچک پر از درخت قرار گرفته چهار فرسنگ راه است.
اهالی محل میگویند فاصله «آه» تا آبهای گرم دماوند نیز چهار فرسنگ است. اما این سخن اشتباه است؛ چراکه پیمودن این راه سربالا و سنگلاخی با قاطر هشت ساعت طول میکشد قاطر پس از برداشتن یک قدم توقف میکند تا جای پای جدیدی پیدا کند. در بعضی جاها پرتگاههایی وجود دارد که باید از مرکب پیاده شد تا بارش سبکتر شود؛ زیرا کوچکترین لغزش خطر سقوط به دره را دارد در هر حال از تهران تا چشمههای آب گرم دماوند که دارای گوگرد و املاح و فسفر است باید دو روز در راه بود. من این راه را سه روزه رفتم. قاطرچیها آنقدر با تانی حرکت میکردند که نزدیک بود چهار روز طول بکشد این قاطرچیهای لعنتی برای اینکه پول بیشتری بگیرند از گردنه امامزاده هاشم تا دهکده «آه» چهار ساعت تمام در راه بودند، حال آنکه فاصله این دو نقطه را میتوان در یک ساعت پیمود. خیال نمیکنم تا آب گرم بیایید؛ اما اگر خواستید اطلاع دهید که من هم به آنجا بیایم. قول میدهم تعداد زیادی ماهی قزلآلا صید کنیم. از اینجا تا رودخانه راه نسبتا طولانی است. ازاینرو نمیتوانم از قلاب ماهیگیری استفاده کنم اهالی محل برایم ماهی میآورند؛ ولی برای دو ماهی قزلآلا یک فرانک پول میخواهند.
۵ دسامبر ۱۸۴۵
نامه ژنرال فریه به ژنرال سمینو
هیچیک از نامههای قبلیام که از قندهار به آدرس ملامهدی فرستاده بودم تا به شما تحویل دهد نرسیده است. قاصد آصفالدوله امشب مشهد را به قصد تهران ترک میکند، این نامه را توسط او میفرستم.
ژنرال عزیزم چه روزگار بدی داشتم. قبلا نوشته بودم که در مدت یک ماه اسارت در افغانستان با اینکه دلایل کافی برای اثبات فرانسوی بودنم ارائه داده بودم به دستور وزیر صاحب یارمحمدخان متحمل چه زجر و شکنجهای شدم.
متاسفانه نمیتوانم آنطور که باید و شاید شرح دهم که از دست این سردارهای افغانی چه مصائبی کشیدم. یکی از این سرداران محمد صادقخان است که دار و ندارم را ربود و حتی از دادن یک قطعه نان خشک به من مضایقه میکرد از بس جیره نان مرا کم کرده بود داشتم به زندگی بدون غذا عادت میکردم. او هر لحظه اراده میکرد میتوانست ریشه حیاتم را قطع کند. ساعتها مرا زیر آفتاب سوزان به یک درخت میبستند و اگر نان میخواستم یک تکه پوست هندوانه به سرم حواله میکردند و میگفتند: «بگیر بخور کافر».
اگر اظهار تشنگی میکردم در آب غوطهورم میساختند. من شاهد جوشانیدن روغن و سرخ کردن آهن در آتش برای شکنجه کردنم بودم. بیست بار تیزی نوک خنجر را در گلوی خود احساس کردم تمام شکنجهها به خاطر این بود که داراییام را به طیب خاطر به سردار ببخشم. خوشبختانه کهندلخان از قندهار آمد و مرا از دست پسر نالایقش نجات داد. پس از آنکه شش هفته در گری چک بازداشت بودم، مرا به شهر قندهار بردند؛ اما اذیتم نمیکردند سرنوشت من به نامهای بسته بود که امیر دوست محمدخان بایستی از کابل برای کهندلخان بفرستد. در این میان بیماری وبا در قندهار شیوع یافت و عده زیادی قربانی این بیماری شدند.
ملاهای شهر که تعصب زیادی دارند ادعا کردند که حضور من در شهر باعث این بلای آسمانی شده است و از سردار درخواست کردند مرا اعدام کند؛ اما کهندلخان درخواست آنها را رد کرد ملاها که از جانب سردار مأیوس شده بودند شروع به تحریک مردم کردند. عده زیادی سهروز تمام زندانی را که بازداشتگاه من بود محاصره کردند. اما نتوانستند کاری انجام دهند.
آنها تیر بلندی در وسط شهر برپا کرده و یک جلد قرآن بر بالای آن قرار داده بودند و همه مسلمانان را وادار میکردند تا در برابر آن به خاک بیفتند و قسم بخورند که تمام کافران را که من هم اولین آنان بودم، از بین ببرند.
خوشبختانه امیر دوست محمدخان دستور داد با احترام مرا به هرات هدایت کنند. در هرات بار دیگر به چنگ سردار محمد صادقخان افتادم و ناچار شدم قید داراییام را بزنم و سرانجام توانستم خود را به مشهد برسانم.
منبع: دنیای اقتصاد